عروسی گل ها

گیلانی ها هر سال در اواخر زمستان مراسمی برگزار می کردند به نام عروس گولی که در آن به استقبال بهار می رفتند.

غول با آن هیبت ترسناک و خوی وحشی اش به مردم حمله می کند تا عروس را بدزدد. او می چرند و با دست های پر تیغ خود به سر و صورت مردم می زند و آنها را از کار و تلاش باز می دارد. نبرد دیو است و دلبر. اما این بار دیو عاشق و دلباخته عروس نیست. او بودن خود را در نبودن عروس می داند و برای همین کمر به قتل عروس بسته. اگر دیو برنده این نبرد شود و عروس را از مردم بگیرد دیگر نه کاری به بار می آید نه رنگی به طبیعت می نشیند و نه بهار می آید. اما مردم ترانه می خوانند و عروس گل ها را تشویق می کنند تا دیو زمستان بیرون رود و جایش را به بهار گل ها دهد. با آنکه هر سال آمدن بهار قطعی است اما مانع آن نمی شود تا آنها از جشن کشمکش زمستان و بهار غافل باشند. این اتفاق هر باره برای گیلانی ها تازه است و مراسم در خوری دارد به نام <عروس گولی>؛ یکی غول می شود و یکی عروس. زمستان از رفتن ناراضی است و بهار قصد آمدن دارد. پس نبردی در می گیرد.

عروس هزار رنگ

  • عروس گولی یا همان عروس گل ها نماد بهار است و بهار هم نماد زندگی دوباره. برای گیلانی ها که خرمن برنج خود را پاییز سال گذشته درو کرده و به حاصلش زخم زندگی شان را در زمستان درمان کرده اند؛ بهار فصل دوباره ای است برای کاشت برنج و شروع دوباره زندگی .

اوایل فروردین ماه که می رسد در چمنزارها ̨ حاشیه باغ ها و جاده های استان گیلان ̨ گلی می روید که گل فیلی نام دارد. نام علمی این گل "rhynchocorys alphas" است. محلی ها این گل زرد و زیبا را عروس گولی می نامند. کودکان ̨ این گل منحصر به فرد را از برگ میچینند ̨ آن را می لرزانند و براش ترانه ای به لهجه گیلکی می خوانند؛ "عروس گولی! تی پئر نیسه/تی مئار نیسه/ یته برقص". عروس گل با کمترین تکانی و نسیمی می لرزد و می رقصد و کودکان را شاد می کند. عروس گل برای کودکان گیلانی نماد آمدن بهار و پیروزی بر غول زمستان است؛ یعنی همان چیزی که گیلانی ها پیش از آمدن نوروز ̨ در نمایش عروس گولی وعده اش را به خود داده اند.

عروس گولی یا همان عروس گل ها نماد بهار است و بهار هم نماد زندگی دوباره.
عروس گولی یا همان عروس گل ها نماد بهار است و بهار هم نماد زندگی دوباره.

پشت خط مقدم

زمستان به آخر نرسیده. جنگلهای هیرکانی گیلان سرسبز میشوند. همه چیز نوید حضور چیزی را میدهد که همه در انتظار آنند. قدیمیها این انتظار را با اجرای نمایشی نشان میدادند که خبر از آمدن بهار میداد و شروع کار و تلاش. مردم با اشتیاق در انتظار اجرای مراسم هستند و اعضای گروه هم خود را آماده اجرا میکنند. زنها و مردها لباسهای محلی به تن کرده اند. لباسها تقریبا یک شکل است، جز لباس عروس گولی که رنگارنگ و بهاری است. زنها پولکها و سنجاقهای رنگی را روی روسری او میگذراند تا درخشش رنگهایش باز هم بیشتر شود. عروس گولی یا نازخانوم که به فارسی همان عروس گل معنی میدهد، نماد بهار است و طبیعت زیبای این فصل؛ پس لباسش را هم به تنوع رنگهای همین فصل انتخاب میکنند. قدیمها که هنوز برگزاری این نمایش به صورت خودجوش بین گیلانی ها انجام میشد، یک مرد، بازی در نقش عروس گولی – مهمترین نقش نمایش- را بر عهده میگرفت. او لباس محلی زنانه به تن میکرد، مندیل یا دستاری بر سر میگذاشت، تور سفیدی روی صورت میانداخت و سوزن جوالدوزی هم برای دفاع به همراه داشت. زمان برگزاری نمایش در روستاهای مختلف با هم متفاوت بود. گروه نمایش سیار بودند و پس از غروب آفتاب، فضای بازی را در روستا انتخاب و همانجا نمایش را برای همه اجرا میکردند. نمایش که تمام میشد، خانه به خانه میرفتند و از مردم میوه، برنج و پول میگرفتند. حالا دیگر در سراسر گیلان به ندرت میتوان چنین چیزی یافت. سازمان میراث فرهنگی متولی برنامه است و هر مراسمی را بهانه ای برای اجرای این نمایش میکند تا از یاد مردم نرود. از قبل مکان، تاریخ و ساعت خاصی را مشخص کرده، صندلیهای تماشاچیها را میچینند و گروه نمایش را هم انتخاب میکنند.آماده سازی عروس گولی که تمام میشود، چشم مان به مردی می افتد که با زغالی سیاه، صورت خود را رنگ میکند. او غول است؛ همان که قرار است عروس را بدزدد و مانع آمدن بهار شود. لباس سیاهی به تن کرده و با کاه و چوبهای جارو آن را پوشانده تا هیبتش مهیب تر و ترس آور تر شود. غول نماد زمستان است؛ نماد پایان سال که اگر بهار بیاید، دیگر جایی برای او نیست. غول زمستان حاضر به رفتن نیست و تنها راه ماندنش، دزدیدن بهار است.گیلانی ها که از قدیم برنجکار و ماهیگیر بوده اند، با فصل زمستان میانه ای ندارند و بهار را شروع برکت میدانند. قدیمیها برای اجرای این نقش، جوان تنومندی را انتخاب میکردند و صورتش را با زغال یا دوده سیاه میپوشاندند. کاهی مقوایی سرش ميگذاشتند و ریش انبوه سیاهی برایش میساختند. عموما جارو را به عنوان دم بر پشت شلوارش میگذاشتند و زنگوله هایی را بر کمر، پا و لباسش مي آویختند. همه اینکارها برای این بود تا چهره غول زمستان هرچه ترسناکتر شود و در کنارش چهره رنگارنگ عروس بیشتر به چشم بیاید.

پیربابا–نماديكسال تجربه–وقتي به میدان نبرد ميرسدکه زمستان،همه اهالي را خواب کرده ونتوانسته عروس گولی را بیابد. غول زمستان نميخواهد بهاربیايد،پس همه را از میان به در ميکند و دورتادور به دنبال او ميگرددامانميداند که عروس را زير پارچه اي در وسط میدان مخفي کرده اند
پیربابا–نماديكسال تجربه–وقتي به میدان نبرد ميرسدکه زمستان،همه اهالي را خواب کرده ونتوانسته عروس گولی را بیابد. غول زمستان نميخواهد بهاربیايد،پس همه را از میان به در ميکند و دورتادور به دنبال او ميگرددامانميداند که عروس را زير پارچه اي در وسط میدان مخفي کرده اند

روی خط آتش

گروه نمایش آمارد گیله مرد وارد صحنه میشوند. زنها و مردها دور تا دور عروس گولی مینشینند و هریک ادای کاری را درمی آورند؛ یکی میکارد و یکی درو میکند. همه مشغول برنجکاری اند تا اینکه غول با لباس سیاه پوشیده از خار و خاشاک وارد میشود. آمدنش فضا را سنگین میکند و همه را میترساند. او غول است و به باور مردم گیلان، موجودی افسانه ای، تناور و درشت هیکل است که در غارها و بیابانها زندگی میکند. برای همین است که بازیگر این نقش را سیاه میکنند و با لباسی آشفته میپوشانند. با ورود غول به صحنه، همه از نیت او که دزدیدن عروس گولی است، آگاه میشوند. تک به تک جلو می آیند و با حرکات نمایشی رقص، با او مبارزه میکنند. غول ابتدا با مردها مبارزه میکند و پس از اینکه آنها را به خواب میبرد، به سراغ زنها میرود. همه میخواهند تا از عروس محافظت کنند و بهار را در امان بدارند. پس زنها پارچه دامن را به کمر سفت میکنند و به نبرد غول میروند. اما غول قوی است و کسی طاقت مبارزه با او را ندارد. پس آنها هم یکی یکی به زمین می افتند و به خواب فرو میروند. آخرین زن که برای مبارزه با او ميرود، روی عروس گولی را با پارچه ای میپوشاند و مخفیاش میکند. عروس هم بیصدا و بیحرکت میماندتا جانش در امان باشد. وقتی غول همه را خواب میکند، به دنبال عروس گولی میگردد. او از این سر تا آن سرصحنه میرود و میچرخد اما عروس را پیدا نمیکند. ناگهان مردی دیگر که پیر بابا نام دارد و چوبی به دست گرفته، از راه میرسد تا با او بجنگد. او نماد یکسال تجربه است و بهتر از دیگران میداند چگونه باید عروس را حفظ کند.


مارش‌نبرد : دهل زن ونقاره نواز معمولا درتمام نمايش هاي عروس گولی حضور دارند و به نوعی موسیقی متنن مايش هستند. وقت کارو تلاش مينوازند و وقت پیروزي غول، سكوت ميکنند؛ آخر داستان هم که مرگ زمستان است به دست پیربابا، پا به پای اهالی دورتادور جنازه ها ميچرخند و مينوازند.
مارش‌نبرد : دهل زن ونقاره نواز معمولا درتمام نمايش هاي عروس گولی حضور دارند و به نوعی موسیقی متنن مايش هستند. وقت کارو تلاش مينوازند و وقت پیروزي غول، سكوت ميکنند؛ آخر داستان هم که مرگ زمستان است به دست پیربابا، پا به پای اهالی دورتادور جنازه ها ميچرخند و مينوازند.



در قدیم پیربابا یا پیربابو لباسی کهنه و مندرس بر تن داشت و ریش سفیدی از پوست بز یا دم اسب بر صورت میگذاشت. گاهی صورت او را هم مثل غول سیاه ميکردند، بر سرش قیفی مقوایی ميگذاشتند و زنگوله به تن او آویزان میکردند. در بعضي ازنمایش ها چماقي هم بردست ميگرفت و با آن ازعروس محافظت ميکرد. نبرد پیربابا و غول مهمترین بخش نمایش عروس گولی است. تجربه یکسال کاری باید زمستان را شکست دهد تا بتواند بهار را دوباره ببیند.

فتح خط دشمن

غول وپیربابا دور هم میچرخند و میرقصند و مبارزه میکنند. پیربابا بارها سعی میکند با چوب خود غول را بزند و نمیتواند. چوبش را که از دست میدهد، به سمت غول می آید تا با دستان خالی با او مبارزه کند. به هم میچسبند و دور میزنند. یکبار پیربابا به گوشه ای پرت میشود وبار دیگر غول به زمین می افتد. هر دو کارکشته اند و قوی. دوباره به هم میچسبند و زورآزمایی میکنند. سرشانه یکدیگر رامیگیرند و میچرخند. اینبار برنده نبرد مشخص میشود؛ پیربابا غول را روی دستان خود بلند میکند و به زمین میکوبد. غول زمستان به خود میپیچد و به گوشه ای می افتد و پیربابا امانش نمیدهد، چوب خود را برمیدارد و غول را آنقدر میزند تا از نفس بیفتد.

کار غول که تمام میشود، نوبت پیدا کردن عروس بهار میرسد. پیربابا با نگرانی دنبال عروس گولی میگردد و به چهارسوی سن میرود و نام او را فریاد میزند. صدای نیلبک که می آید، پیربابا دور و اطراف خود را نگاه میکند و عروس گولی را میبیند که با نیلبکی در دست از زیر پارچه بیرون می آید. حالا وقت شروع کار و تلاش است.عروس بهار به همراه پیر پرتجربه بالای سر تک تک اهالی میروند و آنها را از خواب بیدار میکنند. هرکس که بیدار میشود، به کار خود میپردازد تا همه با هم دوباره مشغول کار شوند. اینجاست که گروه موسیقی هم از کنار صحنه وارد میشوند و به دیگر بازیگران میپیوندند؛ یکی دهل میزند و آن یکی سرنا تا همه با هم دور جنازه غول بچرخند و ترانه محلی عروس گولی را بخوانند:

«اَغوَل بیدین غوَل/اَن کمر بیجیر چوَل/بیه غوَل بیدین غوَل/اَغول چوجور غوَل؟/ازهول خدا دوِر/اَن حکایت پوِل/اَی غول بیابانی/جنگان فراوانی/َمشِت بَررَ مشِت خاخور/تی چوم واکون بیا دنیا بیدین/بهار بُمو بهار بُمو،تی خانهِ من سفره هفت سین دیچین/آخ شِو عیده عیِد شو/ تازه بُبوسِت سال نو/دار و درختان همگی /به تن درید لباس نو/عروس گولِی بآردیم/جان ودلِی بآردیم/خانخاه تِر نآردیم /تی پسِر بآردیم/گل قاسم ویریس بیِه/تی سگی آدیم گیره/پایه زنم میره/ آناله ِمِرگیره/آی عروس گولِی بآردیم/جان ودلِی بآردیم/خانخاه تِِر نآردیم/تی پسِر بآردیم / عروس گوشوا َر بیدین ِهی ِهی / اَن دیم سرخا َل بیدین ِهی ِهی / عروس بنفش پیرهَن و دامن گولداِر بیدینِ هیِ هی/عروس گولِی همیِن/عروس بهار شیِن /بیدین چی نازنیِن/عروس گولِی بآردیم/جان ودلِی بآردیم/خانخاه تِِر نآردیم/تی پسِر بآردیم/گول خانوم ویریس بیِه/در زنم نگو کیِه/واشکفته گل و گیاه/ناز خانوم تونم بیِه / کاس خانوم تونم بیِه / نوروز مبارک ببِه سال نو مبارک ببِه»

که معنی اش این میشود:

«این غول را ببین / کمر به پایینش ِگلیه / بیا غول را ببین / این غول چه جور غولیه؟ / از هول خدا دوره / این حکایت پوله / این غول بیابانی یه/در جنگل ها فراوانه / مشهدی برادر مشهدی خواهر / چشماتو باز کن بیا دنیا را ببین / بهار آمده بهار آمده؛ سفره هفت سین در خانه ات بچین/ آخ شب عیده / سال نو تازه شده / همه در ختان / لباس نو به تن کرده اند / عروس گل آوردیم / جان و دل را آوردیم / این زن؛ارباب برای تو نیاورده ایم / برای پسرت آورده ایم / گل قاسم؛ بلند شو بیا / سگت آدم رو گاز میگیره/ با پایم بزنمش می میره / ناله و نفرینش من را میگیره/ عروس گل آوردیم / جان دل را آوردیم / این زن ارباب برای تو نیاورده ایم / برای پسرت آورده ایم / گوشواره عروس را ببین هی هی / خال گونه ای را ببین هی هی / پیرهن بنفش و دامن گلدار عروس را ببین هی هی / عروس گل همینه / عروس بهاره / ببین چه نازنینه / عروس گل آورده ایم / گل خانم؛ بلند شو بیا / وقتی در خانه ات را می زنم نگو کیه / گل و گیاه شکفته شدن / ناز خانم؛ تو هم بیا / کاس خانم؛ تو هم بیا / نوروز مبارک باشه ؛ سال نو مبارک باشه .

عروس‌واقعي! مردي که در اين تصوير ميبینید، همان عروس گولي است. در قديم اين نقش را مردي بازي ميکرد که لباس محلي زنانه به تن ميکرد و توري سفید بر سر ميگذاشت. اين مراسم تغییرشكل داده و امروزه کمتر به اين صورت ديده ميشود. اين مرد عروس نما هم از معدود کساني است که اين نقش را در روستاي شوک انجام داد / عكس: محسن شاهمردي
عروس‌واقعي! مردي که در اين تصوير ميبینید، همان عروس گولي است. در قديم اين نقش را مردي بازي ميکرد که لباس محلي زنانه به تن ميکرد و توري سفید بر سر ميگذاشت. اين مراسم تغییرشكل داده و امروزه کمتر به اين صورت ديده ميشود. اين مرد عروس نما هم از معدود کساني است که اين نقش را در روستاي شوک انجام داد / عكس: محسن شاهمردي



خواندن این ترانه هم در قدیم به این صورت نبود در طول اجرا خوانده می شد؛ مثلاْ غول در خانه عروس را می زد و قسمتی که می خواند که با زن ارباب صحبت می کند. پیربابا هم به محض ورود به صحنه به غول اشاره می کرد و "اغولَ بیدین غولَ" را می خواند. مردم حالا می توانند دوباره به کار مشغول شوند و بی نگرانی در کنار عروس بهار زندگی کنند. عروس گولی هم پیش تک تک آنها می رود و بالای سرشان نی لبک می زند تا امید و اشتیاقشان را به کار زیاد کند. نبرد بازمستان تمام شده و بهار آمده؛ اتفاقی که قرن هاست هر ساله رخ می دهد و تاکنون غیر از آن نبوده. اما گیلانی ها باز هم سر ساله و هر ساله در انتظارند تا پیربابا زمستان را براند و بهار با سرخوشی و میل به کاتر دوباره بیاید تا اوایل فرودین ماه باز هم کنار باغ ها و چمنزارها رویس عروس گولی را ببیند.

غول‌زمستان اين غول است؛ غول سرد زمستان که با خود هیچ سبزه ای ندارد و سرتاپا خار است و خاشاک. غول سیاه رنگ مراسم،میان اهالي احمد سرگوراب ميچرخد و دست ميپراند و هیچکس را ياراي مبارزه با او نیست جز پیربابا که بايد با تكیه بر تجربه خود او را از میدان به در کند. پیربابا در اين مراسم تنها امید اهالی برای آمدن بهار است. / عكس: كيان امانی
غول‌زمستان اين غول است؛ غول سرد زمستان که با خود هیچ سبزه ای ندارد و سرتاپا خار است و خاشاک. غول سیاه رنگ مراسم،میان اهالي احمد سرگوراب ميچرخد و دست ميپراند و هیچکس را ياراي مبارزه با او نیست جز پیربابا که بايد با تكیه بر تجربه خود او را از میدان به در کند. پیربابا در اين مراسم تنها امید اهالی برای آمدن بهار است. / عكس: كيان امانی



مطلب بر گرفته از مجله سرزمین من همشهری / نوشته : محسن ظهوری