گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_86

گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_86
گردآوری:داستان کوتاه آموزنده_86

گویند زنی زیبا و پاک سرشت به نزد حضرت موسی عليه‌السلام، كليم‌الله، آمد و به او گفت: «ای پیامبر خدا، برای من دعا کن و از خداوند بخواه که به من فرزندی صالح عطا کند تا قلبم را شاد کند.»

حضرت موسی عليه‌السلام دعا کرد که خداوند به او فرزندی عطا کند. پس ندا آمد: «ای موسی، من او را عقیم و نازا آفریدم.»

حضرت موسی عليه‌السلام به زن گفت: «پروردگار می‌فرمایند که تو را نازا آفریده است.»

پس زن رفت و بعد از یک سال بازگشت و گفت: «ای نبی خدا، برای من نزد پروردگار دعا کن تا به من فرزندی صالح عطا کند.»

بار دیگر حضرت موسی دعا کرد که خداوند به او فرزندی ببخشد. دوباره ندا آمد: «من او را عقیم و نازا بیافریدم.»

موسی به زن گفت: «خداوند عزوجل می‌فرماید تو را نازا بیافریده.»

بعد از یک سال، حضرت موسی همان زن را دید در حالی که فرزندی در آغوش داشت.

از زن پرسید: «این نوزاد کیست؟»

زن جواب داد: «فرزند من است.»

پس موسی عليه السلام با خداوند صحبت کرد و گفت: «بارالها، چگونه این زن فرزندی دارد در حالی که تو او را عقیم و نازا آفریدی؟!»

پس خداوند عزوجل فرمود: «ای موسی هر بار که گفتم «عقیم»، او مرا «رحیم» می‌خواند. پس رحمتم بر قدر و سرنوشت پیشی گرفت.»