درد دل!

حال هوای داغون من و امیر!
حال هوای داغون من و امیر!


سلام دوستان،چه خبر؟ما که داغونیم حسابی!

راستشو بخواین هنوز دو به شکم این پست رو بنویسم یا نه،یعنی این پست هم درد و دل هم یه عذر خواهی؛یه چند وقتی نبودم و البته متاسفانه هنوز آقای جیم رو قسمت دوم رو ننوشتم و به همین خواطر از همه دوست داران آقای جیم عذر خواهم!اما چرا این چند وقت نبودم:

امیر مهدی رو که میشناسین دوست با حالم که از راهنمایی با هم هستیم و تغریبا داداشی ام و زندگیمون از هم جدا نمیشه همونی که قسمت اول رو نوشت چون اینجانب دستم مصدوم بود،حالا این رفیق گرمابه و گلستان ما یه چند وقتیه حالش بده و تازگی ها فهمیدیم مریضه حالا این داداش ما تو حالت عادی داغون بود داغون تر شد یه چیزی،زده به سیم آخر،خداناباوری که بخوره تو سر من کافر؛از همه چی زده شده،خسته، بیحال،بی اعتماد به نفس و حالا من که مثلا رفیقشم و حتی دکتر هم با هم رفتیم و کوچکترین کارامونم با هم انجام میدیم جای اینکه کمکش کنم تحت تاثیر قرار گرفتم و خودمم داغون تر شدم و متاسفانه چشمه ذوق قریه نویسندگیم کاملا خشک شده.

حالا من ازتون به عنوان یه مشت عادم باحال میخوام در حق من و اون برادری یا خواهری و هر راهی برای ایجاد حس حال خوب و امید به زندگی اعتماد به نفس از جور چیزا دارین بگین و دوما دعا کنین برا این دوست داغون من!

فعلا!



امضاء:اسی که...... هم نه بزار یکم متفاوت تر:

بهروز روانگری=)