نقد مناظره بیژن عبدالکریمی و مجید توکلی

مناظره بیژن عبدالکریمی و مجید توکلی حاوی نکات خوبی بود. مجید توکلی که یک فعال سیاسی با زمینه دانشجویی است مجموعه پراکنده ای از گزاره های اخلاقی و ایدیولوژیکی را بیان میکرد که به سختی میتوان خط اصلی یا سیستم فکری درون آن را روشن کرد. این گزاره های اخلاقی و ایدیولوژیکی که مختص جامعه کف توییتر یا جامعه دانشجویی است، چنانچه جناب آقای عبدالکریمی به درستی به آن اشاره میکند، بیان همان آرزومندی های بقال و چقال و قصاب و راننده تاکسی است: حکومت باید فلان کار را بکند یا فلان کار را نکند.

این تصور اخلاقی و ایدیولوژیکی از نظامهای سیاسی و اجتماعی آفتی است که خود جمهوری اسلامی لااقل در چند دهه ابتدایی انقلاب گرفتار آن بود و حالا مخالفان جمهوری اسلامی نیز به همان ورطه گرفتار شده اند. در حالیکه در جامعه ایران و متقابلا در حکومت اسلامی این تلقی اخلاقی و ایدیولوژیکی در حال فروشکستن است.

توکلی از گزاره های به ظاهر کارشناسی در مورد حل مشکل مسکن در تهران یا مساله بحران آب میگوید و انجام آنها را به حکومت منتسب میکند. مثلا از خشک شدن دریاچه ارومیه میگوید که حکومت باید فلان کار را بکند، یعنی حکومت جدای از مردم. در حالیکه عبدالکریمی میگوید حکومت جمهوری اسلامی با همه ضعفها و نقاط قوتش محصول جامعه ایرانی در تاریخ دویست سیصد سال گذشته است.

لذا راه حل ساده انگارانه امثال توکلی این است که چرا در حوضه دریاچه ارومیه مجوز حفر چاه های بیشمار داده شده است. در حالیکه نمیداند همان مردم عادی دارند از این چاه ها بهره برداری میکنند و نه حکومت. لذا حکومت ممکن است برای ایجاد اشتغال و مبارزه با فقر مجوز حفر چاه صادر کند. این کار همه حکومت هاست که مابین مصالح گوناگون موازنه برقرار کنند و قطعا مردم عادی یا بخشی از مردم هم از این تصمیمات و سیاست ها نفع می برند. اما حالا که گند قضیه درآمده آن را تماما حواله به حکومت میکنند.

این تلقی اخلاقی از سیاست در قالب «بایدها و نبایدها» در سالهای ابتدایی انقلاب نیز به روشنی دیده میشود و در آن سالها تلقی مردم و سیاستمداران از حکومت این بود که باید پول نفت را مستقیما به حسابشان واریز کند، یا مسکن و آب و برق مجانی تحویلشان دهد. با آنکه این تلقی از وظایف حکومت همچنان در میان نسل های گذشته که اکنون به دوران میانسالی و کهنسالی رسیده اند وجود دارد اما در میان جوانتر ها به ندرت دیده میشود.

مورد دیگر در گزاره های کارشناسی توکلی، تلقی ایدیولوژیک است. این نگاه همانطور که عبدالکریمی میگوید از ذهنیت وارد عینیت میشود یا از ایده های آرمانی به واقعیت. توکلی میگوید دولت باید لیبرال باشد. گویی که در تصور او در دولت یک شخصی نشسته و بعد از خواندن دو تا کتاب ترجمه ای ناقص از مارکس یا جان لاک تصمیم میگیرد که نظام سیاسی باید لیبرال باشد یا سوسیالیستی. این تصور احمقانه از نظام های سیاسی بدون در نظر گرفتن زمینه های اجتماعی-تاریخی آفت دیگری است که هم اپوزیسیون و هم بخشی از جمهوری اسلامی درگیر آن است.

نظام جمهوری اسلامی هم تا حدودی درگیر ایدیولوژی است. این ایدیولوژی به خصوص در مورد نحوه شکل گیری انقلاب و ماهیت نظام وجود دارد که آن را یکسره منفک و مجزا از تاریخ ایران می بیند. مثلا در یک روایت رسمی اینگونه بیان میشود که انقلاب اسلامی نتیجه قیام مردم علیه 2500 سال حکومتهای ظالمانه شاهنشاهی بوده است. در حالیکه انقلاب اسلامی این نبوده است و از بین بردن سابقه شاهنشاهی در ایران یک امر منفی بود که هم شاهان پهلوی، هم روشنفکران و روحانیون تحت تاثیر افکار چپ و مارکسیستی و هم گروه های تروریستی مسلح در آن مقصر هستند.

تا پیش از انقلاب مشروطه دو قطب ایرانیت و اسلامیت با هم موافق و سازگار بودند. برای مثال وقتی در 301 سال پیش شورشی های ابدالی افغان پایتخت صفویه را تصرف کردند کشور به مدت 14 سال وارد دوران هرج و مرج شد. از یکسو روسیه مناطق شمالی ایران را تصرف کرده بود و از سویی حکومت عثمانی اکثر شهرها و مناطق غربی و شمال غربی ایران را ضمیمه خاک خود کرده بود و از سویی شورش های متعدد در مناطق دیگر رخ داده بود و مرزهای شرقی هم طعمه راهزنی ها و حملات مکرر اقوام بیابانگرد شده بودند. در چنین شرایطی نادرشاه ظهور میکند و موفق به دفع شورشها و بیرون راندن دشمنان و ایجاد ثبات نسبی میشود.

نادرشاه اما برای ریشه کن کردن حکومت ضعیف صفویه و انتقال قدرت یک ضعف مهم داشت که برخلاف دیگر پادشاهان از خاندان های بزرگ نبود. لذا جمع زیادی از مجتهدین، امامان جماعت، قاضیان، بیگلربیگی ها، کلانتران، خوانین، سران عشایر و قبایل، و متنفذین و کدخدایان شهری و روستایی را در دشت مغان جمع میکند که شمار آنها را بین بیست تا صد هزار نفر تخمین میزنند و در آنجا موفق میشود در اثر این اجماع ملی حکومت را تغییر دهد.

در واقع ما یک طبقه متوسط داشته ایم که شامل همین بیست تا صد هزار نفر بوده که شامل و جامع بوده و هر دو رکن ایرانیت و اسلامیت در آن وجود داشته، که برایند هر دو در جهت حفظ ایران، جلوگیری از فروپاشی کشور و ظهور یک نظام مقتدر سیاسی جدید بوده است.

در مجلس مشروطه نیز همین ترکیب اشراف، شاهزادگان قاجار، زمینداران و تجار را می بینیم. اگرچه به دلیل ورود مدرنیسم و ظهور طبقه جدید روشنفکران، و ناتوانی روشنفکران و روحانیون از ترکیب مدرنیسم با دو جنبه ایرانیت و اسلامیت، مشروطه در نهایت به شکست انجامید.

از یک طرف روحانیت احساس کرد که مدرنیسم و قوانین مدرن با قوانین شریعت مخالفت دارد و از طرفی ناسیونالیسم ایرانی که از زمان روشنفکران عهد مشروطه آغاز گردید و در زمان رضاشاه به مبنای ایدیولوژیک نظام سیاسی مبدل شد خود را در تقابل با جنبه اسلامیت می دید.

این تقابل ایدیولوژیک زمانی که قدرت در سال 57 به دست روحانیون افتاد معکوس شد و اسلامیت علیه ایرانیت و قوانین شریعت علیه قوانین مدرن معرفی میشوند.

در کل به نظرم این نگاه اخلاقی و ایدیولوژیکی که همچنان بخشی از سیاستمداران در حکومت اسلامی و نیز تمامی اپوزیسیون درگیر آن هستند در عمل و در جامعه ایرانی و در نگاه مسیولین در حال زوال است و جای خود را به عقلانیت در راستای منافع ملی میدهد.

بهترین راه، حل مشکلات از درون سیستم کنونی است و نه عبور و براندازی آن. همانطور که عبدالکریمی میگوید در صورت فروپاشی جمهوری اسلامی چیزی از ایران باقی نخواهد ماند.

این نکته به این دلیل است که دیگر مانند زمان نادرشاه طبقه متوسطی وجود ندارد. اشراف و زمینداران در دوره پهلوی تضعیف شدند و در حکومت جمهوری اسلامی نیز نقش سنتی روحانیون در دفاع از منافع ملی کمرنگ گردید. لذا نتیجه فروپاشی نظام سیاسی کنونی در واقع فروپاشی ایران خواهد بود.