[زنی كه رام نشد، تا ابد تمام نشد] 35.699738,51.338060
به لحظه ای که میمیری
من به همه چیز شک داشتم
من به شکل مریض گونه ای به عالم و آدم شک داشتم
من به قرصی که مادربزرگ از دست پرستار میخورد مشکوک بودم
من به سیگار لای انگشتان پیرمرده افسرده ی گوشه ی پارک مشکوک بودم
من یه احساسات مچاله شده ی بین کاغذ هایم مشکوک بودم
من به صدای خِر خِر گربه ولو شده در اتاق
من به حاشیه ترین گوشه ی خانه ام
من به سروده های تک تک شاعران محبوبم،مشکوک بودم
به ترانه ها، به غزل خوانی ها ،به عربده کشی های لات سرکوچه
من به تک تک افاضات ملای محل مشکوک بودم
به دلقک غمگین سیرک
به ببر بی غرور باغ وحش
به سگ بیچاره ای که شده بود بازیچه ی دست انسانی که از تنهایی داشت میمرد
به ارزش و ها ضد ارزش ها ،به باور ها، به خواستن ها و خواسته نشدن ها
به تزویر ، به رد اشک شور تو روی گونه ی من
به رفتگر پیر محله ی مان که نصف شب ها یک شعر آشنای قدیمی زیرلب میخواند
من به تمامی الگو ها ، به تمامی انسان های پرهیزکار و درستکار تاریخ مشکوک بودم
من به نماز های خوانده نشده در نمازخانه ی دبستان شک داشتم
به احساسی که" سیدنی" داشت وقتی در فیلم ولنتاین غمگین با ساز و آواز "دین" رقصید
به عشق! به شاملو و آیدا،به مجنون و لیلی ،به بیژن و منیژه ، به رومئو و ژولیت، به هیتلر و اوا براون،
من به تمامی عشاق جهان مشکوک بودم
به زنی که بعد از نیمه ی شب کنار خیابان می ایستاد و منتظر یک ماشین گرانقیمت میماند
به لالایی های پیچیده شده در گوش عروسک کودکی ام
من به تمام آنچه که بود !
من به نفرت ها به خشم ها به عقده ها به حسرت ها به تمامی آنها مشکوک بودم
به بلاگر بزک دوزک کرده ای که تمام سعیش را میکند لوند بنظر برسد
من به متن های فلسفی به فلسفه به اصلِ اصل هستی مشکوک بودم
به کلوخ ها به سنگ های دیوار این اتاق
به حرف هایی که میزنی
به لباس هایی که میپوشی
به شخصیتی که سعی در نشان دادنش داری
به سنتوری که میزنی
به نمایشنامه ای که میخوانی
به شمعی که روشن میکنی
به خواب ندیده ای که برایم تعریف میکنی
به خنده های احمقانه ی رو لبت
به برقی که دیگر میان چشمان خاکستر گرفته نیست
به سمی که درون غذا میریزی
به لحظه ای که میمیری
من به مرگ مشکوک بودم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
یادداشتی بر کتابِ مرگ ایوان ایلیچ
مطلبی دیگر از این انتشارات
آخرین سْروهایٰٰٰ یک جانی!
مطلبی دیگر از این انتشارات
همیشه شنیدنی ترینی!