شاعر _ نویسنده _ فعال محیط زیست / تلگرام : https://t.me/ab0lghasemekarimi
گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_51
بلوط و کدوتنبل
زنی در مرغزار قدم میزد و به طبیعت می انیشید . او سپس به یک مزرعه کدو تنبل رسید . در گوشه ای از مزرعه یک درخت با شکوه بلوط قد برافشته بود .
زن زیر درخت نشست و در این اندیشه فرو رفت که چرا طبیعت بلوط های کوچک را بر روی شاخه های بزرگ قرار داده و کدو تنبل های بزرگ را بر روی بوته های کوچک . با خود گفت : خدا با این خلقتش دسته گل به آب داده است ! او باید طلوط های کوچک را بر روی بوته های کوچک قرار می داد و کدو تنبل های بزرگ را بر روی شاخه های بزرگ . سپس زیر درخت بلوط دراز کشید تا چرتی بزند دقایقی بعد یک بلوط روی دماغ او افتاد و از خواب بیدارش کرد .
او همان طور که دماغش را می مالید خندید و فکر کرد : شاید حق با خدا باشد .
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان کوتاه آموزنده_13
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان کوتاه آموزنده_5
مطلبی دیگر از این انتشارات
گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_84