/Multimedia Expert/ /content marketing intern/ /Interested in business development & Tourism/
تجربه تیم تولید محتوا دهگردی در گیلان - مهر ۱۳۹۸ (بخش دوم)
اپیزود پروژه:
(در قسمت قبل سفر رو از زاویه گروه نوشتم بـخـوانـیـد)
ساعت ۱۰:۳۰ روز شنبه ۱۳م مهر بود که به همراه احسان اسفندیار رسیدم به رودبار، ییلاق دارستان و اقامتگاه بومگردی بام رودبار.
وقتی به شهر رودبار رسیدم هوا گرم بود و از این بابت تعجب کرده بودم اما وقتی به ارتفاعات این منطقه که اقامتگاه بام رودبار قرار داشت رسیدیم هوا خنک شد. منظره چشمنواز کوهها و حرکت ابرها در نوع خود مجذوبم کرده بود.
قبل از اینکه دست به دوربین بشم، نگاهی به جزئیات اقامتگاه و محوطهاش انداختم که تا چشمم به پرده پلاستیکی شفاف دور ایوان افتاد که به جهت آماده شدن برای سرما کشیده بودن، از آقای مداح خواستم اگر ممکن باشه پرده جمع بشه چون با این وجود تصاویر جذابیت یک خانه چوبی رو نمیرسونه. این حساسیت من باعث شد کار و توقف در اینجا طولانی بشه البته تا آقای مداح مشغول جمع کردن اون پرده بودن من هم به سراغ غاز و اردکهای محوطه رفتم و اول از عکاسی شروع کردم. سعی داشتم بکگراند کوهها رو توی عکس بگنجانم اما کنتراستی که به خاطر آفتاب نیمروزی و آسمان بسیار صاف ایجاد شده بود رضایتم رو از خروجی کار کم میکرد. محوطه این اقامتگاه نیمهکار و در دست ساخت بود که خب همین موضوع زحمات اون روز رو تا حدی هدر میداد. ?
ساختمان که آماده کار شد اول به سراغ پهپادم رفتم تا چند فیلم و عکس هوایی بگیرم. در همین موقع متوجه شدم سر و کله ابرها از دور دست داره پیدا میشه ?
بعد از ضبط از زوایای مختلف با سه تا دوربین، آقای مداح ما رو به ناهار دعوت کردند که البته نمیخواستیم بپذیریم اما نهایتا با اصرار ایشان به سر سفره کشیده شدیم و انصافا ماهی بسیار خوشمزهای تدارک دیده بودند.
هر چه آفتاب پایینتر میرفت و ابرها نزدیکتر میشدند فضا جذابتر میشد که مجبور شدم دوباره چندتا عکس بگیرم و حدود ساعت ۳:۳۰ بعد از ظهر به سمت روستای اسطلخجان برای اقامت آن شب راهی شدیم.
این روستا حدودا ۳۰ کیلومتر بعد از رودبار به سمت رشت هست و بعد از این روستای حلیمهجان قرار داره که قبلا رفته بودم.
به کلبه سرای قهرمان رسیدیم اما موفق نشدیم آقای شیخی صاحب کلبه رو ببینیم و تلفنی هماهنگی انجام شد. وقتی به ایوون رفتم دیدم پرتو زرد و نارنجی خورشید که به سمت غروب میرفت از لابهلای شاخ و برگ درخت مجاور به ایوون میتابه. با وجود خستگی که داشتم دلم نیومد از این صحنه گرم و جذاب بگذرم، دوربین رو روشن کردم و چند برداشت گرفتم تا خیالم راحت شد.
در حیاط کلبه قدم میزدم که ظاهر قدیمی و سنتی این کلبه من رو یاد سریال پس از باران انداخت. چوبهای به کار رفته در اینجا قدمتی طولانی باید میداشت. یک مطبخ و سرویس بهداشتی در همکف و دو اتاق در طبقه دوم که با پلهای چوبی روی ایوون از پایین به آن راه داشت.
آخر شب بود که سجاد زوار و خانومش و خانم علیآبادی به ما پیوستند و من پس از خالی کردن رم دوربینها و به شارژ زدن اونها و بررسی مسیر فردا که محمد زنگانه برام ارسال کرده بود (ضمن اینکه اینجا ایرانسل نت داره ولی همراه اول نه)، زیر اون سقف چوبی قدیمی به یاد دورانی که ندیده بودیم خوابیدیم.
صبح روز بعد قبل از بیدار شدن همسفرها سعی کردم به همراه احسان با آماده کردن صبحانهای به عنوان نماینده دهگردی، میزبانشون باشم و حالا که همراهیام میکنند پس بهشون خوش بگذره. بعد مشغول ضبط تصاویر هوایی شدم و راه افتادیم به سمت دریاچه عروس که به فاصله یک روستا یعنی با ماشین حدود ۱۰ دقیقه بیشتر راه نیست. این دریاچه رو قبلا دیده بودم اما اینبار برام جذاب بود که از بالا منظرهاش رو ببینم پس پهپاد رو بالا فرستادم و تصاویر شگفتانگیزی رو از پشت درختانی که دریاچه رو احاطه کردهاند تا روی آب ضبط کردم. خانم علیآبادی هم بعد از راهنمایی که ازم گرفت با دوربین شخصیاش از اینجا عکاسی برای این تولید محتوا رو شروع کرد. کلبه نگین کوهپایه در نزدیکی این دریاچه مقصد بعدی بود که قبلا تجربه اقامت بینظیری در این کلبه داشتم. اقامتی در یک روز بارونی بهاری زیر شیروونی این کلبه که طنین صدای بارون در برخوردش با برگ درختان و سطح زمین رو به خوبی و بدون هیچ آلودگی صوتی میشد شنید. در سفرهایی که تا حالا رفتم، منظره روستای حلیمهجان کمنظیر بوده. پر از تپههای سرسبز و مشرف به کوههای جنگلی که با آسمون به خوبی ادغام شدهاند. در مسیر برگشت از کلبه نگین کوهپایه بودیم که چشمم به شیب تپهای افتاد که به نظرم خیلی مناسب عکاسی بود، زدیم کنار و پیاده شدیم. خانم علیآبادی که متخصص عکاسی پرتره ست دست به کار شد و برای سجاد و خانومش کم نذاشت و از اونجایی که سرم باید به لاک خودم میبود ترجیح دادم تصاویر هوایی ضبط کنم.
بعد این توقف مقصدمون سقالکسار بود و باید به سمت رشت و بعد سمت فومن میرفتیم. به فاصله ۳۰ کیلومتر از کلبه نگین کوهپایه و روستای حلیمهجان دریاچه و پارک جنگلی سراوان قرار داشت که تصمیم گرفته بودم اونجا رو هم ببینیم اما به محض رسیدن به درب ورودی پارک با بنر تعطیلی موقتی به علت ساخت اسکله روی دریاچه مواجه شدیم. ?
برام از غذای رستوران افشاری سقالکسار تعریف کرده بودند و با پرسوجو رستوران رو پیدا کردیم. وقتی شمال میرم ترجیح میدم غذاهای محلی رو امتحان کنم مخصوصاً اگر گیلان باشه. انتخابم اون روز کمی با احتیاط بود و میرزا قاسمی رو سفارش دادم. طعم غذا خوب بود اما چندان تفاوتی با سایرین نداشت و در نهایت امتیار خوب رو بجای عالی بهش میدم.
به کلبه چیکا در روستای آقاسیدشریف رسیدیم و آقای نعمتیان با دمنوش آماده منتظرمان بود. بدون درنگ ما رو به قهوهخانه سنتی تازهساز که انتهای حیاط در گوشهای دنج قرار داشت برد و فقط خواست فعلا استراحت کنیم. قهوهخانه نسبت به کلبه ارتفاع داشت، وقتی پاهام به اونجا رسید باز هم پرتو غروب آفتاب هوش از سرم پروند و رفتم سراغ دوربین و از هر جا که پرتو نور به لنز میتابید سر بر میاوردم. ☺?
اینجا بود که متوجه شدم آقای نعمتیان خودشون کارگردان تلویزیونی هستند و عرض اندام ما جز جسارت نبود. اما خوش رویی و آرامش ایشون و حتی شگفتزدگی که از صورتشان بابت حضور میهمان حس میکردم، بهم انگیزه فعالیت بیشتر و راحتی رو میداد.
شب که شد هوا به طرز عجیبی دلچسب شده بود. هوایی نمناک و خنک همراه با عطر علفزار که روحم رو بعد از چند ساعت فعالیت فکری و جسمی جلا میداد. حدود یک ساعتی تا آماده شدن شام توسط دوستانم چشم بر هم گذاشتم و بعد از صرف شام تا حدود ساعت یک نیمه شب پای لپتاپ مشغول برنامهریزی جزئیات فردا (دوشنبه ۱۵م مهر) شدم.
صبح روز بعد قبل از بیدار شدن همسفرانم مشغول ضبط تصاویر هوایی بودم. شمال بسیار آبوهوایی عجیب داره شب قبل فکر میکردم با این هوای نمناک و قطرات ریز بارون فردا حتما ابری هست، البته احتمال بارندگی نداشت؛ ولی صبح با آفتاب مستقیم و گرم رو به رو شده بودم. صبحانه که با بچهها صرف شد آقای نعمتیان برای تحویل کلبه و انجام مصاحبه اومده بودند و تا آماده میشدیم ایشون باز هم میهماننوازی کردند و اینبار قهوه برامون آماده کرده بودند. سجاد از اینجا نشست پای گپ و گفت با آقای کارگردان و با صدای آمبیانس محیطی گوشنواز پادکستی با حال خوب ضبط کردند. من هم از این فرصت استفاده کردم و دوربین رو بردم سمت حوض ماهی، زمین گلکوچیک، گلخونه و قفس مرغ و غاز و اردکها، همینطور لا به لای جزء به جزء محوطه و اطراف کلبه مثل یه سمور غلت خوردم و اونقدر فضا میزانسن خوبی داشت که هر باز زوایای جدیدی رو کشف میکردم.
کارمون در چیکا که تموم شد رفتیم به سمت دریاچه سقالکسار (یا سد خاکی سقالکسار) که با ماشین کمتر از ۵ دقیقه راه بود اما خب وجود لاک پشت در بین راه و جذابیت اطراف سرعت ما رو کم و توقف رو زیاد کرد. رسیدیم به دریاچهای با امکانات توریستی و تفریحی که ورودی برای اون در نظر گرفته بودند که در زمان ورود ما رایگان بود و شاید از این پس هم باشه ولی در کمال تعجب با بنر ممنوعیت تصویربرداری مواجه شدیم که با توجه به امکانات حرفهای همراهمون سعی کردیم با دهدار هماهنگ کنیم اما باز هم مجوز صادر نشد و نهایتا مجبور شدیم به چندتا عکس و فیلم جزئی اکتفا کنیم.
بعد باید به سمت صومعهسرا میرفتیم و توقفی در منطقه گوراب زرمیخ و اقامتگاه بومگردی داروک میداشتیم. اقامتگاهی که کاملاً با معماری گیلان همخونی داشت و وسط دشتی سرسبز در نزدیکی شالیزار قرار گرفته بود. تصورم این بود که قدمتی حداقل ۵۰ ساله داره و بازسازی شده باشه اما موقع رفتن متوجه شدم که این اقامتگاه کمتر از یکسال سن داره و نوروز ۹۸ افتتاح شده و از اینکه معماری منطقه رو رعایت کردند و اهمیت دادند خیلی تشکر و قدردانی کردم و واقعا قابل تحسین بود.
هوا که دیگه تاریک شده بود بعد از خرید در شهر با چند تلفن و راهنمایی به مسافرکاشانه مریمگُلِی و کلبه نارون رسیدیم تا شب رو اونجا بگذرونیم. در محوطهای تاریک که فقط کمی نور از کلبه میرسید با خانم فخیمی گرامی دیدار کردیم. فضا برامون رازآلود بود. خوشبختانه تاریکی هوا دیگه اجازه دست به دوربین شدن نمیداد و به فکر یه استراحت جانانه بودم. کلبه نارون رو که داشتیم تحویل میگرفتیم ماجرای کم نور بودنش رو از خانم فخیمی پرسیدم که جمله جالبی گفتند از باب که خب روز روزه و شب شبه و ادامه داد که زندگی در شهر بهمون آموخته شب رو نورانی کنیم ولی اینجا روستاست، شب محل استراحت و آرامشِ و روز برای سرزندگی و فعالیت؛ و در آخر گفت امشب خواب خوبی خواهید داشت ?
در اپیزود همسفرها به طنز از اینجا گفتم ولی کلبهای از چوب و آجر با نورپردازی گرم و مخصوصاً اون شب که نم بارونی هم میزد منو به یک رویا برده بود که همیشه دوست داشتم تجربه کنم. دقیقاً مثل فیلمها انگار توی جنگل به شب خورده باشیم و این کلبه خالی از سکنه سر راهمون قرار گرفته باشه و حیوونی رو شکار کردیم و داریم کباب میکنیم. اینجا آنتندهی اینترنت ایرانسل خوب بود و پای مسیریابی مقاصد فردا نشستم.
صبح روز سهشنبه ۱۶م مهر به روال هر روز شروع به ضبط تولید محتوا کردم و بعد از صبحانه بچهها رو برای ضبط پادکست و نشستن پای حرفای خانم مریم فخیمی هنرمند به کلبه شخصی ایشون فرستادم و خودم هم به ضبط بیشتر که بچهها توی کادر نباشن ادامه دادم و بعد از برداشت تصاویر کلبه برکه، آخرای گپوگفت بود که بهشون رسیدم.
باید به سمت رضوانشهر و تالش و ییلاق مریان میرفتیم و مسافت زیاد بود. کلبه چوبی پرهسر توقف اولمون بود. کلبهای که تکرار معماری گیلانی رو بر هم میزد اما سبک متفاوت آن که نظیرش رو در عکسهای بهترین طبیعتهای جهان دیدیم انگیزه جدیدی رو برای انتخاب مسافرش میساخت. همجواری این خانه با خانهای دیگر فضای اشغال شده ناپسندی ایجاد کرده بود که میزبان محترم گفتند قراره این خونهی قدیمی تخریب بشه و بعد فضای باز بهتری ایجاد خواهد شد. اما بریم به سراغ بهترین جاذبه این روستا یعنی فاصله کم تا ساحل محلی دریا با ۱۵ دقیقه پیادهروی یا با ماشین ۳ دقیقه که میشد از دیدن دریایی مواج لذت ببریم. تو ساحل دریا خزر با آسمونی ابری و پرواز مرغان دریای پرواز پهپاد و تصاویر هلیشات و کم داشت که خدا رو شکر به آرشیو ما اضافه شد. عکاسی دوستانم از همدیگه واجبات این فضا بود اما خانم علیآبادی که از من عکسهای متعددی گرفت و بعدا عکسا رو دیدم متوجه شدم چقدر اون زمان از سفر چهره و ظاهرم خسته و آشفتهست.
رفتیم به سمت تالش و حدود ساعت ۴ بعد از ظهر به رستوران سرچشمه تالش که خانم اسکندرینژاد معرفی کرده بودند برای صرف ناهار رسیدیم. سفارش من کَته شامی بود که به صورت سفارشی سبزی مرغترش روش ریخته بودن و از طعم و مزه اصیل گیلان چیزی کم نداشت و به شدت پیشنهاد میکنم.
اون شب در ییلاق مریان که حدود ۴۵ دقیقه با تالش فاصله داره اقامت داشتیم. این ییلاق برای فصل گرما مخصوصا اواسط تابستون پیشنهاد خوبیه که قبلا در ویلای خیام چنین تجربهای داشتم. بخاطر خستگی این چند روز ترجیح دادیم چهارشنبه عجله رو کمتر کنیم و این شد که صبح تا جایی که شد به استراحت ادامه دادیم و حدود ساعت ۱۱ بعد از ضبط چند تصویر هوایی از ویلای فارابی روانه شهر اسالم و ویلای شمس تبریزی شدیم.
به دیدار خانم اسکندرینژاد و تیم گردشگری آویشار رسیدیم و ایشون با قهوه و چای و آبمیوه و کیک به شکلی مفصل و مهماننواز از ما پذیرایی کردند. ویلای شمس که وسط باغی از درختان کیوی و خرمالو و کاجهای بسیار زیبا قرار گرفته بود با وجود گاو و گوساله و مرغ و خروس و غاز به شکل خوبی دیزاین شده بود اما قرار گرفتن در نزدیکی جاده و صدای گذر ماشینها برای افراد حساسی مثل من به سروصدا جای آرامی نبود ولیکن ظاهرا تا کنون کسی از این مورد ایراد نگرفته.
اون روز ترجیح دادیم شب رو در شمس استراحت کنیم و صبح زود برای برگشت حرکت کنیم. ساعت ۵ صبح پنجشنبه ۱۸م مهر بعد از دیدن ۱۵ لوکیشن متفاوت و تولید محتوای حرفهای به همراه دوستان عزیز با دلگیری زیر بارون شدید به پایان رسید.
و این محتوا رفت که پس از آمادهسازی برای مخاطبان طبیعت دوست دهگردی منتشر شود.
مشاهده جزئیات اقامتگاهها در سایت دهگردی www.Dehgardi.com
درود بر شما
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا بوم گردی؟ - قسمت اول
مطلبی دیگر از این انتشارات
متا، متاعی نایاب در دل فیروزکوه
مطلبی دیگر از این انتشارات
آسمان نزدیک است