سفرنامه تیم تولید محتوا دهگردی در گیلان - مهر ۱۳۹۸ (بخش اول)


به نام خدا

طی ده سال گذشته پروژه‌های متعدد و متنوعی چه در تهران و چه سایر شهرها انجام دادم

اما لذت سفر و کلبه روستایی جزئی جدایی ناپذیر از زندگی‌ام بوده (که در پست‌های آینده از خاطراتم میگم) تا بالاخره دست تقدیر من و دهگردی رو به هم وصل کرد

و سیزدهم مهرماه نود و هشت رسما پروژه‌ای مبنی بر تولید محتوا در پانزده نقطه استان گیلان رو شروع کردیم

اول باید از دوست صبور و خوش قلبم محمد زنگانه مدیر عامل دهگردی یاد کنم که منو در کارش شریک کرده اما خب از همین تریبون بگم بهش ? حتما من صبورترم که با بی‌نظمی‌ و البته مشغله‌هاش کنار میام

توی این سفر احسان اسفندیار، سجاد زوار، خانم امانی و خانم علی‌آبادی منو همراهی کردند که ماجرای یک همراهی بی‌نظیر رو در ادامه می‌خونیم

فیلم تریلر این سفر در اینستاگرامم هست (کلیک کنید)

اپیزود همسفرها:

از تنهایی سفر رفتن خوشم نمیاد

طی تماسی که با احسان داشتم، بهش پیشنهاد دادم در این سفر همراهی‌ام کنه. تا اینجا حامد و مهدی بخاطر مشغله‌هاشون از همراهی انصراف داده بودند

چند روز قبل از سفر که پیش سجاد در پارادایس‌هاب بودم و صحبت شد از خاطرات ییلاقات ماسال و انگیزه سفرش که چیزی شبیه خودم بود؛ گفتم در سفر اخیر که برای پروژه دهگردی میرم اگر میتونه که بیاد

در چند روز منتهی به سیزدهم مهر، پیام‌های بسیاری از سجاد می‌گرفتم که بخاطر کارهای شرکت نمی‌تونه بیاد اما چند ساعت بعد دوباره پیام می‌داد که حل شده و میاد اما سه‌باره پیام میداد که به فلان دلیل نمیاد ? و به منم ناسزایی کمی مودبانه نثار می‌کرد که چرا به جونم انداختی ?

از طرفی هم کارم شده بود چک کردن آنتن‌دهی لوکیشن‌ها برای دورکاری حضرت آقا، که هر چند غلط از آب دراومد ☺️

سیزدهم مهر نود و هشت:

طلوع آفتاب همراه احسان به مقصد رودبار راهی شدیم اما به ترافیک سرسام آور تهران خوردیم. از قزوین که احسان نشست پشت رول فرصت کردم یه چرت سبک بزنم تا بالاخره حدود ساعت ۱۰:۳۰ به ارتفاعات رودبار رسیدیم

بیش از انتظار کار زمانبر شد. وقتی رسیدیم به محل اقامت خودمون در روستای اسطلخ‌جان ساعت حدود ۱۷ بود و پرتو غروب آفتاب مجابم کرد تا دوربین رو روشن کنم

در حالی که سجاد تهران به سر می‌برد و پس از گذروندن هفت خان جلسات و قراراش، این پسر سر سخت خودشو به همراه خانومش و خانم علی‌آبادی آخر شب به ما رسوند

اون شب سگی که جلوی پله‌ها لم می‌داد و براش غذا هم تهیه کرده بودیم با سر و صدای عجیبش مهمان‌نوازی رو تکمیل کرد و خواب رو از چشمامون گرفت. دوستان که روحشون از سختی‌های پیش رو خبر نداشت، یکشنبه صبح رو با نگاهی مبهوت به اطراف و براندازی محیط آغاز کردند

مقصد روستای حلمیه‌جان

از اینجا بود که خانم علی‌آبادی اسلحه نیکونی خودش رو روکرد و به کمک بنده اومد

پس از خطاهای مسیریابی و توقف در شش نقطه، عصر به سقالسار و کلبه چیکا برای اقامت رسیدیم

پذیرایی آقای نعمتیان هنرمند با دمنوش و چای غروب دل‌انگیزی ساخته بود و از اینجا می‌شد به بچه‌ها بگی گروه ☺️ که به نظر میومد از بُهت و شناخت خارج شدن و وارد فاز بروز هیجان شدند. من بیچاره که با دیدن غروب اینجا بازم دست به دوربین شده بودم اما به خودم اومدم دیدم اینا رفتن سراغ فوتبال دستی که بیا و ببین چه خبر تونههه

اون شب از خانوما خواستم دست به آشپزی بشن که با نگاهی از ناحیه گوشه چشم و سر به بالا گرفته و لبانی از راست به چپ انداخته رو به رو شدم ? اما بالاخره دستور خرید ازشون گرفتیم و با احسان رفتم خرید و اون شب به کوکو سیب‌زمینی بسیار خوش مزه‌ای با دست‌پخت ایشان ختم شد و سجاد هم تا فرصتی دست می‌داد لپ‌تاپش رو باز می‌کرد و کارهای شرکت رو انجام می‌داد

دوشنبه صبح سجاد مأموریت گپ و گفت پادکستی با آقای نعمتیان پس از پذیرایی شدن با قهوه رو به عهده گرفت و سجاد که چانه گرمی برای اینکار داشت با اون خنده‌های از اعماق وجودش زحمت من رو برای جلو افتادن کارها کمتر کرد

به مرور که می‌گذشت خانم علی‌آبادی به قلمرو دروبین کنونی ما با لنز تله دسترسی پیدا کرد که خب چه بهتر

سجاد و آقای نعمتیان در حال ضبط پادکست
سجاد و آقای نعمتیان در حال ضبط پادکست

مقصد بعدی صومعه‌سرا

اون روز بعد از توقف در چهار نقطه، بعد از غروب آفتاب و در تاریکی به عجیب‌ترین محل اقامتمون یعنی کلبه نارون رسیدیم

عکس لانگ‌اکسپوژر از کلبه نارون
عکس لانگ‌اکسپوژر از کلبه نارون

وقتی ماجرای کم نور بودن این کلبه چوبی رو از خانم فخیمی پرسیدیم گفتن که خب روز روزه و شب شبه و اینجا روستاست و روشنایی زیاد برای شهره ?

شام به صرف کباب کردن جوجه می‌گذشت که با فضای خاص اینجا و نم نم بارون حس می‌کردم مثل فیلما توی جنگل گیر افتادیم، یه کلبه چوبی با سوسوی چراغ پیدا و حیوونی رو شکار کردیم و در حال کباب کردنیم تا اینکه صبح به راهمون ادامه بدیم

صبح روز سه‌شنبه من مشغول ضبط تصاویر شدم و بچه‌ها با سری پر از سوال و ماجراجویی به کلبه شخصی خانم فخیمیِ اهل فرهنگ و هنر رفتند تا پادکستی با ایشون داشته باشند. آخرای صحبتشون بود که رفتم پیششون و اونجا بود که متوجه شدم حین ضبط پادکست سگ هاسکی اقامتگاه با پارس کردنش رو به خانم امانی موجب وحشت و جیغ بنفششششش ایشون شده بوده که سندش هم موجوده ?

سجاد و خانم فخیمی در حال ضبط پادکست
سجاد و خانم فخیمی در حال ضبط پادکست

مقصد نهایی تالش

از اینجا تا اقامتمون در ییلاق مریان تالش واقعا راه زیاد بود که با توقف‌هایی نهایتا ساعت ۱۹:۳۰ پس از گذر از ابر و جنگل به مریان رسیدیم

آقا بهزاد گرامی که دومین دیدارم باهاشون بود، منزل رو تحویلمون داد و بخاری هیزمی روشن کرد و رفت

اون شب سجاد دائم پای لپ‌تاپ و کاراش بود

از دست بچه‌ها فضای خونه معطر بود به بوی نفت و حشره‌کش و دود هیزم و اسپند، آخر شب که سجاد دید بخاری در حال خاموش شدنه روحیه جنگی خودش رو بروز داد و سینه ستبر رفت سمت نفت، ریخت و آتیش زد و ? چطوری بقیه‌اش رو تعریف کنم؛ آقا به انواع بو و دود، بوی کِز خوردگی هم اضافه شد و من در خسته‌ترین حالت سفر ساعت ۱۲:۳۰ فقط بلند بلند می‌خندیدم

صبح روز چهارشنبه خدا رو شکر منزل رو در کمال سلامت و مرتب بودن ترک کردیم تا به مقصد نهایی یعنی اسالم و ویلای شمس تبریزی برسیم. با وجود اینکه احسان دیگه شوفر ما شده بود و زحمت ترنسفر کردن رو می‌کشید، صدابرداری پادکست‌ هم بهش سپرده بودم که خب این حرفه در تخصصش هست.

دیدار ما در شمس با خانم اسکندری‌نژاد و تیم آویشار هم به پایان رسید و سحرگاه پنجشنبه زیر بارون شدید به سمت کرج و تهران راهی شدیم

و این سفر با مدیریت دست و پا شکسته بنده و زحمات گروه عزیز به پایان رسید

این پست از زاویه گروه همسفر نوشته شد

و در پست بعدی از زاویه پروژه خواهم نوشت

پروفایل بنده در اینستاگرام = mo.am.sh

Mohammad Amin Shahbazi
Mohammad Amin Shahbazi