چند نکته پیرامون فصل دوم سریال اسکوئید گیم squid game

در ایران و غرب بیشتر محصولات فرهنگی حاوی پیام‌های اخلاقی یا ایدئولوژیکی هستند. در سریال‌های تلویزیونی، گاه به صورت آشکار و گاهی پنهان پیغام‌هایی به مخاطب ارسال می‌شود. مثلا اینکه «پول خوشبختی نمی‌آورد» و آدم‌های بدبخت پولدار یا خوشبخت و باصفای بی‌پول را نشان می‌دهد، یا اینکه یک زن موفق در کار و تحصیل و اطلاعات عمومی و فعالیت‌های اجتماعی و اقتصادی و حتی سیاسی را در کنار یک شوهر اسکل بی عرضه ورّاج همچون نقی معمولی به تصویر می‌کشد که حامل این پیغام باشد که زن هم می‌تواند مادر باشد و هم در جامعه حضور فعالانه داشته باشد، یا همه‌ی سریال‌های با نام زنانه که شخصیت‌های زن به نحو احسن جمعی یا گروهی را مدیریت می‌کنند، یا صحنه‌ی کمتر دیده شده‌ای از برگزاری نماز جماعت توسط کل اعضای خانواده و متشکل از نسل‌های مختلف، که برخلاف سریال‌های گذشته دیگر فقط پیرمردها و پیرزن‌ها نماز نمی‌خوانند و بسیاری مثال‌های دیگر.

در محصولات فرهنگی غرب به ویژه خروجی‌های شبکه‌های اینترنتی تولید محتوا نظیر نتفلیکس و آمازون نیز این پیام‌های ایدئولوژیک به وضوح به چشم می‌آیند. مثلا در فصل دوم بازی ماهی مرکب، پیغام ایدئولوژیک بارزی که به چشم می‌آید وجود زنانی است که دیگر بازی‌های زنانه مثل «یه قل دو قل» را بلد نیستند و برعکس، مردانی که این بازی‌ها را خوب بلدند، و دیگر بازی مقوله‌ای جنسیتی به حساب نمی‌آید، یا زنانی که کار با اسلحه را می‌دانند و فواید وجود سربازان تراجنسیتی در ارتش، که در مواقع اضطراری چقدر به کار می‌آیند، و دیگر کار نظامی جنسیت برنمی‌دارد! یا آدم‌هایی که صرفا برای جایزه نمی‌جنگند.



در هر دو فصل سریال یک سازمان عظیم و پیچیده را می‌بینیم که سربازانی فاقد اختیار همچون لشکر مورچگان در آن خدمت می‌کنند. این سازمان به قدری توسعه یافته است که حساب همه چیز در آن شده، از کوچکترین مسائل تا ریزترین رخنه‌هایی که افراد ممکن است در آن بکنند، همه تحت نظر و پیش بینی شده است.

این «دستهای پشت پرده» قاعدتا باید هدف و معنایی را درون چارچوب این سازمان تعریف کرده باشند تا سربازان وفادار و فداکار و منضبطی داشته باشند که به راحتی آدم می‌کشند. اما این هدف و معنا را نمی‌بینیم. اینکه چند نفر کله گنده صرفا به دلیل امیال و افکار سادیستی به دنبال کشتن آدم‌های ضعیف باشند هیچوقت دلیل نمی‌شود تا دیگران هم از آنها اطاعت کنند.

این کله گنده‌ها اصلا به چه دلیل باید چنین افکار ضدبشری داشته باشند. چنین اشخاصی غالبا ضد اجتماعی هم هستند و به دلیل دوری از عموم انسان‌ها و گوشه گیری بسیار بعید است که به ثروت برسند، مگر آنکه یک ایدئولوژی به محکمی پشتیبان آنها باشد. همین ایدئولوژی یا اعتقاد سیاسی-اجتماعی است که آدمها را برای جانفشانی آماده می‌کند، وگرنه تصور «ماشین بی اختیار» از انسان و تصویر کردن «دستهای پشت پرده» بیشتر به نظریه‌های عوام پسندانه‌ی توطئه ربط دارد.

یک سازمان تا زمانی که افرادش «سرسپرده» نباشند، هر چقدر هم که پول‌پاشی کند نمی‌تواند به این درجه از توسعه‌ یافتگی برسد که مو لای درزش نرود. سازمان یک موجود زنده است و باید «رشد» کند وگرنه به سادگی فرو می‌پاشد، و چنین سازمانی که در اعلی علیین رشد یافتگی است باید «ماموریت»ی داشته باشد که اعضاء بتوانند صادقانه آن را به خدمت گیرند.

اگر عقیده‌ی آن پیرمرد یا دیگر گردانندگان این سازمان مبنی بر اینکه «هیچ آدم خوبی وجود ندارد» مبنای معنوی و عقیدتی این سازمان باشد، باز هم دلیل کافی برای قتل و کشتار دیگران به دست نمی‌دهد. اگر آدم خوبی وجود ندارد، با کشتن این آدم‌ها به چه چیزی می‌رسیم. وجود نداشتن خوبی نشان نمی‌دهد که پس چه چیزی باید این کمبود و این حفره را پر کند.



تبعیت محض افراد از قوانین بی‌معنای بازی مشابه تبعیت سربازان از شهوت خونریزی کله گنده‌های سازمان است. سرسپردگی افراد قربانی به این قوانین، به اینکه مثلا باید در گروه‌های چهار نفره یا شش نفره قرار بگیرند، و چرا چهار یا شش، اینکه از خود نمی‌پرسند چرا باید به این قوانین تن داد، اینها شاید تا حد زیادی برگرفته از فرهنگ شرق آسیا باشد.

این شبیه استدلال ند بلاک فیلسوف ذهن با عنوان «ملت چین» است. ند بلاک می‌گوید فرض کنید مغز یک میلیارد نورون داشته باشد و کشور چین هم یک میلیارد نفر جمعیت دارد. همانطور که مغز دارای مراحل کارکردی مشخصی است، مردم چین هم دقیقا همین مراحل را انجام می‌دهند. پس آیا باید نتیجه بگیریم که کشور چین دارای آگاهی است؟ یعنی موجودی به نام «چین» وجود دارد که مثلا «درد» بکشد.

در واقع این استدلال به طور ضمنی متوجه این تفاوت فرهنگی است که هر یک از افراد جوامع شرقی آسیا حکم یک سلول را دارد در درون آن جامعه، و طبعا هر سلول در زندگی یک «هدف» دارد که آن هدف کل است، مثلا هدف چین. میزان سرسپردگی و تبعیت این سلول‌ها از هدف و آرمان کلی بیشتر از سایر جوامع است.

در قضیه‌ی کرونا این کشورها بهترین کارایی را در مدیریت کرونا داشتند چون فردیتی در آنجا وجود ندارد. منافع و آزادی‌های فردی اگر به منافع گروهی و جمعی آسیب برساند ابدا تحمل نمی‌شود. از این نظر می‌توان این جوامع را با ایران مقایسه کرد که متابعت از قانون در میان افراد کمتر دیده می‌شود و بیشتر جنبه‌های فرهنگی و عقیدتی است که افراد را به یکدیگر پیوند داده و جامعه را استوار نگه می‌دارد.