دغدغه هویت
نقد یک کتاب از دکتر عبدالکریم سروش
برگرفته از یک مقاله نوشتهی محمدرضا فشاهی در نقد کتاب دکتر عبدالکریم سروش به نام «دانش و ارزش» یا «پژوهشی در ارتباط علم و اخلاق» در سال ۱۳۶۰
سروش نوشته است که موج فلسفههای الحادی که اروپا از قرن ۱۸ به بعد به آن آلوده شده، مانند یوتیلیتاریسم (فایده گرایی) استوارت میل، ماتریالیسم مارکس و اگزیستانسالیسم الحادی سارتر مایهی پدیدار شدن مکاتب اخلاقی جدیدی شده که همه به دنبال پی افکندن اخلاق زمینی هستند که در آنها خبری از خدا و فرشته و شیطان و بهشت و جهنم نیست و یکسره نظاماتی هستند که بر پایهی قراردادهای اجتماعی و انسانی بنا شدهاند.
در فلسفهی اخلاق سخن بر سر این است که خوب و بد یا فضیلت و رذیلت ریشه در کجا دارند و معیار سنجش آنها چیست. ارزشها از کجا نشات میگیرند. رابطهی علم و اخلاق چیست و قضایای اخلاقی از نظر منطقی چگونه قضایایی هستند. «باید» با «هست» و «نیست» چه تفاوتی دارد. و چنانچه نویسنده عقیده دارد، استنباط «باید» از «هست» و یا استباط اخلاق از علم ریشهی مرض اخلاقی فلسفهی غرب در دوران جدید است.
اما نقد کتاب:
۱. نویسنده هیچ اشارهای به حکمای سلف مسلمان که در زمینهی اخلاق کار کردهاند نظیر حاج ملا هادی سبزواری، ملا احمد نراقی و غزالی نمیکند.
حجم وسیع این کتاب تماما به متفکران غربی اختصاص دارد. تنها در دو نقطه اشارههای مختصری به بحارالانوار علامه مجلسی و «اصول فلسفه و روش رئالیسم» علامه طباطبایی میکند که در حکم قطرهای درون دریاست.
اگر نویسنده ادعا دارد که این کتاب دربارهی ارتباط میان اخلاق و علم نوشته شده و علم موضوع جدیدی است باید گفت که حکمای مسلمان نیز علم را میشناختهاند. جوامع مسلمان در گذشته صاحب پیشرفتهترین علوم روزگار خود بودند.
۲. کتاب «دانش و ارزش» بیش از آنکه کتابی دربارهی علم اخلاق باشد، جُنگی است از علوم گوناگون نظیر فیزیک، شیمی، زیست شناسی، زمین شناسی، انسان شناسی، و نیز نقل قولهای پراکندهای از داروین، ماکس پلانک، انیشتین، بوفون، لامارک، هیوم و غیره.
۳. نویسنده ادعای فضل و کمالات دارد در حالیکه حرفی برای گفتن ندارد و به همین دلیل استدلالهای سادهی فلسفی را با اصطلاحات پیچیدهی منطق صوری ارسطویی آلوده میکند از قبیل موضوع، محمول، صغری و کبری، قضایای تحلیلی و ترکیبی، قیاس، حدود، یقینیات و شکیات و ظنیات، جنس و نوع و فصل، جوهر و عرض، قضایای شرطیه متصله و قضایای منفصله.
پیچیده کردن مضامین ساده تنها سبب آزردگی خواننده میشود.
این روش برای مغالطه پردازی است. علاوه بر این استفاده از منطق صوری ارسطویی مدتهاست که در غرب کم و بیش از اعتبار ساقط شده و جای خود را به دو جریان اصلی منطق ریاضی راسل یا شاخهی پوزیتیویسم مکتب وین و جریان ماتریالیسم دیالکتیک داده است.
۴. نویسنده ادعا میکند که علم «شرک بزرگ روزگار ما» است حال آنکه سراسر کتاب مشحون از نظریات دانشمندان غربی است. در نخستین نگاه به اثری در ستایش علم میماند اما شدیدا ضد علم است و گمان میکند که از ابزار علمی برای نقد علم استفاده میکند.
در این کتاب حتی جنایات هیتلر هم به پای علم نوشته میشود.
این اثر روحیهای رمانتیکی و اشراقی دارد و بسیار شبیه آثاری است که روسو در دوران ابتدای جوانیاش در نقد تمدن و در ستایش انسان بدوی مینوشت. در حالیکه همین فیلسوف بزرگ فرانسوی سالها بعد «قرارداد اجتماعی» را مینویسد.
۵. از نظر نویسنده پاشنهی آشیل علم معاصر نظریهی تکامل داروین است.
او برای نقد داروین از روش علم علیه علم استفاده میکند و پیوسته به نظریات فیلسوف مورد علاقهاش یعنی کارل پوپر ارجاع میدهد که خودش یک فیلسوف علم است و صاحب یک نظریه مغشوش به اسم «ابطال پذیری» در مورد تشخیص علم از غیر علم است.
۶. در فصلی که نویسنده به مسالهی «مارکسیسم و اخلاق» اختصاص داده مطالب بسیاری از قول مارکس، انگلس و حتی تروتسکی نقل کرده است که سرشار از «انتسابات غیر مستند» است.
۷. شیوهی ایشان چنین است که برای رد نظریات پوزیتیویستها و امپریستها از مارکسیسم کمک میگیرد و برای رد نظریات مارکسیستها از پوزیتیویستها و امپریستها بهره میجوید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرخه نکبت اقتصاد ایران چگونه اصلاح می شود؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد مسیح علینژاد
مطلبی دیگر از این انتشارات
از «مذاکره» با جهان تا «مناظره» بی برهان