شاعر _ نویسنده _ فعال محیط زیست / تلگرام : https://t.me/ab0lghasemekarimi
داستان کوتاه آموزنده_24
در زمانهای قدیم پسرك فقيري در شهري زندگي مي كرد كه براي گذران زندگي و تامين مخارج تحصيلش دستفروشي مي كرد. از اين خانه به آن خانه مي رفت تا شايد بتواند پولي بدست آورد. روزي متوجه شد كه تنها يك سكه 10 سنتي برايش باقيمانده است و اين درحالي بود كه شديداً احساس گرسنگي مي كرد. تصميم گرفت از خانه اي مقداري غذا تقاضا كند. بطور اتفاقي درب خانه اي را زد. دختر جوان و زيبائي در را باز كرد. پسرك با ديدن چهره زيباي دختر خجالت زده و دستپاچه شد و بجاي غذا، فقط يك ليوان آب درخواست كرد!دختر كه متوجه گرسنگي شديد پسرك شده بود بجاي آب برايش يك ليوان بزرگ شير آورد.پسر با دقت و آهستگي شير را سر كشيد و پس از تشكر گفت : "چقدر بايد به شما بپردازم؟ " دختر پاسخ داد: "چيزي نبايد بپردازي، مادرم به ما آموخته كه نيكي ما به ديگران ازائي ندارد"پسرك گفت: "پس من از صميم قلب از شما سپاسگذاري مي كنم"سالهاي سال از اين ماجرا گذشت تا اينكه آن دختر جوان كه حالا براي خودش خانمي شده بود به شدت بيمار شد. پزشكان محلي از درمان بيماري او اظهار عجز نمودند و او را براي ادامه معالجات به شهر ديگري فرستادند تا در بيمارستاني مجهز، متخصصين بهتري نسبت به درمان او اقدام كنند.دكتر هوارد كلي، جهت بررسي وضعيت بيمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگاميكه متوجه شد بيمارش از چه شهري به آنجا آمده برق عجيبي در چشمانش درخشيد. بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بيمار حركت كرد. لباس پزشكي اش را بر تن كرد و براي ديدن بيمارش وارد اطاق شد. در اولين نگاه او را شناخت.سپس به اطاق مشاوره بازگشت تا هر چه زود تر براي نجات جان بيمارش اقدام كند. از آن روز به بعد آن زن بيمار را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از يك تلاش طولاني عليه بيماري، پيروزي از آن دكتر كلي و تيم بزشكي بيمارستانش گرديد.آخرين روز بستري شدن زن جوان در بيمارستان بود. به درخواست دكتر صورتحساب پرداخت هزينه درمان زن جهت تائيد نزد او برده شد. آن پزشك گوشه صورتحساب چند كلمه اي نوشت و آنرا درون پاكتي گذاشت و براي آن زن جوان ارسال نمود.زن جوان از باز كردن پاكت و ديدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود كه بايد تمام عمر را بدهكار باشد. سرانجام تصميم گرفت و پاكت را باز كرد. چيزي توجه اش را جلب كرد. چند كلمه اي روي قبض نوشته شده بود. آهسته آنرا زير لب خواند : "بهاي اين صورتحساب قبلاً با يك ليوان شير پرداخت شده است" امضاء. دكتر هوارد كلي !
مطلبی دیگر از این انتشارات
گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_49
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان کوتاه آموزنده_14
مطلبی دیگر از این انتشارات
گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_44