علاقهمند به انیمیشن
بـیچـهـره بـخـنـد، بیصـدا اشـک بـریـز
قصهگویی در سینما بدون دیالوگ، چیز تازهای نیست. در واقع، سینما در دهههای اولیه شکلگیریاش دیالوگی نداشت. دورانی که به دورانت «صامت» مشهور است. اما تصور کنید بازیگر نقش اصلی، به جز صدا، چهره هم نداشته باشد! حالا چطور باید احساساتش را به شما منتقل کند؟ در آخرین یادداشت مجله دوبعدی قرار است سراغ یک فیلم کوتاه خاص برویم. فیلمی که با یک چالش ویژه در تولیدش روبرو بوده است. فیلمی که به نحوی میراثخور استودیو «گیبلی» و ادامهدهنده زبان قصهگویی آن است. این بار هم قرار است داستان تولید یک فیلم انیمیشن دیگر را با هم مرور کنیم.
اگر تاکنون فرصت تماشای این اثر کم نظیر را نداشتهاید توصیه میکنم قبل از خواندن یادداشت حتما آن را تماشا کنید:
پونوک، فرزندخوانده گیبلی
زمانی که یوشیاکی نیشیمورا (تهیهکننده آثاری مثل شاهزاده کاگویا) در سال 2015 از استودیو گیبلی جدا شد و استودیوی جدیدش یعنی پونوک را تأسیس کرد قصد داشت مسیر پرافتخار گیبلی را ادامه دهد. گیبلی در آن زمان به خاطر کهولت سن مغزهای متفکرش یعنی میازاکی و تاکاهاتا چشم انداز روشنی نداشت. به همین خاطر نیشیمورای جوان توانست بسیاری از اعضای سابق گیبلی را در پیوستن به استودیوی جدید با خود همراه کند. پونوک پس از ساخت چند تبلیغ تلویزیونی، اولین فیلم بلندش را به نام «ماری و گل جادوگر» در سال 2017 اکران کرد. فیلمی که شباهت بیش از اندازهاش به آثار میازاکی باعث شد چندان توسط منتقدین جدی گرفته نشود. این موضوع پونوک را وادار کرد تا برای دومین فیلم بلندش دست به ریسک بزرگتری بزند.
توسعه از مسیر خلاقیت
شباهت بیش از اندازه «ماری و گل جادوگر» به آثار گیبلی باعث شد نیشیمورا تصمیم بگیرد برای «قهرمانان فروتن» دومین اثر پونوک، اجازه آزادی عمل و خلاقیت بیشتری به تیم تولیدش بدهد. «قهرمانان فروتن»، شامل سه اپیزود مستقل از هم میشد که برخلاف «ماری» رویکرد خلاقانهتر و تجربیتری را برای قصهگویی دنبال می کردند. نامرئی [Invisible] سومین اپیزود و به نظر من بهترین اپیزود مجموعه توسط یکی از بهترین انیماتورهای سابق گیبلی [انیماتور فیلم های شهر اشباح، قلعه متحرک هاول و آریِتی] یعنی آکیهیکو یاماشیتا کارگردانی شد. داستان خلق فیلم با یک سؤال چالشبرانگیز شروع میشود:
چگونه می توان با یک نقش اصلیِ نامرئی، یک قصهی جدی را روایت کرد؟
حس کردن به جای دیدن!
نامرئی از میان گفتگوهای بین یاماشیتا و نیشیمورا (بنیانگذار پونوک) متولد شد. زمانی که مجموعه در حال ساخت بود، نیشیمورا میدانست که باید سختترین اپیزود فیلم را به یاماشیتا بسپارد. فیلمی که در آن یاماشیتا از نقطه قوتش، به عنوان یک انیماتور خبره به خوبی استفاده شود.
_می دانم به نظر مشکل می آید، اما نظرت راجع به یک مرد نامرئی چیست؟
_اگر چیزی برای حرکتدادن وجود نداشته باشد، اگر چهرهای برای انتقال احساسات در کار نباشد، انیماتور باید چه کار کند؟
«مکالمه نیشیمورا/یاماشیتا»
یاماشیتا این ایده چالش برانگیز را پذیرفت و آن را توسعه داد. او میخواست احساسات قهرمان فیلم، نه فقط در صورت شخصیتها بلکه در جای جای تصویر حس شود. آنها میخواستند اثرشان دیده شوند و برای دیدهشدن باید چیزی فراتر از یک کپی باکیفیت از آثار میازاکی میساختند. ایده نیشیمورا دقیقا چیزی بود که پونوک به آن احتیاج داشت. فیلمی که تا به حال ساخته نشده بود.
دیدنِ نادیدنیها
قرار شد قهرمان فیلم، یک زندگی نامرئی کلیشهای مثل شخصیت رمّان «نامرئی» اثر اچ.جی.وِلز/H. G. Wells را تجربه نکند. هیچکس حتی با پوشیدن لباس او را نمیبیند و به او کوچکترین توجهی نمیکند. وجود او آنقدر ناچیز و بی اهمیت است که حتی جاذبه زمین هم اثری بر او ندارد. مشهورترین صحنهی فیلم، صحنهای که قهرمان داستان درحالیکه به خاطر بیوزنیاش در آسمان معلق است و برای بازگشت به سطح زمین تقلّا میکند، این حس را به بهترین شکل ممکن به تصویر میکشد:
در واقع در این صحنه یاماشیتا با استفاده از تجربهاش به عنوان انیماتورِ ارشد گیبلی، با متحرکسازی، به کمک روایتگری قصه میآید و حس تهی بودن درون شخصیت را با سبک وزنیاش به مخاطب منتقل میکند. البته باید به صداگذاری و موسیقی کمنظیر این صحنه هم اشاره کرد که اثر متحرکسازی را تکمیل میکند.
پسزمینهها فریاد میزنند
تیم تولید مجبور بود برای بیان احساسات از پسزمینهها و طراحی رنگها هم نهایت استفاده را ببرد. نوع قلمگذاری، ترکیببندی و طراحی رنگ پسزمینهها متناسب با احساسات درونی شخصیت اصلی در طول فیلم تغییر میکند[اتفاقی که مشابهش را در آثار مدرن دیگری مثل مرد عنکبوتی جدید هم دیدهایم و در یادداشت چـرا گـرافـیـکِ مـردِ عـنـکـبـوتـی درهـم و بـرهـم اسـت؟ به آن اشاره کردیم].
زمانی که قهرمان، دچار یأس و ناامیدی است، پسزمینه با آسمان ابری، رنگهای خاکستری و قلمگذاریهای آشفتهاش، حس ناامیدی را به مخاطب منتقل میکند. در عوض وقتی شخصیت اصلی امیدوار است، آسمان روشن، رنگهای باز و قلمگذاریهای لطیف ما را به احساسات درونی او متصل میکند.
قهرمان فیلم، با وجود اینکه هیچ دیالوگ یا چهرهای در هیچ کدام از نماهای ندارد اما شخصیت به خوبی قابل لمس است.
این [فیلم] یک [اثر] سرگرم کننده ی ساده و سرراست نیست؛ در فیلم مسائل زیادی وجود دارند که توضیحی برایشان نیست. درکشان با عقل دشوار است و من تلاش نمیکنم قصه [سرراستی] برایتان بگویم، [بلکه] میخواستم اثری بسازم که شما بتوانید حسش کنید. من درون، را [به تصویر] میکشم.
«آکیهیکو یاماشیتا»
یاماشیتا برای ساخت این فیلم از آثاری همچون فرزندان آدم و جاذبۀ آلفونسو کوآرون، آثار ایناریتو و مانگاهای جونجی ایتو، الهام گرفت.
نتیجه اعتماد نیشیمورا و خلاقیتهای تیم تولید، اثر متفاوتی شد که شبیه هیچ فیلم دیگری[حتی آثار گیبلی] نبود. پونوک توانست با دومین اثر، از زیر سایه سنگین گیبلی خارج شود و لحن خودش را پیدا کند. لحنی که میتواند بزرگترین دستاورد هر مجموعه موفق تولید انیمیشن باشد. موضوعی که شاید کمتر در مجموعههای ایرانی به آن توجه شود. امیدوارم در آینده بباز هم درباره لحن اختصاصی استودیوها و هنرمندان بزرگ گفتگو کنیم.
منابع:
1.انیمیشن آبسِسیو
2.وبسایت پونوک
دوبُعدی، مجلهای درباره پویانمایی(انیمیشن)، پینما(کمیک) و چیزهای پیرامونش است. اگر این نوشته برایتان مفید بوده انتشارات ما را دنبال کنید. پانزدهم و سیام هر ماه، یک یادداشت جدید با شما به اشتراک خواهیم گذاشت. اگر دوست دارید بیشتر با قصه ما آشنا شوید این مطلب برای شماست.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چـگـونـه «آکـیـرا» دنـیـای اَنـیـمـه را مـتـحـوّل کـرد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
وقـتـی مـیـازاکـی مـوزیـکویـدیـو مـیسـازد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چـگـونـه مـثـل مـیــازاکـی طـراحـی کـنـیـم؟