دغدغه هویت
نقد مناظره عباس عبدی و داریوش سجادی
موضوع مناظره پیرامون مهاجرت است. مهاجرت خوب است یا بد، برای کشور فرصت است یا تهدید، از منظر فرد ضرورت و اجبار و فرار است یا فرصتی برای رشد، بر پایهی جاذبههای مقصد است یا دافعههای مبداء.
نکاتی که در این گفتگو به نظرم رسید:
۱. این اشتباه وجود دارد که مهاجرت را با «فرار نخبگان» یکسان میپندارند در حالیکه همانطور که سجادی به درستی میگوید عمدهی مهاجران نخبه نیستند. این را به لحاظ آماری میتوان در نوع شغل، میزان درآمد، و میزان موفقیتشان در جامعهی مقصد که نیازمند حل شدن کامل در آن جامعه است دید. شاید بتوان گفت بیش از ۹۰ درصد مهاجران نخبه نیستند.
نخبه کسی است که در وضعیتی که در آن تعریف میشود بتواند برای جامعهی خودش ارزش تولید کند و این هم برای خودش سبب ایجاد رضایت میشود و هم خدماتی که برای جامعه دارد. اما انحراف دادن نخبگی به سطح تحصیلات سبب ایجاد رانت نخبگی برای افرادی میشود که توانستهاند مدارج بالای علمی را کسب کنند.
سجادی به درستی میگوید در آمریکا استاد دانشگاه کسی است که جذب صنعت نشده. حتی در ایران هم در واقعیت کسی که تحصیلاتش را تا مقطع دکترا ادامه میدهد به احتمال زیاد گزینهی دیگری نداشته یا جای بهتر و گزینهی در دسترس تری نبوده که به اهداف و ارزشهای خود نائل شود. مثلا به درآمد پایدار برسد یا به شان اجتماعی دلخواهش. البته درصدی هم هستند که واقعا مشتاق آموختن یا تدریس در دانشگاه هستند اما نخبه بودن همینها هم باید در زمینهی کاری و اجتماعی خودشان بررسی شود. یعنی همهی کسانی که مدرک دکترا دارند و در دانشگاه تدریس میکنند لزوما نخبه نیستند.
اما در ایران رانت ویژهای برای نخبگان تعریف میشود. مثلا از سربازی معاف میشوند یا سربازی راحتتری را میگذرانند. که همین سربازی برخلاف پسوند مقدسی که برایش جعل شده ابدا مقدس نبوده و در عمل به عنوان مجازات تصور میشود، همانطور که برای مثال کسر خدمت برای پاداش یا اضافه خدمت برای تنبیه منظور میشود. یا در هر انتخاباتی که میشود افراد کاندیدا در تلاش برای پررنگ کردن مدارک آبکی دکتری خود هستند. یا هر اظهار نظری باید متکی به نظریات یکی از همین دکترها باشد وگرنه نامعتبر است و الی آخر.
به دلیل همین تصور غلط از «فرار نخبگان» که هم پایهی مهاجرت تصور میشود، رانت نخبگی برای افرادی که در خارج از ایران ساکن هستند تعریف میشود. در نتیجه گفتههای شخصی مانند امید دانا یا علیز از سوی بخشی از طیف ارزشی و عدالتطلب مورد توجه قرار میگیرد با این توجیه که ببینید فلان شخص مقیم خارج همان حرف ما را به روش دیگری میزند. حتی خود سجادی هم را هم میتوان از همین منظر نقد کرد، یعنی اگر از ایران مهاجرت نمیکرد سخنانش اینقدر درون ایران بازتابی نداشت، اگرچه با آن دو نفر دیگر یعنی امید دانا و علیز قابل مقایسه نیست و سطح بالاتری دارد.
۲. سجادی به درستی اشاره میکند که اپوزیسیون خارج از کشور در زندگی شخصی خودشان شکست خوردهاند و دائما حس نوستالژیک نسبت به گذشته - یعنی زندگی در ایران - دارند، که البته همانند همهی نوستالژیهای دیگر گذشتهای موهوم است و در واقعیت به آن خوبی نبوده که یادآوری میشود. پس به طور طبیعی حکومت را عامل شکستهای خودش میبیند.
احساس دائمی نوستالژی را کسی دارد که در زمان حال خودش احساس رضایت نمیکند. در نتیجه میخواهد به گذشته برگردد. کسی که مهاجرت کرده و مهاجر موفقی بوده، مانند کریستین امانپور، با این گذشتهی موهوم کاری ندارد.
حالت مشابه را انسان در لحظهی مرگ خودش تجربه میکند که تمامی تجارب و صحنههای زندگی از جلوی چشمانش به سرعت عبور میکند همراه با احساس آرامش عجیبی که مغز به صورت توهمآمیزی، انگار که مواد مخدر مصرف کرده باشد، تولید میکند تا از اضطراب و وحشت عظیم مرگ بکاهد.
از این منظر میشود گفت آن دسته از ایرانیان خارج از کشور که معترض هستند، حکومت را عامل شکستهای خودشان میبینند.
۳. یک بُعد دیگر مساله را سجادی نمیبیند چون خودش درست در همان طرف واقع شده و به اصطلاح برای او blindspot - نقطهی کور به حساب میآید.
یک دستهی دیگر از ایرانیان شکستخوردهی خارج از کشور هستند که معترض حکومت نیستند بلکه دنیای غرب را عامل شکست و بدبختی خود میدانند، که معتقدم سجادی خودش جزو همین گروه است و شاهدش فیلمهایی است که سال گذشته از دختر او پخش شد که فارسی را در حد یک خارجی که مدتی کلاس آموزش فارسی رفته نمیتوانست صحبت کند، کاملا ظاهر و اطوار غربی داشت و گفتههایش نشان میداد که درست همان چیزی است که سجادی و امثال او از آن بیزارند.
سجادی اصرار دارد بگوید مهاجرت خودش به آمریکا یک استثناء بوده و برخلاف سایر ایرانیها او به کشور خودش خیانت نکرده.
در واقع تلاش دارد بگوید که نقش یک «ناظر بیرونی» را بازی میکند که به عنوان روزنامهنگار و تحلیلگر سیاسی، بیرون از گود ایستاده و نظارهگر وقایع است.
اما او خود درست در میانهی وقایع است. لااقل وقتی از منظر مهاجرت نگاه میکنیم میبینیم که او خودش قربانی مهاجرت غلط بوده است و نمیتواند چندان بیطرف باشد.
۴. برخلاف سجادی که چند نظر خوب از او شنیدیم عباس عبدی مجموعا چرند میگفت و روی تک تک جملات پراکنده و غیر منسجمش میشود بحث کرد.
مثلا ابتدای صحبتش با این جمله شروع میشود که «رسانه نمیتواند مساله درست کند بلکه میتواند مساله را بازتاب بدهد».
اگر روی موضوع مهاجرت در رسانهها تمرکز کنیم میبینیم که یک تب و تاب خاصی در جامعه پیرامون این مساله وجود دارد و هر کسی از خود میپرسد که آیا باید مهاجرت کند یا خیر. اما کار رسانه نه فقط بازتاب این تب و تاب بلکه تشدید و تقویت آن است.
رسانه در بهترین حالت خودش که بیطرف باشد آن موضوعاتی را مورد توجه قرار میدهد که مخاطب بیشتری را جذب میکند و مهاجرت هم یکی از همین موضوعات است.
در مقابل مخاطبی که هر روزه با اخبار پیرامون مهاجرت مواجه میشود به تدریج مهاجرت در ذهن او تهنشین شده و پرسش پیرامون مهاجرت برایش مبدل به دغدغهی روزمره میشود و دائم از دوست و آشنا دربارهی آن سوال میپرسد.
رسانه همچنین ممکن است از موسسات وکالت و مشاورهی مهاجرت تبلیغات بگیرد چه در قالب تبلیغاتی که نامش به وضوح تبلیغ است یا تبلیغات غیررسمی در قالب تولید محتوا.
پس رسانه میتواند مساله را تشدید کند یا یک کلاغ را چهل کلاغ کند. حتی شاید بتواند مسالهای را که اصلا وجود نداشته از نو ابداع کند.
۵. صحبتهای عبدی نظیر همفکرانش ایدئولوژیک است و نسبتی با منافع ملی ندارد. مثلا در ابتدای صحبتهایش میگوید که «نطفهی بشریت با مهاجرت بسته شده».
ما در خصوص موضوع مهاجرت کاری به «بشریت» یا حقوق افراد و حق آزاد انسانها نداریم. هر کسی حق این را دارد هر جایی که خواست زندگی کند و کسی مخالفتی با این موضوع ندارد.
ما وقتی پدیدهی مهاجرت را بررسی میکنیم باید دو عامل زمان و مکان را در نظر داشته باشیم. اولا روندهای مهاجرتی در سراسر جهان نسبت به سی یا چهل سال پیش تغییرات زیادی داشته. عبدی میگوید در زمان شاه هم مهاجرت داشتیم. در حالیکه میبینیم که خاستگاه اجتماعی افراد مهاجر و نوع طبقه و گروه اجتماعی آنها، یا انگیزههای مهاجرتیشان با گذشته فرق کرده.
دوما روندهای مهاجرتی در ایران ممکن است تاثیرات متفاوتی داشته باشد با جایی شبیه هندوستان.
هر ساله میلیونها نفر هندی به کشورهای غربی مهاجرت میکنند. اما جامعهی هند ممکن است به این طریق نفع بیشتری از این افراد ببرد.
به دلیل آشنایی کافی هندیها با زبان انگلیسی و تمایل شرکتهای چند ملیتی به استخدام دورکار پرسنل هندی با حقوق پایین، یک رابطهی بده و بستانی میان هند با کشورهای غربی شکل گرفته که از یکسو نیروی کار صادر میکند و از سوی دیگر فرصت شغلی وارد میکند. اما در مورد ایران چنین رابطهای وجود ندارد و ایران بیشتر در طرف بازندهی این روند قرار دارد.
پس بررسی موضوع مهاجرت با کلمات ایدئولوژیک فریبندهای همچون «بشریت» نسبتی با منافع ملی ما ندارد.
در مقابل استدلال سجادی نیز اخلاقی است. او میگوید در ایران آموزش رایگان است و مهاجرت، آن هم در سنی که این افراد آموزشهایشان را دیدهاند و موقع ثمردهیشان رسیده خیانت به ملت است.
مثال آوردن از چمران و الگوسازی، اگرچه خود سجادی میداند که به نتیجه نمیرسد و انتظار زیادی است، راه حل مساله نیست و خائن یا دزد نامیدن مهاجران و فحاشی کردن به آنها نیز کمکی نمیکند و بعد البته خود را مستثنا قرار دادن که رطب خورده کی منع رطب کند.
۶. حرف مهم عبدی این است که افرادی که میروند در داخل ایران جایی برایشان تعیین نشده. آن نگاه تنگ نظری که میگوید «هر کی نمیخاد جمع کنه بره» سبب مهاجرت میشود.
اما به نظرم عبدی این را از دید خودش و باقی اصلاح طلبان میگوید. این نگاه تنگ نظرانه لابد همان نگاهی است که سبب شده دست اصلاح طلبان از قدرت به کلی قطع شود.
باقی مثالهای او نیز جنبهی سیاسی کاری دارد. مثلا میگوید در دورهی احمدی نژاد سالی ۱۴ هزار شغل ایجاد شد یا گران شدن دلار باعث مهاجرت فلان شخص شد.
لابد امثال عبدی با همین استدلالهای بی پایه بر پایهی مشاهدات محدود شخصی اقدام به اشغال سفارت آمریکا نمودند.
اشتغالزایی، آن هم از سوی دولت، لزوما ارتباط محکمی با مهاجرت ندارد. مهاجرت بیشتر معلول فضای ذهنی ناامیدکنندهای است که گسترده میشود.
سجادی در مقابل میگوید که تشدید مهاجرت در بعد از انقلاب نتیجهی از دست دادن «همدلی سیاسی» بخشی از مردم بود که از بعد از انقلاب مشروطه زیست غیر مذهبی پیدا کرده و بعد از انقلاب اسلامی نتوانستند خود را درون ساختار مذهبی حاکم تعریف کنند.
مثلا یک کارمند صدا و سیما که در طول روز و در خارج از خانه مجبور است زیست اسلامی داشته باشد اما درون خانه به شکلی دیگر زندگی میکند. این شخص حتی اگر مسالهی معیشتی نداشته باشد نمیتواند خودش را درون این ساختار تطبیق دهد و به مرجع فکری و روحی خودش که آن را در غرب میبیند باز میگردد.
در واقع رفتن این افراد از کشور نوعی رجعت است و نه مهاجرت.
این حرف هم کاملا نمیتواند درست باشد و مثال نقضش را در میان آقازادههای مسئولین که با تربیت اسلامی مورد نظر حکومت پرورش یافته و مهاجرت کردهاند میتوان یافت.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد یک کتاب از دکتر عبدالکریم سروش
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد مقالهی محسن رنانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
درباره فیلم «آسمان غرب» محصول سال 1402