قسمت ۲۳ چیزکست- تاریخ اینترنت

یه شب توی سال 1993بیل گیتس با خانوادش و دوستاش سر میز شام نشسته بودن داشتن شام می‌خوردن و صحبت می‌کردن. موضوع بحث انتخابات آمریکا و رییس جمهور شدن بیل کلینتون بود. وسط همین بحث وقتی که همه داشتن نظرشونو می‌گفتن، گیتس 38 ساله در حالی که چنگالش می‌برد سمت دهنش یک پوزخندی زد و گفتش که این بحث‌ها مسخرس. منی که اینجا نشستم دارم با شماها شام می‌خورم قدرتم از رییس جمهور آمریکا بیشتر نباشه کمتر نیست. اینو که گفت ملیندا همسرش از زیر میز یه لگدی بهش زد به معنی اینکه زیپ دهنتو ببند تا دردسر نساختی واسمون. ولی تو اون لحظه شاید بیل گیتس راست می‌گفت. تو سال 93 امپراطوری بیل گیتس یک قدرت بی حد و مرزی داشت. اما شاید هیچ کس نمی‌دونست که یکم بعد، با یه انقلاب توی دنیای اینترنت، همه‌ی پایه‌های این امپراطوری می‌ریزه و بیل گیتس از تخت امپراطوریش پایین کشیده میشه.


سلام به قسمت بیست و سوم چیزکست خوش اومدین. تو این پادکست من ارشیا عطری برای شما از تاریخ چیزها میگم. چیزایی که زمانی استفاده نمی‌کردیم، امروز استفاده می‌کنیم و شاید در آینده هم ازشون استفاده بکنیم.

تو این قسمت می‌خوایم تاریخ اینترنت رو براتون تعریف کنیم. از بین تمام اختراعات مهم قرن بیستم اینترنت شاید مهمترینشون باشه. یه لحظه چشمتونو ببندید، دنیای بدون اینترنت رو تصور کنید. دنیایی که توش برای کوچکترین کار روزمره باید از این سر شهر بری اون سر شهر، واسه فهمیدن اینکه هوا چطوره باید روزنامه بخونی، تلویزیون تماشا کنید یا اصلا برای اینکه بفهمید کی اولین بار قهوه‌ای اسپرسو رو اختراع کرده، به جای اینکه برین قسمت چهارده چیزکستو بشنوید، مجبور بودید برید توی کتاب‌های مختلف و دایره المعارف‌های قطور ساعت‌ها بگردید و بچرخید تا در نهایت به یه اسم برسید. اینترنت زندگی امروز ما رو شکل داده؛ ما با اینترنت کار می‌کنیم، با اینترنت خبر می‌خونیم، با اینترنت خوشحال میشیم، ناراحت می‌شیم، حتی عاشق میشیم. واقعیت اینه که الان اینترنتو اگر از ما بگیرن شاید دو روز نتونیم دووم بیاریم، دیوونه میشیم. خیلی از ما اصلا شغلمون وابسته به اینترنته، بی اینترنت اصلا نمی‌دونیم چطوری باید شکممون سیر کنیم. بیشترین پولای جهان داره تو شرکت‌هایی می‌گرده که کارشون وابسته به اینترنته. مثل آمازون، مثل ای‌بی، کثل فیسبوک. اصلا همین آدم‌های معروفی که به واسطه‌ی معروفیتشون پولدار شدن همین اینفلوئنسرها، اینا با اینترنت معروف شدن.


دنیای ما دیگه بخوایم نخوایم به اینترنت وصله و جدا کردن اینترنت از زندگیمون شاید اصلا غیر ممکن باشه. اما این دنیای تاریک قبل از اینترنت حتی یک قرن هم ازش نگذشته، حتی نیم قرن هم ازش نگذشته. درسته که تاریخ اینترنت از دهه‌ی پنجاه میلادی شروع میشه ولی واقعیت اینه که شاید حدود 20 سال باشه که اینترنت در دسترس عموم مردم قرار گرفته و شاید حتی اصلا ده سالم نباشه که اینترنت به شکل امروزی خود درآمده. زندگیمون رو این‌طوری درگیر کرده. چیزی که با این قدمت کم، زندگی این همه آدم تحت تاثیر قرار داده پس خیلی خیلی خیلی چیز مهمیه و تاریخشم حتما کلی ماجرای جالب و مهم داره. پس قراره تو این قسمت بریم سراغ این سوالا که اصلا کی اینترنتو ساخت؟ چی شد که اینترنت ساخته شد؟ و چی شد که اینترنت شد این که الان شد؟

از اونجایی که من خب دانش فنی لازم رو درباره‌ی این موضوع نداشتم تو این قسمت از جاد‌ی، جاد‌ی میرمیرانی، از پادکست رادیوگیگ و وبسایت کیبورد آزاد کمک گرفتم و جادی‌ام به ما لطف کرد کلی ماجرای جالب و جذاب برامون تعریف کرد که در ادامه‌ی اپیزود می‌شنوید. من ارشیا عطاری هستم، راوی و نویسنده‌ی چیزکست. تدوین صوتی این قسمت رو طنین خاکسار انجام داده و موسیقی تیتراژ هم کار مودی موسویه. بریم سراغ تاریخ اینترنت.




ایمیل در دنیای امروز یک وسیله‌ی ارتباطی مهمی به حساب میاد. شما شاید هزار تا پیام توی هزارتا پلتفرم مختلف بفرستی، منتها اون پیام مهمارو، کاریا، به درد بخورارو اینا رو ایمیل می‌کنید. این پیام فرستادن از طریق دو تا کامپیوتر به هم دیگه همون چیزی که اصلا قبل از بحث اینترنت وجود داشته. منتها ایمیل به شکل امروزی که با این علامت @ همراه میشه، تقریبا موازی با جریان‌های شروع اینترنت اختراع شده. حالا داستانش و مسائل فنی و اینا رو جلوتر جادی توضیح میده منتها چیزی که مهمه اینه که در دنیای امروز، ایمیلی که شما می‌فرستی و دریافت می‌کنی در اکثر اوقات یک پیامیه که به کار شما مربوطه و برای شما یک اهمیت ویژه تری از پیام توی مثلا واتس‌اپ داره. در نتیجه اون توجهی که افراد به ایمیل نشون میدن، تعاملی که با ایمیل برقرار می‌کنن، این از یک جنس دیگه‌ایه. به همین دلیل هم توی دنیای امروز کسب و کارهای مختلف می‌تونن با یک پلن خوبی از این ویژگی ایمیل استفاده کنن و بازاریابی ایمیلی یا همون ایمیل مارکتینگ انجام بدن.


همه چیز از پایان جنگ جهانی دوم شروع شد. برنده‌های جنگ دوم کیا بودن؟ بریتانیا، شوروی و آمریکا. جنگ جهانی دوم که تموم میشه این سه تا قدرت کلی از کشورهای بازنده و بی‌طرف رو تصرف می‌کنن. بازنده‌ی اصلی جنگ دوم کی بود؟ آلمانی که هیتلرش مرده بود و نه سر داشت، نه ته داشت، حالا باید میومد جواب این همه کشور مدعی و برنده تو جنگ رو هم می‌داد. کشورهای برنده که همون متفقین باشن از قبل از تمام شدن جنگ شروع کرده بودن با همدیگه جلسه گذاشتن و قرار مدار گذاشتن، که بعد از جنگ چه اتفاقاتی بیفته و دنیا رو چطوری بگردونن. جالبه که یکی از این جلسه‌ها هم توی تهران برگزار شد اصن. نزدیک دو سال قبل از تمام شدن رسمی جنگ جهانی دوم، رهبران اصلی متفقین یعنی چرچیل نخست‌وزیر بریتانیا، روزولت رییس جمهور آمریکا و استالین رهبر شوروی، اینا پا شدن اومدن تهران به شکل مخفی توی سفارت شوروی با هم قرار مداراشونو بذارن. ایران هم که خب تو اون دوره تصرف شده دیگه. شمالشو شوروی اشغال کرده جنوبش رو هم بریتانیا.


خلاصه در نتیجه‌ی این کنفرانس‌ها و جلسات قبل از پایان جنگ و بعد از پایان جنگ قرار شد که کشورهای برنده بیان شروع کنن دنیا رو یک نظم جدیدی دادن. اما این آرامش بعد از تمام شدن جنگ جهانی دوم، یه جورایی آتش زیر خاکستر بود. تازه قرار بود یک فاجعه‌ی جدید و طولانی شروع بشه. داستانم از این قرار بود که آمریکا و شوروی صرفا به خاطر مقابله با هیتلر بود که با هم همکاری کرده بودن، صلح ریشه‌داری بین این دو تا کشور نبود، اصلا نمی‌تونست وجود داشته باشه. چرا؟ عرض می‌کنم خدمتتون. شوروی اصلا چی بود؟ اتحاد جماهیر شوروی یک کشوری بود که در نتیجه‌ی یک انقلاب کمونیستی توی امپراطوری روسیه به وجود اومده بود. سال 1917 یک انقلابی اتفاق میفته توی امپراطوری روسیه به اسم انقلاب اکتبر و سیستم قبلی حکومت روسیه که امپراطوری بود و تزاری و فصری و اربابی و رعیتی و اینا کلا برانداخته میشه. اسم این کشور از امپراطوری روسیه تبدیل میشه به اتحاد جماهیر شوروی. حالا اصلا انقلاب کمونیستی یعنی چی؟ کمونیست کیه؟ کمونیسم یک بخشی از یک تفکر اصلی به اسم مارکسیسمه. میگن ما دو تا گروه اصلی داریم توی هر جامعه‌ای؛ گروه اول بورژواها که پولدارا و سرمایه‌داران، گروه دوم پرولتاریا که قشر کارگرن. حرف اینه که باید حق کارگران رو از این پولدارا بگیریم، کلا همه با هم برابر باشن، یک جامعه‌ی بی طبقه‌ای داشته باشیم و از این حرفا. مالکیت خصوصی کلا معنی نداره توی نظام کمونیستی، همه چیز به شکل برابر برای همه‌ست. حالا اینایی که میگیم به گوش شاید خوش بیاد ولی خب فاجعه‌ها ساخت همین تفکر. فجایع انسانی و اقتصادی و سیاسی و هزارداستان دیگه خب معروف‌ترین مثال تاریخیشم همون دوران استالین توی شورویه که خب بیشتر از هیتلر آدم نکشته باشه کمتر نکشته.


مشکلات اقتصادیشم خب کم نیست. از وضع ونزوئلا و کره شمالی پایانش رو میشه حدس زد. حالا این تفکر کمونیسم با چی دقیقا مبارزه می‌کنه؟ با نظام سرمایه‌داری. نظام سرمایه‌داری هم یک سیستمی که توش سرمایه حکومت می‌کنه. پول داشته باشی شاهی نداشته باشی بدبختی. باید جون بکنی پول دربیاری، پولت پول بسازه و بری جلو. حالا خود این نظام بدی زیاد داره از مازاد تولید و مصرف گرایی بگیر تا پولدارتر شدن پولدار و فقیرتر شدن فقرا و آسیب‌های محیط ‌زیستی و از این چیزا. بحث الان سر اینکه کدوم خوبه کدوم بده نیستا. من فقط خواستم یه ایده‌ای از هر دو طرف داشته باشید، خوب و بد پای مارکس و اسمیت. با این چیزایی که گفتم نتیجه می‌گیریم که کمونیست‌ها به خون کیا تشنه‌ان؟ سرمایه‌دارا. حالا تو زمان پایان جنگ جهانی دوم، شوروی مهمترین کشور نظام کمونیستی و آمریکا هم مهمترین کشور نظام سرمایه‌داری. پس استالین رهبر شوروی و روزولت رییس جمهور آمریکا وقتی که نشسته بودن جلوی همدیگه تا تکلیف نظم دنیای بعد از جنگو روشن کنن، هر کدوم تو ذهنشون نقشه‌ها داشتن. جنگ جهانی دوم که تموم شد اوضاع داشت برمی‌گشت به شرایط قبلی خودش. این وسط آلمانی که بازنده‌ی جنگ شده بود تقسیم شده بود بین شوروی و آمریکا. بخش شرقی شده بود مال شوروی، بخش غربی شده بود مال آمریکا. البته جز خاکشون نشده بود دیگه دولت دست نشانده داشتن توش.


بعد از اون طرف شوروی اومده بود توی کشورهای اروپای شرقی مثل رومانی و چکسلواکی و مجارستان و اینا دولت دست‌نشانده گذاشته بود. نظام همشون کمونیستی کرده بود عملا اون کشورها رو کرده بود مال خودش. آمریکا هم خب از اونور متحدای خودش داشت دیگه، انگلیس بود، آلمان غربی بود، فرانسه بود، ایران بود، داریم راجع‌به دهه‌ی چهل پنجاه میلادی صحبت می‌کنیم. عملا بعد از جنگ جهانی دوم توی اواخر دهه چهل میلادی یک دو قطبی کمونیسم در برابر سرمایه‌داری داشت به وجود میومد. همه چیز نشون اینو می‌داد که دنیا داره دو تیکه میشه. سال 1947 ترومن رییس جمهور آمریکا یک دکترینی میده، یک ایدئولوژی، یک نظریه‌ای منتشر می‌کنه. توش میگه که آقا این کمونیست‌ها مایه دردسرن. خطر جدی فعلی دنیا همین کمونیستان، هر کشوری سیستم کمونیستی داره عملا دشمن ماست و ما و متحدامون جلوش وایمیسیم. این قضیه باعث میشه که اون دو قطبی شوروی آمریکا رسمی بشه و دورانی شروع بشه که بهش میگیم جنگ سرد.


جنگ سرد قدرت‌نمایی آمریکا و شوروی بود. شوروی اون کشورهای اروپای شرقی گرفته بود دستش، متحد خودش کرده بود. آلمان شرقی هم که بود، یک اتحادی ساخته بود شوروی که بهش می‌گفتن بلوک شرق. آمریکا هم از اونور یه سری کشورهای متحدشو آورده بود، باهاشون یه پیمان نظامی بسته بود به اسم ناتو و اینجوری بلوک غربو ساخته بود. دعوا دعوای بلوک شرق و غرب بود. هر طرف می‌خواست جلوی اون یکی بیشتر قدرت نمایی کنه. فقط می‌خواستن توانایی نظامی و سیاسی و اقتصادیشون رو به رخ همدیگه بکشن، حیثیتی بود قضیه. واسه همینم بهش می‌گفتن جنگ سرد چون اصلا درگیری مستقیمی این دو تا کشور با هم دیگه نداشتن. درگیری‌هاشون تو کشورای دیگه می‌کردن، باقی ملت‌ها رو بدبخت می‌کردن. جنگ سرد همه جور قدرت‌نمایی توش داشت. از رو کردن بمب اتم و بمب هیدروژنی بگیر تا دخالت تو جنگ کره و درگیری‌های جنگ ویتنام و هزار تا داستان دیگه که به داستان ما مرتبط نمیشن. یکی از ماجراهایی که در خلال این جنگ سرد اتفاق افتاد، تحقیقات فضایی بود. سال 1957 اتحاد جماهیر شوروی میاد اولین ماهواره‌ی تاریخ رو می‌فرسته فضا. این ماهواره که اسمش اسپاتنیک بود احتمالا اسمش رو شنیدید، اولین ماموریت فضایی موفقیت‌آمیز تاریخ به حساب میومد. حالا شما تصور کن حال دولت آمریکا رو. موفقیت آمیز بودن این اسپاتنیک برای آمریکا یک تهدید بزرگی بود. واسه همین رییس جمهور اون زمان آمریکا، ژنرال آیزنهاور، یک تصمیم مهمی می‌گیره که شاید زندگی امروز همه‌ی ما وابسته به این تصمیم بود.


آیزنهاور تصمیم می‌گیره یه بودجه‌ی خیلی هنگفتی بیاد اختصاص بده به فعالیت‌های علمی. حالا نه فقط بحث علوم فضایی، کلا پروژه‌های علمی. این میشه که دولت آمریکا میاد یک سازمانی تاسیس می‌کنه به اسم آژانس پروژه‌های تحقیقاتی پیشرفته، یا به شکل مخفف آرپا. آرپا کارش این بود که روی پروژه‌های بزرگ علمی کار کنه، آمریکا رو توی علم از تمام دنیا و علی‌الخصوص شوروی جلو بندازه. البته که بخش مهمی از هدفش نظامی بود ولی خب امروز می‌دونیم که آرپا سازمانی بود که مهمترین تکنولوژی‌های تاریخ رو که من و شما هم هر روز ازشون استفاده می‌کنیم درست کرده. توی همین زمان که داخل همین آرپای نوپا و پر از تنش نظامی و علمی، یک اتفاق مهم میافته. اتفاقی که شاید اولین جرقه‌ی شکل گرفتن اینترنت باشه.

اتفاقی که خودش و ماجراهای بعدش رو جادی از پادکست رادیوگیک براتون تعریف می‌کنه. اولش قرار بود که ما این تیکه رو به شکل سوال جوابی جلو ببریم ولی خب جادی انقدر شیرین و روان توضیح داد ماجراهای مختلفو، دیگه من ترجیح دادم که حرفشو قطع نکنم، مستقیم ماجرا رو از زبون جادی بشنوید. بعد از توضیحات جادی البته من دوباره میام ادامه‌ی ماجرا رو براتون تعریف می‌کنم. پس بریم سراغ ماجرای روزهای اولیه اینترنت از زبون جادی:

سلام من جادی‌ام، از پادکست رادیوگیک. معمولا من خیلی اهل رفتن تو این پادکست اون پادکست لایو گذاشتن و اینا نیستم چون به نظرم یه دوران بازار جمع کردن خاصیه که من خیلی قاطی‌شون دوس ندارم بشم. اما هم چیزکست خوبه، هم روزهای اولیه اینترنت حوزه‌ی مورد علاقه‌ی منه. این چند وقته خیلی در موردش خوندم در نتیجه احساس کردم که خوبه براشون حرف بزنم. خودمم ازش لذت می‌برم. آرپانت پدر جد اینترنت، پدر جد نه، پدربزرگ اصطلاحا به اندازه‌ی کافی دقیقیه، پدربزرگ اینترنت فعلی حساب میشه.
ماجرا از کجا شروع شد اصلا؟ ما کامپیوترها رو خورد خورد اختراع کردیم تا مثلا 1950 اینجور چیزا. بعد نیاز به اینی که ارتباط کامپیوترها با هم بیشتر بشه یا حتی ارتباط انسان‌ها و کامپیوترها بیشتر بشه دیده شد. نکته‌ی خیلی جذابش اینه که اتفاقا از یک ژنرال جنگی نظامی این، ایده‌ها نیامد ولی این باز گذاشتن دست اومد. آیزنهاور تو آمریکا رییس جمهور میشه و ایده‌اش اینه که من یه ژنرال نظامیم، ما جنگ جهانی رو تموم کردیم یا توش پیروز شدیم، حالا داریم رقابت می‌کنیم با روسیه و خیلی جالبه این شعور که طرف به عنوان یه نظامی وقتی به قدرت اول کشورش رسیده بعد از یک پیروزی نظامی عظیم در جهان، به سمت اینه که ما باید علم رو پیش ببریم. جنگ الان ما موفقیت الان ما چیزی نیست که ژنرال‌های من بتونن انجامش بدن. موفقیت ما چیزی که علم پیش می‌برتش. در نتیجه شروع می‌کنه بودجه‌های علمی رو زیاد کردن. از جمله بودجه‌ای که می‌رسه به آرپا. آرپا موسسه‌ی تحقیقات نظامی پیشرفته آمریکا بوده و هست و هنوزم خیلی از تکنولوژی‌های ما از آرپا میاد بیرون.
دستشونو باز می‌ذاره با پول. یه مدیری تو آرپا میاد و به این فکر می‌کنه که من الان تو دفترم سه تا کامپیوتر دارم اون موقع‌ها ترمینال به اینا می‌گفتن. یه ترکیبی از کیبورد و مانیتور که وصل بود به یه مینفریم‌ی یه جایی و شما می‌تونستید وصل بشین با اون کامپیوتر عظیم و از طریق این کار کنید. الان در واقع کامپیوتر ما کیبوردش و چیزش یه جاست همش. ولی اون موقع یه کامپیوتر مرکزی بزرگ بود، کیبورد و مانیتورهای راه دور به این وصل‌ می‌شد که الزاما مانتیور نبود. ممکنه حتی پرینتر باشه یعنی شما تایپ کنید خروجی تایپ شده ببینید.
خلاصه این مدیر سه تا در واقع ترمینال داشت توی دفترش که هر کدوم به یه مینفریمی، یه جایی وصل بودن. با خودش فکر می‌کنه که این احمقانه‌ست. من چرا باید اگر با این کامپیوتر کار دارم بشینم پشت این کیبورد این مانیتورو نگاه کنم، اگه با اون کامپیوتر کار دارم بشینم پشت اون کیبورد اون مانیتورو نگاه کنم. همچنین یه شکل‌های بسیار مقدماتی از چت و اینجور چیزا هم بوده اونموقع و ایده‌اش این بوده که اینم خیلی مسخرس. که اگر من می‌خوام با یه آدمی حرف بزنم که تو این کامپیوتره باید بشینم پشت این یکی کیبورده که به این کامپیوتر وصله. اگه می‌خوام بشینم تو اون یکی که به اون مینفریم وصله، باید بشینم پشت اون. این ایده به نظرش مسخره میاد و درخواست میده که شروع کنن کار کردن روی اینی که این بتونه با یه کیبورد و مانیتور متصل بشه به همه‌ی اون‌ها.
این آدمی بوده لیکیدر، یه همچین اسمی داشته، مدیرای آرپا. این آدمی بوده که خودش حوزه‌ی تخصصیش ارتباط انسان و ماشین بوده حالا تو لول 1960 بهش فکر کنید. در واقع ایده‌هاش این بوده که اگر ما بتونیم کاری بکنیم که ذهن انسان با ماشین به هم متصل بشن ماشین منظورم کامپیوتره، می‌تونه انقلاب عظیمی ایجاد کنه در سرعت فکر کردن ما، در شیوه‌ی تحلیل ما و غیره و غیره. بیسش این بوده و در واقع به ارتباط انسان و ماشین فکر می‌کرد خب اولین قدم چرتش اینه که سه نفر، ببخشید یه آدم مجبوره بشینه پشت سه تا ترمینال مختلف برای اینکه با سه تا کامپیوتر مختلف کار داره.
این میره شروع می‌کنه یه پروژه کردن. اون موقع تو آرپا افرادی مثل باران بودن که ایده‌ی جدید باحالی داشتن. تا اون موقع ما شبکه‌های مخابراتی‌مون تلفن بود دیگه. اگه دیده باشید تو این فیلم قدیمیا یکی نشسته مثلا من جادیم می‌خوام با مسعود حرف بزنم، این وسط فرض کنین سارا نشسته و کابل‌ها به هم وصل می‌کنه. اون مرکز تلفن قدیمیا. یه جفت کابل از خونه‌ی من کشیدن به مرکز تلفن، از مرکز تلفن یه جفت کابل کشیدن به خونه‌ی هر کس دیگه‌ای. من زنگ میزنم به مرکز تلفن در واقع گیلین گیلین می‌کنه، میگم که می‌خوام با مسعود صحبت کنم. مسئول تلفن ورمیداره دوتا سیم رو می‌زنه توی سوراخ من و تو سرواخ اون، اون چهار تا در واقع چهارتارو بهم وصل می‌کنه خلاصه و اون مسیر خونه‌ی من تا تو خونه‌ی مسعود تکمیل میشه.
ببینید ما یه خط شخصی داریم.دقیقا مثل اینکه اگه می‌خوام برای شما یه فایل بفرستم یه لوله بکشم تا خونه‌ی شما، متنم رو بنویسم اگه می‌خوام نامه بفرستم بندازنش توو اون لوله بیاد طرف بیفته تو خونه‌ی شما. این ایده‌ی مخابرات قدیمه، خطای تلفن ما هم حتی اینجوری کار می‌کردند تا چند سال قبل حتی. درواقع سوییچای مکانیکی داشتیم که اینا رو به هم وصل می‌کرد. اما ایده‌ی باران برای آرپانت ایده‌ی پکت سویچ بود. ما به جای اینکه لوله بکشیم از هر جا که با هر کی کار داره، یه سری پاکت درست می‌کنیم و روش می‌نویسیم این مال قراره برسه به فرزانه و روش یکی یه متنی می‌نویسه، توش یه متنی می‌نویسم روش ‌می‌نویسم این واسه فرزانه‌س و میندازمش تو صندوق پست. من از خونه خودم تا خونه‌ی فرزانه یه لوله درست نکردم. من می‌فرستمش به صندوق پست. یکی از صندوق پست برش میداره می‌بره اداره پست.
اداره پست نگا می‌کنه باید کجا بره نگاه به منطقه‌ی پستی فلان. ببینید تیکه تیکه مسیر رو پیش میره و در واقع سوییچ میشه به اونجا نه اینکه یه لوله‌ی تخصصی از خونه‌ی من تا اون. آرپا رو بیس بر این می‌سازن. ایده‌ی اصلیشون این بوده که دانشمندان بتونن از کامپیوترهای مختلف استفاده کنن. تا اون موقع این شکلی بود که اگر من می‌خواستم با یک کامپیوتر خاص یک جایی کار کنم باید می‌رفتم پیش اون کامپیوتر خاص یا می‌رفتم پیش یه ترمینال که به اون کامپیوتر خاص وصله و باهاش کار می‌کردم. حتی این شکلی بود که اگه من می‌رفتم دانشگاه استنفورد یه برنامه می‌دیدم که خیلی باحاله و یکی نوشته و اینو می‌خواستم ببرم توی دانشگاه خودم خواجه نصیر استفاده کنم بازم من باید اون برنامه رو همون جا پرینت می‌گرفتم می‌بردم تو خواجه نصیر تو کامپیوتر خودم تایپش می‌کردم.
نه به این مفهوم الان فلاپی‌دیسک بود، نه شبکه‌ای بود برای کپی کردن، این خیلی عجیبه. یا حتی می‌خواستم با یکی چت کنم، به یکی حالا به اون مفهوم خیلی کلاسیکش ایمیل بزنم باید چی کار می‌کردم؟ باید میومدم توی اون کامپیوتری که اون آدم اکانت داره لاگین می‌کردم با هم حرف می‌زدیم. باران این به نظرش عجیب میاد و پکت‌سوییچو میاره. از اونطرف اگه اشتباه نکنم اسمش لیکیدره، حالا خیلی هم مهم نیست یکی از روسای 1960 فلان بوده. اون میاد ایده‌اش این میشه که من کامپیوترهای مراکز مختلف رو اگه به هم وصل کنم چی؟ ترمینال خودم رو وصل کردم به این سه تا کامپیوتر خیلی باحال شد. یه سوییچینگ در نتیجه الان من هر کاری که می‌خوام بکنم تو برنامه میگم می‌خوام چیکار کنم وصل میشه به اون کامپیوتری که باهاش کار داره. چی میشه اگر من پنج تا کامپیوتر مختلف از مراکز دانشگاهی مختلف رو همه رو با این تکنیک به هم وصل کنم، عملا من به هر کدوم از این کامپیوترها که وصل باشم می‌تونم به اون یکی هم وصل بشم.
برای این کلی کار می‌کنن. دیوایس‌هایی می‌سازن که پکت‌ها رو می‌فهمه که باید کجا بره ما امروز بهش میگیم روتر یا سوییچ. اون موقع‌ها بهش می‌گفتن آی‌ام‌اس فکرکنم، آره، اگه اشتباه نکنم. خیلی الان این کلمات مهم نیستن، همشون منقضی شدن. اگه هیستوری اینترنت رو دوست داشتین اولین مدخلتون می‌تونه کتاب ببخشید اولین مدخلتون می‌تونه ویکی‌پدیا باشه، تحت عنوان Histoty of Internet تو ویکی‌پدیا ببینین. شروع می‌کنن دانشگاه‌ها رو به هم وصل کردن. ایده‌شونم بامزه بوده. از جمله همون آقای باران و یه نفر دیگه ایدشون این بود که ما یک مسیر بین هر چیزی نکشیم، از هر چیزی چند تا مسیر باشه مثل خیابان‌بندی شهر.
اگر من می‌خوام از خونه‌ی جادی برم خونه‌ی پروانه چیکار می‌کنم؟ از چندین خیابون مختلف می‌تونم برم اگه یکی از خیابونا بستست من از خیابون کناریش دور می‌زنم. در واقع اگه همه کامپیوترها و سوییچ هارو به همدیگه وصل کنیم توی شبکه‌ی بزرگ روی بسته‌ها یا روی پکت‌ها بنویسیم که این قراره برسه به جادی، به هر سوییچی که برسه از مسیری که بلده می‌فرسته سمت جادی. اگر یه سوییچ بسته بود خب از یه مسیر دیگه میره و این شکلی پکت‌ها می‌رسن به مقصدشون. این ایده‌ی آرپانت بود.
یه افسانه‌ای هم هست که میگه آرپانت رو در واقع آرپا مرکز تحقیقات پیشرفته نظامی آمریکا درست کرد برای اینکه اگر یک روزی روسیه بهشون حمله اتمی کرد هر مرکزی که از بین رفت بقیه‌ی مراکز ارتباطشون با هم وصل بمونه. این یکی از نتایج پکت‌سوییچ بود ولی هدف اولیش نبود. هدف اولیه‌ش جوری که سازندگانش میگن بارها با بارها این بود که می‌خواستن مراکز علمی رو به هم وصل کنن و اجازه بدن که آدم‌ها از کامپیوترهای مختلف استفاده کنن. الان من چی داشتم؟ الان من یه جور سوییچ خاص دارم که فقط با آرپانت کار می‌کنه و فقط با اون شبکه‌ی خاص کار می‌کنه، در عین حال کامپیوترهایی دارم که تو مراکز مختلف بهم متصلن.
قدم بعدی چیه؟ یکی باید بیاد یه برنامه بنویسه که به فایل از یه جایی کپی کرد تو اون یکی. این سریعا نوشتن، بهش میگن FTP. هنوزم که هنوزه استفاده میشه. 1960 آخرای 60 و اوایل 70 کل این ماجراها. یه سیستمی نوشتن که توش می‌تونه فایل از یک کامپیوتر کپی کنه تو یه کامپیوتر دیگه و چون این سوییچ‌ها وجود داشتن درواقع می‌تونست از هر کامپیوتر عضو آرپانت، در واقع هر کامپیوتری که از اون دوازده تا کامپیوتری که توی دانشگاه‌های آمریکا به هم وصل بودن حالا دقیقش یادم نیست، کپی کنه روی هر کامپیوتر دیگه‌ای چون میومد از تو مسیرهای آرپا می‌چرخید و می‌رفت کپی می‌شد. یه مفهوم خیلی اولیه‌ای از اینترنت ماست. اینو که درست کردن سریعا نیازهای دیگه شروع کرد رشد کردن. مثلا حالا می‌خواستن ایمیل بزنن.
یکی اومد کشف کرد که خب یه کاری بکنیم. اسم یوزرو بذاریم بعد یه علامت @بذاریم و اسم کامپیوترو بذاریم پشتش، شماره‌ی کامپیوتر تو آرپانت و در نتیجه من میشه که جادی ات کامپیوتر دوم توی دانشگاه خواجه نصیر، اگه جزو آرپانت بود خواجه‌ نصیر. اینو واسه اون می‌فرسته. این مفاهیم کم کم داره درست میشه. اوایل ایمیل در واقع یه جور FTPبود. یه فایل ایمیلو کپی می‌کرد توی هوم من، من که لاگین می‌کردم نگاه می‌کردم عه یه فایل جدید هست و تو ایمیلام.
می‌رفتم فایل رو می‌خوندم می‌دیدم چی نوشته و می‌تونستم یه فایل جدید درست کنم بهش جواب بدم. ریپلای و اتچمنت نداشت. من می‌رفتم یه فایل جدید درست می‌کردم توی هوم یارو براش می‌نوشتم که مرسی برام نوشتی. من جادی ام و ایمیلتو خوندم نظرم اینه مثلا. ببینید این شکل‌های جدیدی که کم‌کم چیزها دارن اختراع میشن. بعدش کم کم مفاهیم TCPIP میاد. در واقع می‌بینن که این آرپانت با کامپیوترهای خودش داره خوب حرف می‌زنه ولی نمی‌تونه با کامپیوترهای بقیه حرف بزنه. میان یه استانداردی می‌نویسن که هر کسی می‌خواد حرف بزنه با یه کامپیوتر دیگه از این استاندارد پیروی کنه. خوبیش چی میشه؟ حتی اگه من جزو آرپانت نیستم ولی از اون استاندارد پیروی می‌کنم می‌تونم سیممو وصل کنم به آرپانت و شروع کنیم با هم حرف زدن.
این کشف TCPIP عه. TCP میشه در واقع اون مفهومی که پکت‌ها چجوری درست بشن و منتقل بشن، IP میشه اونی که به کجا منتقل بشن. در واقع هدر پکتا TCPعه، IPمیگه به هر کامپیوتری چجوری شماره بدیم، اگر یه دیتای می‌خواست منتقل بشه از چه مسیری باید منتقل بشه، اینا از هم جدا میشن. حالا اون دیوایسی که می‌خواد دیتا منتقل کنه دیگه براش مهم نیستش که این پکتی که داره میره آیا فایله، آیا ایمیله، آیا ویروسه، یا هر چیه. این میگه IP میگه من فقط تحویلش میدم تو مسیر. TCP میگه این پکت اینجوری وقتی رسید به اون کامپیوتر باید چجوری این رو بخونی.
مشکل هنوز چیه؟ یه مشکل دیگه هنوز داریم. اونم اینه که من باید همه چی رو حفظ باشم. بدونم شماره‌ی کامپیوتر فلان در دانشگاه هاروارد چنده. باید بدونم که سروری که میخوام بهش وصل بشم IPش چیه. اینجاست که آدما میان DNS اختراع می‌کنن. DNS کاری که می‌کنه اینه که یه دفتر تلفن بسیار بزرگ که من بهش میگم جادی دات نت، IP جادی دات نت رو برمی‌گردونه. حتی یه جایی من دیگه لازم نیست بهش بگم جادی دات نت. تا قبل از این اینجوری بود دیگه من باید تو یه دفتری می‌نوشتم که جادی دات نت که جادی توش می‌نویسه، IPش هست 10.14.121.22 خب؟ این یه دفتری که من خودم دارم و توش یه لیست بلندی از همه‌ی کسایی که من باهاشون کار دارم هست عین دفتر تلفن. یه جایی هست که یکی گفت خب چرا این کار می‌کنیم؟ بیایم یه دفتر تلفن مرکزی درست کنیم هر وقت شما به کامپیوترتون گفتین وصل شو به جادی دات نت اتوماتیک بره دفتر تلفن رو نگاه کنه، IPش رو ورداره، جواب بده و کامپیوتر شما وصل بشه به اون IP. این بود مفهوم DNS.
اینا شروع می‌کنن اینترنت به مفهومی که ما می‌دونیم شکل میدن. یه جایی یه کشمکش بزرگی به وجود میاد آرپانت میگه نه من فرمولی که درست کردم نتورک خودم رو می‌خوام، سازندگانش میگن نه حالا عوضت می‌کنیم به این، TCPIP رو کشف می‌کنن، یه جایی یه استاندارد ارگانیزیشن ایزوی میاد یه مدل دیگه میده ولی در نهایت TCPIP برنده میشه. تو اروپا و آمریکا پیاده سازی میشه. این شبکه‌ها شروع‌ می‌کنن بهم وصل شدن. از اونجا سیستم‌عامل یونیکس میاد، BSD میاد و یه برنامه‌ای نوشتن برای استفاده از TCPIP، درنتیجه هر کسی هر سیستم عامل جدید یونیکسی که نصب می‌کنه عملا با TCPIP کار می‌کنه.
دیگه اونی که استاندارد گفته نه بیایم یه چیز دیگه بنویسیم فراموش میشه و اینکه همه استفاده می‌کنن میشه استاندارد. DNS هم که داریم در چه کامپیوترها می‌تونن راحت همدیگه رو پیدا کنن و حالا شما یه شبکه‌ی بزرگی دارین از کامپیوترهایی که به هم وصلن با استانداردهایی که با هم توافق کردن. شامل TCPIP، شامل اینکه کابلشون باید چجوری باشه، سوییچا باید چجوری جواب بده، اگر این پکتو فرستاد به مشکل برخورد باید چیکار کنه، این کامپیوترها می‌تونن با هم حرف بزنن. آدما می‌بینن این چقدر باحاله، من تو دانشگاهم که هستم می‌تونم وصل بشم. چرا من از خونه نمی‌تونم پس وصل بشم.
یه سری شرکت میان یه سری مودم می‌ذارن. مودم‌های قدیمی تلفن و این اجازه رو به شما میدن که شما بتونین از خونتون زنگ بزنین به اون شرکت، اون شرکت ولی وصله به اینترنت. در نتیجه عملا من یه تلفن لوکال دارم که زنگ می‌زنم بهش با کامپیوتر و اون کامپیوتر منو وصل می‌کنه به اینترنت. در واقع چون اینترنت خودش وصله. در واقع این شاخه‌هایی که هی جدا و وصل میشن از اینترنت. انگار شما از طریق تلفنتون می‌تونین یه سیم خودتونو وصل کنید به اینترنت. نکته‌ی بامزه اینه که اولین مودمایی که اختراع میشن واقعا گوشی تلفن قدیمی بود می‌گرفتین بغل کلتون باهاش حرف می‌زدیم یه دهنی داشت با یه دونه گوشی، اونا رو واقعا می‌ذاشتن توی قاب پلاستیکی که کامپیوتر بتونه بشنوه که از تو تلفن چی میاد چی میره و اون صداها رو تبدیل به صفر و یک می‌کرد.
این روزها خب که دیگه اصلا مودم به اون معنی نداریم تا پونزده سال قبل که مودم های اون شکلی داشتیم اتفاق این بود که دیگه مودم گوشی نداشت، مستقیم تو کامپیوتر بود و صفر و یک می‌داد به کامپیوتر. ISP‌ها در واقع این کارو می‌کنن. شرکت مخابراتی شما اگر از هر شرکتی که استفاده می‌کنین، اینترنت می‌گیرین، در واقع کاری که می‌کنه اینه که خودش به اینترنت وصله، حالا تو ایران به فیلترنت وصله، شما رو از طریق یک سیم، بی‌سیم، هر تکنولوژی مکانیکی یا فیزیکی دیگه‌ای وصل می‌کنه به اینترنت. این کاری که ISP انجام میده.
چند تا اتفاق خیلی بزرگ هم اینجا افتاد. از جمله یکی از مهمترینشون کشف، ساخت وب بود. قبل از این چجوری بود؟ اینترنت یه سری کامپیوتری بودن که به هم وصلن. این که با چه پروتکلی چیکار کنیم وابسته به خودتون بود و برنامه‌ای که استفاده می‌کردین. کماکان حواستون باشه اگه شما رو گوشیتون مثل تلگرام دارین و تلگرام رام می‌کنید وصل میشه به سرورای تلگرام، پیامای یکی رو می‌گیره برای شما میاره. شما دارین از روی اینترنت تلگرام استفاده می‌کنین. اگر ایمیل دارین در واقع شما دارین با یه برنامه‌ای با پروتکل ایمیل SMTP، یه میل می‌فرستین برای یک میل سروری و اون دریافت می‌کنه می‌رسونه به گیرنده.
ببینید با وب هیچ کاری نداریم. شما یه اینترنت شبکه‌های کامپیوتر متصل بهم اند که پروتکل‌های مختلف روش کار می‌کنن. اگر شما دارین پادکست گوش می‌کنید ممکنه برنامه‌ی پادکست گیرتون دارین، درخواست می‌ده به یه سرور پادکست می‌گیرین. اما وب خیلی اختراع بزرگی بود. همه‌ی اینا نیاز به برنامه‌هایی داشت که در حوالی 1980 برنامه‌های بسیار سختی بودند برای استفاده. برنرزلی از فکر کنم سوییسه، سرن سوییس. یه ایده‌ای میده تحت عنوان هایپرتکست، ابرمتن، متن‌هایی که توش لینک داره. میگه ما بیایم یه سری متن بنویسیم، یه جاهاییش رو لینک کنیم به جاهای دیگه‌ای از همین متن، یک سرور دیگه‌ای کلا یه جای دیگه و اینجور مفاهیم.
وب رو پیشنهاد می‌کنن. یه صفحاتی که توش لینک وجود داره. حالا اول فقط متنیه، بعد عکسم میاد، بعد یک عالمه چیز دیگه میاد، ولی تو مرحله‌ی بیسیکش یک متنه که امکان لینک شدن به یه چیز دیگه رو داره و میگه که این یک پروتکل جدیده به اسم مثلا وب، استاندارد حالا HTTP. این رو برنزلی می‌ده توی سوئد ایدشو. یکیم براش براوزر می‌نویسه. میگه اوکی تو اینو درست کردی، اسده خیلی خوبیه. منم یه برنامه می‌نویسم که بتونیم به عنوان مرورگر استفاده کنیم. بعد چی میشه؟ شما مرورگرتون رو رام می‌کنین وصل میشین به یه سایتی.
در واقع می‌بینیم چی میشه شما می‌زنین وصل شو به google.com از دی‌ان‌اس می‌پرسه که گوگل آی‌پیش چنده، از روی اینترنت TCPIP درخواست میده اینی که به سرور گوگل وصل شو و بگو صفحه اول به من بده. گوگل صفحه اولشو برای شما می‌فرسته. می‌تونین توش چیز تایپ کنین، می‌تونین یه جای کلیک کنین، دوباره به وسرور می‌فرسته، جواب میگیره اون سرور ممکنه شمارو بفرسته یه جای دیگه. وب خیلی مهم بود چون باعث شد که پیچیدگی استفاده از اینترنت کم بشه. قبل از اون خیلی از کاربردهایی که ما تو اینترنت داشتیم کاربردهای فقط تکسپیس بودن، فقط متنی بودن.
شما باید وارد می‌شدیم یه برنامه‌ای رو رام می‌کردین. از اونایی که هکرا می‌کردن اون زمان‌ها و خطرناک بودن و جادوگران این کار می‌کردن ولی وب خیلی خیلی همگانیش کرد. برای اینکه ما صفحه رو باز می‌کردین، یه چیزی میومد، یه جاییش کلیک می‌کردین، می‌رفت یه جای دیگه یه چیزی رو می‌خوندین، یه چیزی رو سرچ می‌کردین خیلی انسانی‌تر و راحت‌تر شد استفاده از اینترنت. به این خاطر وب خیلی اتفاق بزرگی بود. خندون باشین، جادی بودم. یه جاهاییش ممکنه اگر شما کامپیوتری نبودین براتون مبهم بود. خواستم بگم تقصیر منه، تقصیر من نیست احتمالا یکی می‌تونست خیلی بهتر از من بگه، خیلی بدتر از من می‌گفتن. جادی بودم و مرسی از بچه‌های چیزکست.




ممنون از جادی بابت توضیحاش. امیدوارم که همونطور که من کلی چیز یاد گرفتم برای شما هم جذاب بوده باشه. داستان رسید به کجا؟ اون‌جا که تو دهه‌ی هشتاد میلادی، تیم برنزلی میاد و وب رو، شبکه‌ی جهانی اینترنت رو، این wwwمعروف رو اختراع می‌کنه. وب که اختراع شد همونطوری که جادی گفت یک براوزر یا مرورگری لازم بود که بشه از وب استفاده کرد. مرورگر یا براوزر هم که دیگه می‌دونیم چیه هممون الان ازشون استفاده می‌کنیم. معروفتریناشم گوگل کروم و فایرفاکس و خدابیامرز اینترنت اکسپلوررن. این مرورگر چیکار می‌کنه؟ مرورگر یک نرم‌افزاری که میاد به وب وصل میشه و شما می‌تونی بری توش، هر سایتی که www داره رو باز کنی و ببینیش و استفاده کنی ازش. اون اول که برنرزلی وب رو اختراع کرد یک مرورگری هم براش درست شد ولی خب این مرورگر واسه‌ی استفاده‌ی عموم نبود مال ادمای این کاره و اهل فن بود که خب باهاش برن و توی وب بچرخن استفاده‌های علمی بکنن. من و شما نمی‌تونستیم بریم توش یه مشت نوشته می‌دیدیم فقط. این مشکل همینطور که به ذهن ما میاد به ذهن دو سه تا جوون خره‌ی کامپیوتر توی دهه‌ی نود هم اومد.


اینا تصمیم گرفتن بیان یه مرورگری بسازن که کار باهاش راحت باشه، قابل استفاده باشه، کلیک کردنی باشه، توش صفحات بشه راحت باز کرد، عقب زد، جلو زد، همه‌ی این کارایی که الان با مرورگرامون می‌کنیم دیگه. تا قبل از اون واسه همه‌ی این کارا باید کد می‌نوشتی، دانش فنی می‌داشتی و اینا. اینا می‌خواستن یک مرورگر گرافیکی تر و تمیزی درست کنن، که همه‌ی مردم عادی بتونن باهاش راحت کار بکنن. این میشه که بعد از کلی کار و تلاش اولین مرورگر گرافیکی عمومی تاریخ رو درست می‌کنن. مرورگری که هر مرورگری بعدش اومد یه نسخه‌ی آپدیت شده از اون بود. یه جورایی نوه نتیجه‌ی اون بود. هنوزم که هنوزه فرمت مرورگرها همونی که اونا بناشو گذاشتن. اسم این مرورگر اون قدیمیای دنیای وب شاید یادشون باشه؛ موزیاک یا همون موزاییک خودمون. این جوونای مخترع موزیاک میان نرم‌افزارشان به شکل آزاد می‌ذارن روی اینترنت که همه بتونن بردارن و استفاده بکنن. اینطوری میشه که اولین مرورگر عمومی تاریخ به وجود میاد. مردم عادی مردمی که مثل من و شما هستن می‌تونن این مرورگر استفاده کنن، خیلی راحت برن توی اینترنت بگردن، به قول جادی یک فرمت انسانی پیدا می‌کنه استفاده از وب. موزیاک توی بازه‌ی زمانی نه ماهه حدود یک میلیون یوزر ثابت پیدا می‌کنه. عدد یک میلیون الان شاید خب خیلی بزرگ به نظر نیاد ولی داریم درباره‌ی سال 1993 حرف می‌زنیم. اینترنت اصلا چیزی نیست که آدما بدونن چیه، چه برسه به اینکه بخوان از پول دربیارن. اما یه نفر این وسط حواسش بود که میشه از این قضیه یه پول خیلی خیلی خوبی درآورد.


یه آقایی بود به اسم جیم کلارک. این قبلا استاد دانشگاه استنفورد بود حوزه‌ی کاریش هم همین کامپیوتر و الکترونیک و اینا بود. بعد از دانشگاه میاد بیرون میره یه شرکتی میزنه سیلیکون گرافیکس و بلیطش می‌بره خلاصه. میلیونر میشه، کلا میفته تو خط بیزینس‌ و سرمایه‌گذاری. این آدم جز نسل اول دوم میلیونرای سیلیکون ولی به حساب میاد. سال 1993 جیم کلارک که سنین میانسالی می‌گذرونده دیگه مویی سفید کرده بود تو این راه، توجهش جلب میشه به این مرورگر موزه‌یاک. این میشه که با خودش میگه چیزی که تونسته توی نه ماه یک میلیون نفر به سمت خودش بکشونه، حتما میشه باهاش کلی کار پولساز کرد. البته هنوز ایده‌ای نداشت که چطوری میشه ازش پول در بیاره ولی خب می‌دونست پتانسیل خیلی زیادی وجود داره تو این کار. خلاصه که با جت شخصیش پا میشه میاد پیش این جوونای سازنده‌ی موزه‌یاک می‌شینه باهاشون جلسه می‌ذاره که با همدیگه یه کاری رو شروع کنن. جیم کلارک پول بذاره، اونا هم کار بکنن.


بعد از کلی بالا و پایین کردن جیم کلارک یک چک درشت پنج میلیون دلاری واسشون می‌نویسه و اینجوری اولین سرمایه‌گذاری میلیونی خصوصی در تاریخ اینترنت انجام میده. اسم این شرکتی که جیم کلارک با این جوونا تاسیس میکنه میشه نتسکیپ. قرار میشه اینا بشینن تمام وقت کار کنن یک مرورگر بی‌نقص و تمیز جدیدی در بیارن و کاری که با موزه‌یاک شروع کرده بودن رو به شکل تروتمیز و اقتصادی و بیزینسی تموم کنن. همین زمان که جیم کلارک و تیمش داشتن اولین قدم‌ها رو برای تغییر دنیای اینترنت برمی‌داشتن، یه مرد پولدار دیگه که دنیای تکنولوژی رو جور دیگه‌ای متحول کرده بود، اصلا از این اختراع جدید خوشحال نبود. مردی که چند سال بود جز پولدارترین آدمای دنیا شده بود و دنیای کامپیوترو زیر و رو کرده بود، داشت نقشه می‌کشید تا در اولین فرصت نتسکیپو از بین ببره. فکر کنم می‌تونید حدس بزنید کی داریم میگیم، بله، بیل ‌گیتس.


بیل گیتس چندین سال بود با مایکروسافتش ترکوند بود. بعید بود که شما کامپیوتری رو پیدا بکنی تو دنیا که ویندوز روش نصب نباشه، نرم‌افزارهای مایکروسافت رو استفاده نکنه. سال 1987 بیل گیتس جوانترین میلیاردر تمام دوران شده بود. بیل گیتسی که توی نوزده بیست سالگی هارواردو ول کرده بود اومده بود مایکروسافتو راه انداخته بود دیگه غول‌های بزرگ دنیای کامپیوتر مثل IBM و کنار زده بود و عملا یه مونوپلی اقتصادی درست کرده بود که هر چی از دنیای کامپیوتر می‌خواستی، باید می‌رفتی سراغ مایکروسافت. تو اوایل دهه‌ی نود مایکروسافت شده بود یه شرکتی که برخلاف باقی شرکت‌های اداری اتو کشیده، یه جایی بود که مهم نبود چی پوشیدی یا چه شکلی هستی یا اصلا به کجا وصلی، فقط کافی بود آدم باهوشی باشی، خلاق باشی تا بتونی واسه‌ی مایکروسافت کار کنی. بهشت همه‌ی خوره‌های کامپیوتربود. حالا سال 93 چند تا جوون اومده بودن و قرار بود بازار از دست بیل گیتس در بیارن. مثل کاری که خودش وقتی جوان بود با شرکت‌های بزرگ کرده بود. بیل گیتس توی دهه‌ی 90 قدرتش وحشتناک بود، توی همه‌ی قسمت‌های زندگی مردم یه نقشی داشت.


بعد خودشم الان ببینید که پیر شده گوگولی‌مگولی شده، میره اینور اونور خیریه برگزار می‌کنه و اینا. توی دهه‌ی 90 بیل گیتس یه آدم به شدت مغرور، به شدت قدرت طلب و به شدت مزخرف بود. یه شب تو همون سال 93 بیل گیتس و زنش مهمونی داشتن سر شام اصلا بحث میره سمت انتخابات ریاست‌جمهوری، صحبت میره سمت بیل کلینتون رییس جمهور شدنش و برنده شدنش تو انتخابات، بیل گیتس برمی‌گرده میگه آقا این اینقدر جدیش نگیرین. من الان بیشتر از رییس جمهور آمریکا قدرت نداشته باشم کمتر ندارم. موفقیت مایکروسافت کاری کرده بود که بیل گیتس یه آدم به شدت مغرور بشه و در عین حال تشنه‌ی قدرت باشه، نخواد بذاره هیچ‌کس حتی نزدیک پرچمی که دستشه هم بشه.


کسایی که توی اون دوران برای مایکروسافت کار کردن، میگن رسما تحت فشار روانی بودی وقتی باهاش حرف می‌زدی. نخبه‌های جهان جمع می‌کرد، استخدام می‌کرد، بعد یه حجم خیلی سنگین کار بهشون می‌داد، کاری می‌کرد چند برابر ظرفیتشون کار کنن تا بهترین نتیجه رو در بیارن، بعد وقتی نتیجه رو واسش می‌بردن بعد از نیم ساعت فحش دادن و تحقیر کردنشون از اتاق مینداختشون بیرون تا برن با بهترین کارشون برگردن. امکان نداشت بیل گیتس بهت بگه بری تو دفترش و تا یک هفته بعد حالت از تحقیرهایی که شدی بد نباشه.


بیل گیتس حس می‌کرد که قادر مطلقه، دنیا رو زیر و رو کرده به هیچ کس نباید جواب پس بده. همه‌ی آدمای دیگه از نظر بیل گیتس یه مشت احمق بودن. حالا تصور کنید که همچین آدمی با همچین غروری، بیاد ببینه که یه عده جوون قراره یه انقلاب توی اینترنت راه بندازن و از دنیای کامپیوتر پول دربیارن، بدون اینکه جزیی از مایکروسافت باشن. نتیجه مشخص دیگه. البته نتسکیپیا هم کم مغرور نبودنا. مثلا قبل اینکه اصلا بیل گیتس بفهمه چیزی به عنوان نتسکیپ اومده یکی از مهندسان ارشد مایکروسافت شصتش خبردار میشه که یه شرکتی داره مرورگر می‌سازه و چنین و چنانه؛ میاد زنگ می‌زنه به نتسکیپ ببینه اصن اینا چقدر جدی‌ان. یکم اطلاعات بگیره که اگه راه داره مایکروسافت بیاد وارد همکاری بشه باهاشون و خطرشون دفع بشه. قبلا هم شرکت‌های کوچیک اینطوری به وجود اومده بودن، مایکروسافت یا اومده بود خریده بودشون یا ازشون اطلاعات گرفته بود زودتر ایده‌هاشونو به کار برده بود یا کارهای این‌ چنینی. اینم با همین هدف میاد و زنگ می‌زنه به اینا میگه من فلانیم از مایکروسافت زنگ می‌زنم. معمولا وقتی که زنگ می‌زدن می‌گفتن ما از مایکروسافتیم، این شرکت‌های کوچیک فکشون می‌افتاد. می‌گفتن که یا خدا مثلا مایکروسافت زنگ زده بهمون، چی بگیم چی نگیم. خلاصه کلی ذوق می‌کردن، کلی هیجان زده می‌شدن.


نتسکیپیا ولی اصلا. گوشی برداشتن اون بنده خدا هم از اون ور خط گفت که من از مایکروسافت زنگ می‌زنم، اینام گفتن که خب خوش بحالت هوا خوبه تو مایکروسافت؟ این یارو هم که جا خورده بود میاد یکم اطلاعات بگیره که اونا همون موقع آب پاکیو می‌ریزن روی دستش میگن آقا ما نه علاقه‌ای داریم باهاتون شریک بشیم و نه بهتون چیزی بفروشیم، نه باهاتون ارتباط داشته باشیم، لطفا هم دیگه زنگ نزنید. بعدشم تق گوشیو گذاشتن. خلاصه که نتسکیپیا مایکروسافتو یه شرکتی می‌دیدن که دورش سر اومده، دهش گذشته، باید کنار گذاشته بشه. خلاصه که بعد از چندین ماه کار و تلاش، سال 1994 مرورگر جدید نتسکیپ به اسم Navigator منتشر شد. Navigatorاولین مرورگر تجاری درست حسابی شسته رفته بود. صفحه‌ها تمیز بود، همه چی سر جاش بود، استفادش راحت بود، سرعتش عالی بود. دانلود و آپلود درست حسابی می‌شد توش کرد. همه چیز نشون می‌داد که با یه محصول انقلابی طرفیم که قراره دنیای اینترنتو عوض کنه. ظرف سه ماه 90% از تمام کسایی که توی وب از اون اپلیکیشن مجانی موزه‌یاک استفاده می‌کردن، اومدن پول دادن شدن مشتری نتسکیپ. این عدد خیلی عجیبه، باز میگم داریم درباره‌ی سال 94 و اختراع یک سری جوون بیست ساله حرف می‌زنیم. نتسکیپ که می‌ترکونه بیل گیتس تازه متوجه خطر میشه. خطری که امپراطوری چند میلیارد دلاریشو تهدید می‌کرد و ممکن بود در آینده مایکروسافت کنار بزنه. مایکروسافتی که توی دنیای کامپیوتر همیشه جلو بود، توی دنیای وب عقب افتاده بود. دنیای جدید اینترنت شروع شده بود و مایکروسافت هیچ نقشی توش نداشت. بیل گیتس نشست پشت میزش برای تمام کارکنان یه پیام نوشت. وضعیت اضطراری؛ یک رقیب جدید در دنیای اینترنت سر درآورده. رقیبی که مایکروسافت باید ببرتش زیر ذره‌بین، محصول مشابهش رو بسازه و نابودش کنه.


ماموریت کارکنان مایکروسافت از فردای روزی که بیل گیتس اعلام وضعیت اضطراری کرد شروع شد. همه‌ی نخبه‌های مایکروسافت جمع شدن تا این بحران درست کنن. از اون ور نتسکیپ شروع کرده بود اعتبار به دست آوردن و کم‌کم سیستم اداری و اقتصادی درست حسابی پیدا کرده بود. سال 95 نتسکیپ یک شرکت به شدت موفق بود که داشت دنیای اینترنتو متحول می‌کرد. غافل از اینکه مایکروسافت چند ماهیه که شبانه روز داره از مهندساش کار می‌کشه و تو بیشترین فشار ممکن ازشون میخواد بهترین نتیجه رو بسازن. همین زمان بود که نتسکیپ یه وکیل متخصص قوانین آنتی‌تراست رو استخدام می‌کنه. قوانین آنتی‌تراست یک سری قوانین توی آمریکا‌ان، اینا میان مانع این میشن که یه شرکتی بیاد کل بازار بگیره دستش، رقابتو از بین ببره و بازار یک محصول رو انحصاری بکنه. مثلا من اگر تولیدکننده‌ی شکلات باشم، بعد بیام کل مزارع گیاه کاکائو رو بگیرم دستم یا کاری کنم تمام تامین کننده‌های گیاه کاکائو رو به من بدن عملا کاری کردم که هیچ‌کس جز خودش نتونه شکلات درست کنه. در نتیجه مرتکب جرم می‌شم و این قوانین آنتی‌تراست باهام برخورد می‌کنه، برخورد خیلی خیلی شدیدی هم می‌کنه. حالا نتسکیپم از اینور به فکر افتاده بود که بیل گیتس داره بازار کامپیوتر انحصاری می‌کنه. اگه قرار باشه که مایکروسافت بیاد جلوی نتسکیپ سنگ بندازه، کاری بکنه که این حذف بشن و خودش فقط مرورگر تولید کنه، عملا داره بازار انحصاری درست می‌کنه، مونوپلی درست می‌کنه و در نتیجه اینا اومدن یک وکیل آنتی‌تراست رو استخدام کردن که بیاد جلوی این قضیه رو بگیره.


این وکیل آقای گری ریبک، این مرد روزهای سخت بود. واقعا از این وکیلا بود که با زره و کلاه‌خود میره دادگاه رسما. قبل از این جریان با مایکروسافت درگیری زیاد داشت. گفتیم دیگه مایکروسافت کلا داشت سعی می‌کرد بازار کامپیوتر رو انحصاری بکنه. این آدمم سلبریتی دنیای آنتی‌تراست بود. منتها این آدم وقتی فهمید با چه پرونده‌ای طرفه گفت آقا کار راحتی نیست این بیل گیتسو من می‌شناسم شوخی نداره. بخواد چیزی رو نابود کنه با خاک یکسان می‌کنه. باید آماده باشید هر لحظه ممکنه مایکروسافت بیاد و نابودتون کنه. مایکروسافت همون رییس مافیایی که میره تمام مشتریای توی بیزینس کوچیک و تهدید می‌کنه که اگه بیان از تو خرید کنن، تمام خانوادشون می‌کشه. همتون باید کفش‌های آهنی بپوشین. تو همین زمان که نتسکیپ داشت حساب کار دستش میومد و مایکروسافت داشت شبانه‌روزی از مهندساش کار می‌کشید، یه ملاقات بین این دو تا شرکت انجام شد. قرار شد مایکروسافت نماینده‌هاش بفرسته تا با نتسکیپ حرف بزنن و تکلیف یک سره کنن. اینکه واقعا تو این جلسه‌ها چی گفتن و کسی نمی‌دونه. اما هر طرف داستان خودش میگه. مایکروسافتیا میگن که ما رفتیم خیلی مهربون گل گفتیم گل شنفتیم، خندیدیم رفیق شدیم با هم، بعدشم گفتیم که اگه دوست داشته باشین ما اصلا می‌تونیم با هم کار کنیم، اصلا چه اشکالی داره شما هم مثل داداش کوچیک ما. ما و شما نداره که.


اما از اونور نتسکیپیا کلا یه چیز دیگه میگن. طبق چیزی که وکیل نتسکیپ میگه نماینده‌های مایکروسافت گفتن که آقا شما دوتا آپشن دارید، یا ما برنده می‌شیم تو این جریان و شما شاید اون دور و بر باشید یا ما برنده میشیم و شما اصلا وجود ندارید. یا اینکه یه میلیون دلار می‌گیرید همین الان کنار می‌کشید، نتسکیپ می‌دید به ما یا این پولو نمی‌گیریم نرم‌افزارتون کپی می‌کنیم، بهترش می‌کنیم شما هم هیچ کاری نمی‌تونید دربارش بکنید. اگه اینایی که وکیل نتسکیپ گفته درست باشه مایکروسافت عملا قانون آنتی‌تراست و شکسته بود و انگار اونقدری قدرت داشت که اصلا نگران نباشه. همین زمان این وکیل نتسکیپ شروع می‌کنه مکالمات این جلسه رو صورت جلسه می‌کنه که بر علیه مایکروسافت استفاده کنه و به خاطر شکستن قوانین آنتی‌تراست ازشون شکایت کنه. اما همین زمان که وکیل دنبال کارهای حقوقی بود، جیم کلارک که سرمایه‌گذار اصلی نتسکیپ بود تصمیم گرفت که سهام نتسکیپ رو توی وال‌استریت عرضه کنه. این اتفاق باعث شد که نتسکیپی که تا الان فقط اعتبار ساخته بود، یهو انقدر پول بسازه که باورش برای خود جیم کلارک هم سخت بود. در عرض چند روز بعد از عرضه سهام،، ارزش شرکت نتسکیپ رسید به دو میلیارد دلار. جیم کلارک که پنج میلیون دلار سرمایه‌گذاری کرده بود حالا نزدیک هفتصد میلیون دلار ارزش سهامش بود.


نتسکیپ داشت همه چیز می‌گرفت. توی فقط چند ماه به شدت قدرتمند شده بودن. همه داشتن درباره‌ی موفقیت سریع نتسکیپ حرف می‌زدن. تو بین همین حرفا یه روزنامه‌نگاری که با مایکروسافت چپ بود، شروع می‌کنه کوبیدن مایکروسافت توی مجله‌ی معروف تکنولوژی. میاد می‌نویسه آقا اینا دورشون گذشته. ویندوز چهارتا درایو و فولدره، دوهزار نمی‌ارزه. الان دیگه دوران نتسکیپه، نتسکیپ مایکروسافت نسل جدیده. دنیا دنیای اینترنته، دنیا دنیایی که نتسکیپ اومده توش حکمرانی می‌کنه. این حرفا به بیل گیتس که خودش و خدای تکنولوژی می‌دونست خیلی سنگین اومد، قاط زد قشنگ. تصمیم گرفت هر جوری که شده نتسکیپو تیکه پاره کنه. اثری نمونه ازشون. این میشه که تمام نخبه‌ها رو جمع می‌کنه، شبانه روز ازشون کار می‌کشه تا با حداکثر توانشون بهترین مرورگر تاریخ بسازن و نتسکیپو از بین ببرن. جنگ مرورگرها شروع شده بود و مایکروسافت داشت ارتششو جمع می‌کرد.


اما مایکروسافت اگه می‌خواست وارد این جنگ بشه اوضاع خیلی سخت می‌شد. میلیاردها دلار پول تو این شرکت وجود داشت، بهترین نخبه‌های کامپیوتر می‌تونست استخدام کنه، امکاناتش اصلا قابل مقایسه نبود با نتسکیپ. اگه مایکروسافت می‌خواست یه مرورگر بسازه نتسکیپ باید خیلی احساس خطر می‌کرد. اواخر سال 1995 بیل گیتس میاد یک کنفرانس بزرگ مطبوعاتی برگزار می‌کنه. تاریخش هم دقیقا یه جوری انداخته بودن که بیفته توی روز حمله‌ی پیر هاربر.حمله‌ی پیر هاربر به حمله‌ی ژاپن به منطقه‌ی پیر هاربر آمریکا توی جزیره هاوایی میگن که به خاطرش آمریکا اصلا وارد جنگ جهانی دوم شد. ایده‌ی گیتس و تیم مارکتینگش این بود که ما هم قرار مثل قضیه‌ی پیر هاربر با تمام قوا به نتسکیپ حمله کنیم و نابودشون کنیم. توی این کنفرانس، بیل گیتس اعلام کرد که مایکروسافت مرورگر اختصاصی خودش ساخته و قراره عرضش کنه. اسم این مرورگر مایکروسافت چی بود؟ اینترنت اکسپلورر.


مایکروسافت از نه صبح تا سه صبح فرداش از مهندساش کار می‌کشید. هادی پرتوی لیدر این تیم توسعه اینترنت اکسپلورر میگه که ما هممون صبح تا شب با تمام قوا جون می‌کندیم تا نتیجه بگیریم. هیچ حقوق اضافه‌ای هم بهمون نمی‌دادن بابت این ساعت‌های اضافه‌ای که کار می‌کردیم، منتها ما فقط داشتیم شبانه‌روز کار می‌کردیم تا این جنگ نبازیم. از اون طرف تیم فروش مایکروسافت گرز و شمشیرشون برداشته بودن که نتسکیپ نابود کنن. تمام تلاششونو می‌کردن که به زور یه کاری کنن همه‌ی مشتریای مایکروسافت به جای نتسکیپ از اینترنت‌اکسپلورر استفاده کنن. حتی مشتریای اصلی نتسکیپ رو تهدید کرده بودن که اگه نتسکیپ نصب کنن مایکروسافت ویندوزشونو از کار می‌ندازه. مایکروسافت با تمام قوا داشت سعی می‌کرد نتسکیپو با خونریزی شدید کنار بزنه. هر دو تا تیم شبانه‌روز داشتن کار می‌کردن.


اگه یه ساعت استراحت می‌کردن شاید تیم رقیب ازشون جلو می‌زد. جنگ بین این دو تا شرکت داشت خیلی حساس می‌شد. در حساس‌ترین موقعیت این رقابت عجیب‌غریب، مایکروسافت با یه حرکت همه چیزو عوض کرد. نتسکیپ یه شرکت نوپا بود که داشت سعی می‌کرد تو این رقابت سنگین با مایکروسافت دووم بیاره. واسه همین تک تک پولایی که درمیاوردن واسشون مهم بود. اما مایکروسافت که میلیارد میلیارد دلار پول داشت، پول درآوردن واسش مهم نبود، فقط می‌خواست این جنگو برنده بشه. واسه همین نسخه‌ی جدید اینترنت‌اکسپلورر مجانی عرضه کرد. تا این لحظه هر دوتای این نرم‌افزارها هم نتسکیپ نویگیتور و اینترنت اکسپلورر پولی بودن.


حالا که مایکروسافت اینترنت اکسپلوررو مجانی کرده بود همه چیز عوض شده بود. بیل گیتس از خیر پول گذشته بود تا نتسکیپو زمین بزنه و خب وقتی اینطوری بازی می‌کنی معلومه که برنده میشی. کیه که محصول مجانی رو به محصول پولی مشابه ترجیح بده. اواخر سال 1997 این جنگ مرورگرها تقریبا تموم شده بود. مایکروسافت این جنگو برنده شده بود و نتسکیپ هم با یک قیمت کمتر از ارزش چند ماه قبلش به یه شرکت بزرگی فروخته ‌شد. البته که خب موسس‌های نتسکیپ هر کدومشون یه پول درست و حسابی از این معامله درآوردن. جیم کلارک که گفتیم 5 میلیون دلار روش سرمایه‌گذاری کرده بود وقتی کمپانی فروختن نزدیک دو میلیارد دلار پول بهش رسید. اما خب در هر صورت نتسکیپ توی یک رقابت ناسالم بازی رو به مایکروسافت باخته بود و شانس تبدیل شدن به افسانه‌ی اینترنت رو از دست داده بود اما همین زمان که بازی برای نتسکیپ تموم شده بود، جنگ بیل گیتس تازه شروع شده بود.


دشمن جدید مایکروسافت نه نرم‌افزاری داشت که بیل گیتس بتونه کپی کنه، نه مشتری داشت که بیل گیتس بتونه بدزده. دشمن جدید بیل گیتس این جنگ دولت آمریکا بود. از نظر قانون آمریکا بیل گیتس یک تروریست تکنولوژی به حساب میومد. مایکروسافت با کنار زدن نتسکیپ عملا داشت قدرت انحصاری توی بازار کامپیوتر و اینترنت به دست می‌آورد و رسما داشت با قلدری رقابت و توی بازار از بین می‌برد. داشت مونوپولی درست می‌کرد، بازار انحصاری درست می‌کرد و این قضیه هم خب ضد قوانین آنتی‌تراست آمریکا بود. سال 1998 وزارت دادگستری آمریکا به کمک اون شکایتی که وکیل نتسکیپ کرده بود و مدارکی که به دست آورده بودن، بر علیه بیل گیتس پرونده درست کردن و کشوندنش دادگاه.


دادگاه آمریکا بیل گیتس و مایکروسافت محکوم کرد که با ساختن مونوپولی اقتصادی دسترسی مشتریان به محصولات نتسکیپ رو قطع کرده و بازار انحصاری کرده. کاری کرده فقط خودش بتونه رشد کنه، جلوی رشد رقبا رو گرفته. حالا همون مردی که پنج سال پیش داشت می‌گفت از رییس جمهور آمریکا قدرتمندتره داشت توی دادگاه با تمام وجودش دست و پا می‌زد تا غرقش نکنن. بیل گیتس که به هیچ‌کس جواب پس نمی‌داد، هیچکس نمی‌تونست زیر سوال ببرتش، حالا باید جواب پس می‌داد و نمی‌تونست کسی که داره سوال می‌پرسه رو با تحقیر بیرون کنه. ویدیوهای این سوال جوابهای دادگاه رو اگه ببینید کاملا مشخصه بیل گیتس دست و پاشو گم کرده، عصبی شده، هول شده، مستاصل شده، اصن نمی‌دونه چی باید بگه، چیکار باید بکنه، عین یه بچه‌ی پنج شیش ساله که موقع دزدیدن شکلات مچش گرفتن و داره سعی می‌کنه خودشو از مخمصه خلاص کنه. همه چی هم از همون جلسه‌ی سال 95 که اینا توش نتسکیپو تهدید کرده بودن آب می‌خورد. یه دو سالی این جریان دادگاه طول‌کشید. سال 2000 رای دادگاه اعلام شد. بیل گیتس و مایکروسافت کاملا گناهکار شناخته شدن و دادگاه حکم داد که کمپانی مایکروسافت باید کلا منحل بشه. همین یه خبر یه شب سی میلیارد دلار از ارزش سهام مایکروسافت کم‌ کرد. کل زندگی بیل گیتس، کل اون امپراطوری که ساخته بود، کل قدرتی که داشت با یک چرخش خودکار قاضی داشت از بین می‌رفت. یکم بعد از این جریان تصمیم دادگاه عوض شد گفتن این حکم زیادی سنگینه. حکم نهایی دادگاه این بود که مایکروسافت به دو قسمت تقسیم بشه و بیل گیتس دیگه CEO یا همون مدیرعامل مایکروسافت نباشه.


بیل گیتس هم از اون به بعد رفت یک بنیادی تاسیس کرد به اسم بنیاد گیتس که هم کار خیریه می‌کنن، هم کلی کارای دیگه می‌کنن، کلا اکثریت کارا و قدرتش برد زیرشاخه‌ی همین بنیاد گذاشت و این شد که بیل گیتس از صدر مایکروسافت کنار گذاشته شد و واسه‌ی همینم هست که الان میبینیم یه آدم گوگولی و مهربونی شده و پول به خیریه میده و سفرای عجیب و غریب میره به مناطق محروم و این‌چیزا. حالا همزمان با این اتفاقات همین زمانی که مایکروسافت دو تیکه شد یعنی سال 2000 یه اتفاق شومی هم افتاد. اتفاقی که یکی از بزرگترین شکست‌های اقتصادی و تکنولوژی تاریخ آمریکاست؛ ترکیدن حباب داتکام.


تو دهه‌ی نود اینترنت خیلی چیز محبوبی بود. جدا از اینکه چه مرورگری استفاده می‌کردی، حالا که مردم می‌تونستن از اینترنت استفاده کنن یک موقعیت خیلی عالی به وجود اومده بود که کلی بیزنس ریز و درشت از زیر خاک سر دربیارن. محبوبیت بیزینس‌های اینترنتی انقدر زیاد بود که دیگه سرمایه‌داران نگاه نمی‌کردن اصلا پولی از بیزنس در میاد یا نه، فقط پول می‌دادن بهش. این وضعیت انقدر افراطی شد که دیگه فقط کافی بود یه ایده داشته باشی و وبسایت راه بندازی تا سرمایه‌گذارا بهت پول بدن. می‌خواد آبیاری گیاهان دریایی دات کام باشه یا یاسین به گوش خر خوندن داتکام. هر ایده‌ی کوچک و بزرگی که داشتی می‌تونستی بری یه مشت سرمایه‌گذار خر پول پیدا کنی تا بهت پول بدن.


این وضعیت قاعدتا اولش خیلی باحاله کلی پول الکی این وسط جابه‌جا میشه ولی بعد از یه مدت که پول زیاد به بازاری که هیچ سودی نداشت تزریق ‌شد، این حباب اقتصادی دات‌کام ترکید و کلی بیزینس اینترنتی ورشکست شدن. چندین تریلیون دلار ضرر اقتصادی به وجود اومد سر همین ترکیدن حباب داتکام. بعد از این جریان حباب داتکام شرکت‌هایی که تونسته بودن دووم بیارن اونایی بودن که ایده‌ی درست حسابی داشتن و در نتیجه موفق شدن. مثلا یکی از همین شرکت‌هایی که از ترکیدن حباب دات کام جون سالم به در برد همین آمازون بود. آمازونی که الان موسسش می‌شناسیم، جف بیزوس، چند سالی هی پولدارترین مرد جهان میشه، بیل گیتس رو بیشتر حرص میده. بعد از این جریانا تجارت اینترنتی یه مدت خوابید و کم‌کم دوباره بیزینس‌های اینترنتی با یه سیستم درست حسابی البته شروع به کار کردن.


کم کم تکنولوژی اینترنت پیشرفت کرد، اینترنت درست حسابی‌تر اومد، سرعت اینترنت بیشتر شد. ایده‌ی Wi fi که اواخر دهه‌ی نود مطرح شده بود، تو سال‌های 2000 به بعد پیشرفت کرد و اینترنت شد اینی که ما الان توی دستمون داریم. البته که نقش گوشی‌های هوشمند رو هم نباید توی رشد محبوبیت اینترنت دست کم بگیریم. از سال 2007 که کمپانی اپل اولین آیفون که اولین نسل گوشی هوشمند بود معرفی کرد، استفاده از اینترنت کم‌کم از پشت میز به توی دستمون، توی خصوصی‌ترین لحظه‌های زندگیمون رسید. الان دیگه هر کسی با گوشیش و با ساعتش و با هر وسیله‌ای که داره به اینترنت وصل میشه و هر لحظه می‌تونه از اینترنت استفاده بکنه. سال 2016 سازمان ملل دسترسی به اینترنتو یکی از حقوق اولیه انسانی در نظر گرفت و اینترنت رسما به عنوان یک عامل حیاتی برای زندگی انسان شناخته ‌شد. اما قبل از اینکه این پیشرفت‌ها به وجود بیاد و این تغییرات توی اینترنت اتفاق بیفته، یک مشکل اساسی باید رفع می‌شد. مشکلی که تا حل نشده بود اینترنت به حیاتی‌ترین بخش زندگی انسان تبدیل نشده بود.


مشکل جست‌جو؛ تو اوایل سال‌های 2000 اینترنت جای جالبی بود، جدید بود، کلی چیزی که تا اون موقع نداشتی می‌تونستی توش پیدا بکنی، کلی اطلاعات به دست بیاری، کلی سرگرم بشی. منتها به شرطی که می‌دونستی می‌خوای چه سایتی بری. دقیقا باید آدرس اون سایت رو می‌دونستی. گشتن توی اینترنت یا جستجو کردن اسم چیزی و پرسیدن سوال و این چیزا توی اینترنت وجود نداشت. اینترنت و وب یک مجموعه‌ای از وبسایت‌ها بود که اگه آدرسشونو می‌دونستی، می‌تونستی بری و ازشون استفاده بکنی. قبل از اینکه اینترنت تبدیل به این افسانه‌ای که الان هست بشه این مشکل باید حل می‌شد. اگه گشتن توی وب راحت نمی‌شد، اینترنت این همه کاربرد نداشته و دنیای ما شاید اصلا جور دیگه‌ای شکل می‌گرفت. حالا این مشکل با چی حل شد؟ موتورهای جستجو که مهمترینشون گوگل بود. داستانی که توی قسمت بعدی چیزکست که درباره‌ی تاریخ گوگل کامل براتون تعریف می‌کنیم.

https://virgool.io/chizcast/%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%DA%AF%D9%88%DA%AF%D9%84-xtji1cllcx1h




بقیه قسمت‌های پادکست چیزکست را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/(%D8%A8%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D9%88-%D8%B3%D9%87---%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF-%7C-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE-%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%AA%D8%B1%D9%86%D8%AA-(%D8%A8%D8%A7-%D8%AD%D8%B6%D9%88%D8%B1-%D8%AC%D8%A7%D8%AF%DB%8C-id3627404-id427105446?utm_source=virgool&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=(%D8%A8%DB%8C%D8%B3%D8%AA%20%D9%88%20%D8%B3%D9%87%20-%20%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%20%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%20%7C%20%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%20%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%AA%D8%B1%D9%86%D8%AA%20(%D8%A8%D8%A7%20%D8%AD%D8%B6%D9%88%D8%B1%20%D8%AC%D8%A7%D8%AF%DB%8C-CastBox_FM