کیش و مات: در نکوهش درونگرایی

از آنجایی که روحیه‌ی بسیار گوشه‌گیر و درونگرایی داشتم و دارم، شاید اصلاً به یاد نداشته باشم که کسی را در زندگی کیش و مات کرده باشم. اما تا دلتان بخواهد در زندگی کیش و مات شده‌ام. شاید آن زمانی که در کلاس زبان بخاطر اینکه نمی‌فهمیدم آنها چه می‌گویند و مورد تمسخر قرار می‌گرفتم، یا آن وقتی که در کلاس کاراته کتک‌هایی را می‌خوردم که بعید میدانم دهه شصت آنها را امتحان کرده باشد.

بعضی‌ها در اینستاگرام و فضاهای مجازی مختلف دم از تنهایی و افسردگی می‌زنند(فاز دپ برمیدارند!)، اینکه زندگی به آنها نارو زده است و.... آخر میدانید؟ نوشتن از تنهایی و افسردگی خیلی کلاس دارد! کافیست یک استوری دارک توسط یک پسر منتشر شود تا موجی از دختران در ریپلای، قربان صدقه‌اش رفته و برایش دلسوزی کنند! وقتی از تنهایی و درونگرایی حرف میزنم، منظورم این ژیگول‌بازی‌های اینستاگرامی نیست؛ بلکه چیزی ورای همه این مزخرفات است. خلوتی که اصلاً و ابداً عرفانی و توام با معنویت نیست. شاید با خود بگویید: «هی کریپ چه مرگته خب برو بیرون و با بقیه در تعامل باش!». در پاسخ باید بگویم که شما اصلاً شرایط زندگی مرا درک نمی‌کنید، فشارهای روانی و موقعیتی که در آن قرار گرفته‌ام. پس جان هرکسی که دوست دارید، در این رابطه مرا مورد موعظه و نصیحت قرار ندهید! نه اینکه من اصلاً اهل نصیحت شنیدن نباشم، نه؛ بلکه دوست ندارم در این زمینه کسی به من راهکار بدهد. چرا که باید اول خودش را به جایم بگذارد و آن فشارها را تحمل کند و سپس تصمیم بگیرد، که این هم ممکن نیست.

گاهی وقت‌ها اگر کسی شما را کیش و مات کند و پدرتان را درآورد، بعد از چند سال ممکن است حتی دیگر به آن فکر هم نکنید. بنده که خود را امپراتور درونگرایی میدانم(حاضرم با هرکسی که ادعایش میشود مناظره کنم)، باید اعتراف کنم که در مسئله درونگرایی اصلاً از این خبرها نیست؛ اگر دنبال درمانش نباشی، تا ابد گرفتارش هستی و قرار نیست که حالا حالا‌ها از دستش خلاصی پیدا کنی. بهترین موقعیت‌های شغلی و اجتماعی را از دست میدهی، دوستان و آشنایان بسیار کمی داری که اتفاقاً تعامل با آنها نیز برایت سخت است. راستی می‌دانید که چرا خودم را امپراتور درونگرایی معرفی میکنم؟ دلیلش این است که من پکیج کاملی از چند ویژگی عجیب را در وجودم دارم. ترس از اجتماع، کم‌حرفی، عدم ارتباط درست با دیگران، ضعف در دوست‌یابی، نداشتن هیچ رفیقی، عدم توانایی در دفاع از حقوق خود، اعتیاد به خانه‌نشینی، نداشتن عزت نفس، عدم توانایی در کنترل نفس، رودربایستی داشتن، کمبود شدید اعتماد به نفس، استرس گرفتن در هنگام حرف زدن با کسی یا گروهی، عدم توجه دیگران به صحبت‌هایم، طرد شدن از طرف بسیاری از افراد به خاطر فکر و عقاید تند و تیزم و...

می‌بینید؟ حالا به همه‌ی این‌ها درگیر روتین بودن را نیز اضافه کنید. روتینی بسیار خسته کننده و طاقت‌فرسا. در بند نفس بودن و عدم خلاصی از آن، که منجر به کاهش روز افزون معنویت می‌شود. یک زندگی کاملاً گوسفندی که بر مبنای خواسته‌هایت پیش نمی‌رود و این دیگران هستند که تعیین کننده وضعیتت می‌شوند؛ که خودش منجر به سلب قدرتِ اختیار از تو می‌شود. شاید بگویم کیش و مات‌های قبل از این در زندگی‌ام سوء تفاهمی بیش نبوده‌اند. یک وقت فکر نکنید که قصدم از نوشتن این مطلب این بود که بگویم: «آهای من خیلی مشکل دارم و شما هیچ گرفتاری و مصیبتی ندارید، پس بیایید و درکم کنید!»، نه؛ اما باید اشاره کنم به این که وقتی خیلی دوست دارید با دیگران (مخصوصاً دوستان و رفقای قدیمی‌تان) ارتباط برقرار کنید، با آنها بیرون بروید، بگویید و بخندید و حرف بزنید اما نشود، یعنی نتوانید، چقدر سخت است. چیزی در درونتان میگوید: «برو باهاش حرف بزن» و همزمان این خجالت لعنتی اجازه ندهد؛ ترس از اشتباه کردن، سوتی دادن، مسخره شدن و غیره را برایتان رو کند و شما با سر به دیوار بخورید. درونگرایی چیزی است که در لحظه لحظه زندگی‌تان -البته اگر باشید- احساسش می‌کنید. وقتی که میل به تنهایی با میل به حضور در اجتماع ترکیب میشود و شما دچار گریپاژ ذهنی می‌شوید. وقتی یک نفر در جمع می‌پرسد که چقدر ساکتی؟ چرا حرف نمیزنی؟ یا آن زمان که عقایدت را به تمسخر گرفته‌اند و تو نمیتوانی به درستی دفاع کنی و از جمع‌شان خارج میشوی. ترکیبی از همه‌ی اینها فشاری باورنکردنی به رویم می‌آورد که تحملش فقط با توسل کردن و کمک گرفتن از خدا ممکن میشود. اینکه قرار است در آینده هم همین‌گونه پیش برود یا نه را فقط خدا میداند. اما با این حال باز هم سعی‌ام را میکنم تا بتوانم از این حالت دردآور خلاصی پیدا کنم.

و این داستانی بود از کیش و مات شدنم توسط زندگی کنونی!

-والسلام-

پ.ن: امیدوارم که این پست حالتان را بد نکرده باشد.

پ.ن۲: همانطور که در بالا هم عرض کردم، نوشتن این مطلب برای این نیست که بگویم مشکلات دیگران اهمیتی ندارد و فقط من مشکل و گرفتاری دارم.

پ.ن۳: سعی کردم با نوشتن این پست یک تیر را در سه نشان بزنم: 1- شرکت در مسابقه خانم مهتاب 2- تشریح حال و روز جامعه درونگرا 3- کمی شرح حال خودم.

پ.ن۴: راستی نمی‌خواستم مانند آن پسرهای حال‌بهم‌زن از این متن‌ها بنویسم تا در کامنت‌ها یار گم‌شده‌ام را پیدا کنم؛ خودتان که بهتر مرا می‌شناسید!

چند مورد از بی‌ادبی ناله‌ها که واقعاً اعصاب خرد کنن!!!
https://www.aparat.com/v/QEdXi
https://www.aparat.com/v/x6ld5
https://www.aparat.com/v/GxqNa

اسلام شدیداً با بی‌ادبی ناله مخالفه...!

پ.ن۵: اللهم عجل لولیک الفرج