نقد مقاله‌ی محسن رنانی


آقای محسن رنانی یادداشتی منتشر کرده که بنا به گفته‌ی خودش آن را دو ماه قبل به محمد جواد ظریف داده تا به دست رهبر جمهوری اسلامی برساند و وقتی که باخبر می‌شود که تلاش ظریف بی‌سرانجام بوده آن را به صورت عمومی منتشر می‌کند.


حرف مهم رنانی این است که انقلاب از پایین به طور طبیعی در حال وقوع است و اگر انقلاب از بالا از سوی مسئولان تحقق پیدا نکند دیر یا زود فروپاشی اتفاق می‌افتد.

این را ما نیز قبول داریم اما نه به آن شکلی که رنانی تصور می‌کند. بیان رنانی مشابه انشانویس‌هاست و علمی نیست. شواهد و مثال‌هایی که می‌زند تکرار صحبت‌های عوامانه و رسانه‌زده است که بیشتر به درد مناظره‌های تلویزیونی و یا تبلیغات ماهواره‌ای می‌خورد (مانند صحبت از اعدام‌های ۶۷ و حصر مراجع) و حالا رنانی در قالب یک نظریه به آن نظم بخشیده.

رنانی حتی در انتشار این مقاله نیز حرف خودش را نقض می‌کند. او می‌گوید بهتر است انقلاب از بالا (انقلاب عقلانی) صورت گیرد تا آنکه به صورت بدوی و کور از پایین و در نتیجه‌ی سیر تکوینی و طبیعی تاریخ تحقق پذیرد. انقلاب از پایین که به آشوب‌های خیابانی یا حمله‌ی نظامی منتهی می‌شود قطعا به وضعیت بدتری منجر خواهد شد.

با اینحال نیت رنانی از انتشار عمومی مقاله این بوده که فضای گفتمان به جای آنکه در طبقات بالا شکل گیرد در میان عوام، که امروزه همگی دانشگاه رفته هستند و به مقالات شبه علمی و احساسی و آبکی این چنینی توجه بیش از حد نشان می‌دهند، توسعه پیدا کند.

به عبارت دیگر، فضایی که نقد رنانی در آن معتبر است نه فضای کارگزاران و تصمیم‌گیرندگان نظام، بلکه فضای عمومی و رسانه‌ای است و عمده‌ی استدلال‌های او نیز جنبه‌ی عوامانه و رسانه‌ای دارد. این اشتباه تحلیلی را طیف موسوم به انقلابی نیز به روشی دیگر مرتکب می‌شوند.

سیاست بخش مهمی از بدنه‌ی فعال نظام جمهوری اسلامی تاکنون «انفعال» بوده و انفعال راه را برای انقلاب طبیعی (فروپاشی یا انقلاب از پایین) باز می‌کند. انفعال یعنی باز گذاشتن مسیر فروپاشی.

در میان بدنه‌ی فعال و نظریه پردازان نظام، اصلاح طلبان و غرب گرایان به کلی از ظرفیت‌های موجود در کشور و قابلیت‌های فرهنگی و تمدنی چشم پوشی می‌کنند و کشور را به عرصه‌ی حضور بیرحمانه‌ی غرب و ارزش‌های غربی مبدل می‌کنند. فقدان عقلانیت تاریخی در تمامی عناصر این جریان، از نحوه‌ی زندگی خود و فرزندانشان تا تصمیم‌گیری‌هایشان به وضوح به چشم می‌خورد، یعنی هیچ انگاری خود.

در میان اصولگرایان نیز پراکندگی نظریات و درگیری‌های درونی وجود دارد. مشکل اصلی اصولگرایان «بحران هویت» است که به دلیل نداشتن عقلانیت آگاهانه و شناخت از خود، هنوز در مرحله‌ی زیست غریزی و به عبارت دیگر انفعالی به سر می‌برند.

طیف موسوم به انقلابی نیز بر عملکرد رسانه‌ای، جنگ تبلیغاتی و جهاد تبیین تمرکز دارند. عملکرد اینها نیز انفعالی است. مثلا دید بلندمدت ندارند. اگر کسی بگوید در ایران گرانی هست تورم ترکیه را مثال می‌زنند. اگر کسی بگوید پلیس در ایران شخص بیگناهی را کشته، رفتار پلیس آمریکا را مثال می‌زنند و به همین صورت برای هر «شبهه» و اشکالی یک پاسخ آماده دارند. اینها هم عملکرد خود را صرفا در «واکنش» به این شبهه‌ها و تنویر افکار عمومی خلاصه می‌کنند.

آنچه که مشکل همه‌ی این گروه‌هاست انفعال یا بی اختیاری از خود است که زمینه‌ی انقلاب از پایین را تاکنون هموار کرده. اما انقلاب از بالا نیازمند «عقلانیت» است که امید داریم با تغییراتی که اخیرا شاهدش هستیم به این عقلانیت برسیم.

عقلانیت امری تاریخی است. برای اینکه معنی عقلانیت روشن شود از دو کشور روسیه و چین مثال می‌زنم. این هر دو کشور جایگاه خود را در جهان کنونی می‌شناسند، سرزمین خود را و نسبتشان را با تاریخ می‌شناسند و به سیاستی روشن، مشخص و واقع‌بینانه دست یافته‌اند. در نتیجه هم روسیه و هم چین در اذهان تصمیم‌گیرندگان در سطح جهانی، به عنوان کشورهایی «هویت دار» مطرح می‌شوند. روسیه کشوری است که وسعت دارد همراه با منابع معدنی فراوان. و موقعیت جغرافیایی‌اش ایجاب می‌کند که منافع همبسته‌ای با اروپا داشته باشد. مثلا یک انفجار اتمی در روسیه می‌تواند زیست مردم در اروپا را مختل کند. چین نیز کشوری است که جمعیت بسیار دارد یا نیروی کار ارزان که جنس این نیروی کار هم با نیروی کار غربی تفاوت دارد و مطیع‌تر است و به منافع جمعی پایبندی بیشتری دارد. پس مشاهده می‌کنیم که سیاست‌های هر دو کشور در نظام بین المللی علیرغم آنکه ممکن است مورد مخالفت غرب باشند اما «پذیرفته» شده است (خارجی‌ها می‌گویند compromise). به عبارت دیگر، عملکرد روسیه و چین بر اساس هویت این دو کشور قابل «تحلیل» است چون عقلانی است. این نتیجه‌ی ورود این دو کشور به آن عقلانیتی است که به آنها هویت می‌دهد و نقش وجودی آنها را در دنیای امروز روشن می‌کند.

حال پرسش این است که عقلانیت ایران چگونه میسر است. چه مسیری باید در پیش گرفته شود تا ایران نیز همانند یک ابرقدرت به چنین ثباتی برسد. نقش و جایگاه ایران در خاورمیانه، جایگاه استراتژیک ایران برای اتصال شرق به غرب، جایگاه تاریخی و فرهنگی آن، قابلیت‌های نظامی، همگی این موارد ممکن است به رسیدن به این عقلانیت کمک کند.

یک مثال از قابلیت‌های فرهنگی می‌زنم. یک مانع در حمله‌ی هیتلر به انگلستان این بود که کشور انگلستان صاحب ادیبان، فیلسوفان و هنرمندان بزرگی در تاریخ بود و این مشروعیت کار هیتلر را زیر سوال می‌برد که به چنین کشوری حمله کند. در ایران نیز چنین قابلیتی وجود دارد و باید روی آن کار شود و جایگاه فرهنگی و تاریخی ایران در ذهن غربی‌ها جا بیفتد. آنها هر موقع که از تاریخ و فرهنگ ایران می‌گویند از لفظ پرشین استفاده می‌کنند که ذر یک ذهن غربی معنایی متفاوت با ایران دارد. همین ایراد به خوبی نشان می‌دهد که چقدر جای کار وجود دارد.

رنانی دست اندازی گروه‌های داخلی را دلیل ناموفقیت برجام می‌داند اما اصلا اشاره‌ای به پاره کردن برجام توسط آمریکا نمی‌کند. در واقع رنانی همین عنصر عقلانیت را نمی‌بیند که موجب قدرتمندتر شدن ایران می‌شود و به دیگر کشورها اجازه‌ی حمله به منافع کشور را نمی‌دهد. مساله‌ی اصلی عقلانیت است و نه برجام. کما اینکه به نظرم دلیل عدم پذیرش این مقاله نزد رهبر استدلال‌های این چنینی است که کاملا غیرواقعی هستند. در واقع رنانی ایران را به مثابه تنها کشور موجود در دنیا می‌بیند و به نقش معادلات جهانی اصلا توجهی ندارد. لذا در توهمات خودش سیر می‌کند و در تخیلاتی کودکانه و لبریز از توهم توطئه (مثل مداخله‌ی اسرائیل و روسیه در تصمیم گیری ‌های سیاسی ایران)، دوست دارد که برخلاف خواست حکومت، ایران آباد و آزاد باشد.

حال سوال این است که آیا در میان اکثریت بدنه‌ی فعال کارگزاران نظام چنین نگاهی وجود دارد که به رسیدن ما به این جایگاه کمک کند. قطعا خیر و نیاز به تصفیه و پالایش هست. لزوم انقلاب از بالا اینجا مشخص می‌شود و نه بر اساس تصورات محسن رنانی مبنی بر تمرکز زدایی از قدرت و طی کردن روندی مشابه اصلاحات در گذشته.