آشنایی با کشف عمدی

1. مقدمه:

بیایید نوشته امروز را با یک داستان شروع کنیم.

روزی مردی در راه به یک مرد مست برخورد می‌کند که به زمین خیره شده است.

مرد مست: کلید‌هایم را گم کرده‌ام و به دنبال آن‌ها می‌گردم.

مرد رهگذر: کاملا بدیهی است که کلید‌ها زیر نور چراغ نیست و اگر بود ما آن‌ها را می‌دیدیم.

مرد مست: میدانم، کلیدها جایی دیگر در تاریکی از دستم افتاد. اما آنجا تاریک است و امکان جستجو وجود ندارد، پس تصمیم گرفتم زیر نور چراغ را جستجو کنم.

بازی برنامه ریزی برای ما در حکم چراغ خیابان در داستان بالا است که شامل نوشتن داستان کاربر و تخمین با استفاده از Pocker Planing یا سایر تکنیک های تخمین است. به نظر می‌رسد از این زمان که در جلسه هستیم به درستی استفاده نمی‌کنیم. شاید بهتر باشد حالا که همه در یک اتاق جمع هستیم از این زمان برای یادگیری نادانسته‌ها استفاده کنیم که به آن کشف عمدی می‌گوییم.

2. کشف تصادفی:

می‌توان گفت اگر کاری را چندین و چند بار انجام دهید ،(احتمالا) بیشتر و بیشتر در مورد آن خواهید آموخت.به نگاه دیگر، اگر چندین بار کاری را انجام دهید و در هنگام انجام با اتفاقات غیر منتظره مواجه شوید در مورد آن کار و اتفاقات خواهید آموخت. اما اگر کاری را دائم و تکراری انجام دهید، در انجام آن مهارت پیدا می‌کنید اما چیز جدیدی یاد نخواهید گرفت.تفاوت این دو مطلب را به این شکل نیز می‌توانیم بیان کنیم که شما می‌توانید 10 سال تجربه داشته باشید یا یک سال را 10 بار تجربه کرده باشید.

تجربه وقایع ناشناخته یکی از بهترین اساتید است. این گفته مطلب زیر را به ذهن متبادر می‌سازد.

تصمیمات درست از تجربیات می‌آیند و تجربیات از تصمیمات نادرست.

هنگامی که شما در انجام یک کار با شرایطی ناشناخته و نتیجه متفاوت از آنچیزی که منتظر آن بودید مواجه می‌شوید باید مدل خود در انجام کار را به گونه‌ای تغییر دهید که عملکرد کاریتان مطابق با شرایط جدید وفق پیدا کند. این روش و تغییر، عملکردِ ذهن‌هایِ فعال و در جستجوی یادگیری است. اما عده‌ی بسیاری هم در برابر یادگیری مقاومت می‌کنند. یعنی هنگام مواجه شدن با شرایط ناخواسته و ناشناخته به جای عملکرد فعال و یادگیری و اصلاح شرایط، به شکلی عمل می‌کنند که به آن confirmation bias یا سوگیری تایید می‌گویند. در این شرایط، افراد اغلب نتایج ناشناخته را اتفاقی گذرا در نظر گرفته و به جای یادگیری از آن تلاش می‌کنند باز هم اطلاعاتی به دست بیاورند که عملکرد آن‌ها در گذشته را تایید کند.

در یادگیری ذن به لحظه‌ی روشنگری - تکامل مدل خود از جهان ساتوری می‌گویند. دانش‌آموزان ذن با کوان‌ها تلاش می کنند به ساتوری برسند. در مدل کسب مهارت مهارت دریفوس هم مرحله‌ای به نام مبتدی پیشرفته وجود دارد. در این سطح، افراد مبتدی اطلاعاتی را که آموخته‌اند در موقعیت‌های واقعی به‌ کار می‌گیرند و قوانین کم‌کم برای‌شان معنا پیدا می‌کنند. در این مرحله، اطلاعات وارد زمینه می‌شوند. در این مرحله افراد قوانینی را یاد گرفته اند و آن‌ها را در محیط کاری به کار می‌برند و چیزی بیش از آموزش تئوری قوانین به دست می‌آورند. عملا تجربه شرایطی متفاوت با آموزش قوانین در این سطح به فراگیران آموزش می‌دهد.

در این شرایط فراگیران، یادگیری خود را با جستجوی فعال، تجربه و برخورد با شرایط ناشناخته سرعت می‌بخشند. این تفاوت کشف تصادفی و عمدی است. به یاد داشته باشید پیگیری دائم Best Practiceها با توجه به اینکه شما را از تجربه ناشناخته‌ها باز می‌دارد فرایند یادگیری را کند می‌کند.

3. یادگیری محدودیت است

در Gemba Systems آزمایشی انجام شده است که شرح آن در ادامه می‌آید. به پروژه یا کار مهمی که تیم شما اخیرا انجام داده فکر کنید( به طور ایده‌آل کاری که همین چند ماه اخیر انجام داده‌اید). از اولین لحظات آغاز تا پایان آن چقدر طول کشیده است؟ حال فرض کنید مجددا همان پروژه را می‌خواهید بدون هیچ تغییری انجام دهید. همه چیز مثل قبل است. قرار است کار را با همان تیم، همان محدودیت‌های کاری و سازمانی و ... انجام دهید. تنها تفاوتی که این بار با دفعه قبل دارد این است که همه مواردی را که دفعه قبل در طول پروژه آموختید از قبل می‌دانید. همه ناشناخته‌ها و نادانسته ها را مو به مو می‌دانید. حال کمی صبر کنید و تامل کنید. چقدر طول می‌کشد این بار پروژه را انجام دهید؟

در آن آزمایش پاسخ‌هایی مثل نصف یا یک‌چهارم زمان قبلی اصلا غیر معمول نبود. از اینجا به این جمع بندی رسید که " یادگیری محدودیت است".

اگر فرض کنیم که تنها تفاوت اجرای پروژه در نوبت اول و دوم دانسته‌ها در مورد کار بوده است، این نشان می‌دهد که بزرگترین مانع در برابر توان اجرایی ما، چیزهایی است که نمی‌دانیم. البته این گفته بدین معنا نیست که تمامی زمان اضافه صرف یادگیری شده است. با توجه به نادانسته‌ها از پروژه زمان‌های زیادی در جلسات سپری شده است و آزمایش‌هایی بسیاری انجام شده و بعضا کارهایی انجام شده که موجب بن بست در کار شده و اگر از قبل دانشی در آن زمینه بود اصلا آن کار انجام نمی‌شد.

در واقع اگر دقیق تر نگاه کنیم یادگیری محدودیت نبوده بلکه جهل و بی‌خبری موجب اتلاف زمان شده است. اگر خلاصه بخواهیم بگوییم:

نادانی بزرگترین مانع برای کارایی است.

4. جهل چند وجهی است

جهل حول چندین محور وجود دارد. به موارد زیر دقت کنید

  • شما می توانید از فناوری های خاصی که استفاده می کنید غافل باشید.
  • ممکن است از گستردگی گزینه‌های فناورانه‌ای که پیش روی شماست بی‌خبر باشید
  • جهل در مورد دامنه کسب و کار
  • جهل در مورد انواع روش‌های حل مسئله پیش رو
  • ندانستن روشی بهتر برای بیان مدل مسئله که راه حل بهتری را آشکار می‌سازد
  • نادیده گرفتن محدودیت‌های سازمانی
  • نادیده گرفتن مخاطرات سوم‌شخص‌های درگیر در پروژه
  • غافل شدن از افرادی که برای پیش‌برد پروژه باید با آن‌ها ارتباط برقرار کنیم
  • غفلت از روشی که باید کار را به انجام رسانده و تحویل دهیم
  • جهل در فرهنگ سازمانی

همه این ها بخش بسیار کوچکی از نادانسته‌ها و جهالت‌ها در جریان اجرای یک پروژه است. من مطمئن هستم اگر کمی زمان بگذارید و تفکر کنید موارد بسیار بیشتری پیدا خواهید کرد که روی فرایند کاری پروژه ما تاثیر گذار هستند و از آن‌ها غافل هستیم و نسبت به آن‌ها جهل داریم.

جنبه دیگری از نادانی نیز وجود دارد به طرز شگفت انگیزی ما را به بازی می‌گیرد. ما معمولا در مورد ندانسته‌های خود نادان هستیم. این ندانستنِ ندانسته‌ها باعث می‌شود به جای اینکه محتاط‌تر عمل کنیم، مانند عجول‌های ابله خود را به دردسر بیاندازیم.

5. کشف یک فرایند غیرخطی و ناپیوسته است

مجددا به پروژه‌ای که اخیرا انجام داده‌اید فکر کنید. آیا ندانسته‌های شما در محور زمان به طور خطی کاسته شده است؟ تقریبا بعید است. آنچه احتمالا در واقعیت اتفاق می‌افتد این است که در برهه‌های خاصی از زمان( که بعضی از آن‌ها بسیار دلچسب تر و شیرین‌تر از سایرین است) اتفاقاتی رخ می‌دهد که ناگهان بخش زیادی از ندانسته‌ها از بین می‌رود. شاید خیلی از این یادگیری‌ها در پایان روز، زمان‌هایی که خسته و نا‌امید از یک روز سخت و بی‌حاصل ( در حال فحش و بد و بیراه گفتن به اقوام درجه یک کار و صاحب کار) هستیم، اتفاق افتاده باشد. شاید هم زمانی که این دانش به دست می‌آید ناگوار باشد اما به هر حال سطح نا آگاهی ما از پروژه کاهش می‌یابد.

فرایند کشف غیرخطی است
فرایند کشف غیرخطی است


بنابراین برای هر عامل واحدی، در هر پروژه کار را با سطح خاص ناآگاهی شروع کرده و این نادانسته‌ها به صورت غیر خطی کاهش پیدا می‌کند. ناآگاهی ما در پایان پروژه در پایین ترین سطح خود قرار می‌گیرد. بسیاری از این عوامل و نادانسته‌ها به هم مرتبط هستند ، بنابراین با هر کشف با چندین مورد مختلف آشنا شده و جهالت ما در مورد عوامل مختلف به طور همزمان به میزان متفاوت کاهش می یابد. در واقع بسیاری از مکاشفات ناگهانی در طول پروژه از کنترل ما خارج است و توسط خدایان پروژه به ما نازل می‌شود :-). فرض کنید در ابتدای پروژه تاریخی را برای تحویل یک فاز از پروژه تعیین می‌کنید، از کجا می‌توانید بدانید که 2 روز مانده به تاریخ تحویل پروژه همسر یکی از مهم‌ترین افراد پروژه که 6 ماهه باردار است و حداقل باید سه ماه دیگر در همان شرایط با پروژه همراهی کند تصمیم به وضع حمل می‌گیرد؟

اگر کمی منصفانه فکر کنیم ما می‌توانیم در مورد این نادانسته‌ها آگاهی داشته باشیم. در واقع شاید ندانیم چه رخدادی اتفاق می‌افتد. اما اگر کمی بالاتر از سطح معمولی فکر کنیم می‌توانیم منتظر باشیم که اتفاقی رخ خواهد داد که نمی‌دانیم و این نکته اصلی کشف عمدی است.

6. اگر فرض کنیم چیز بدی اتفاق می‌افتد چه؟

ما به صورت پیش‌فرض یک مکانیسم داخلی برای خوش‌بینی بی‌فکر داریم. به این مکانسیم attribution bias می‌گوییم. ما از این مکانسیم برای محافظت از خود در برابر وقایع بد بیرونی استفاده می‌کنیم. در صورتی که در مورد این موضوع می‌خواهید بیشتر بدانید می‌توانید به کتاب A Mind of Its Own مراجعه کنید اما در ادامه این موضوع را به صورت مختصر توضیح خواهیم داد.

اگر اتفاق بدی برای شخصی دیگری رخ می‌دهد، حتما مستحق آن بوده است. برای آن برنامه ریزی نکرده است. کارش را به درستی انجام نداده است و ... اگر همین اتفاق برای خود ما بیوفتد، احتمالا کاری از دستمان برنمی‌آمده است، جبر زمانه بوده و ما از آن کاملا بی‌خبر بودیم و اختیاری در برابر آن نداشتیم. در یک کلام بیچاره خودمان.

در شرایط زیر ما در معرض این سوگیری قرار داریم

  • وقتی کاری را تخمین میزنیم
  • وقتی ریسک کاری را محاسبه می‌کنیم
  • وقتی اتفاق بدی در پروژه ما می‌افتد
  • وقتی هر کاری می‌کنیم که ممکن است در انتهای آن کمی غمگین و نا‌امید می‌شویم

اگر به جای این که امیدوار باشیم این بار اتفاق بدی نیفتد ، موارد زیر را به عنوان واقعیت فرض کنیم:

  • چندین (تعدادی را انتخاب می‌کنیم) اتفاقات بد غیرقابل پیش بینی در طول پروژه رخ می دهد.
  • ما نمی توانیم از قبل بدانیم که آن چیزهای بد چه خواهد بود. معنی غیرقابل پیش بینی این است.
  • این چیزهای بد تحویل پروژه را تحت تاثیر قرار می‌دهد. این معنای بدی است.

حال رویکرد ما برای پروژه چگونه تحت تاثیر قرار می‌گیرد؟

7. سرانجا، کشف عمدی:

به نظر می‌رسد ما جای اشتباهی در حال جستجو هستیم. روش ها ، شیوه ها و الگوهای تحویل همگی خوب هستند ، اما بزرگترین عامل محدود کننده برای تحویل موفق را در نظر نمی گیرند. بیایید فرض کنیم که در طول عمر پروژه جهالت ما در تعدادی از محورهای مرتبط با پروژه ما کاهش می یابد. فرض دیگری نیز داشته باشیم که نادیده گرفتن برخی عوامل در حال حاضر بیشترین محدودیت را به ما وارد می‌کند. فرض دیگری هم داشته باشیم که از بین تمامی این ندانسته نمی‌دانیم کدام عوامل بیشترین تاثیر را روی توانمندی ما دارند. یعنی در مرحله اول نمی‌دانیم و در ادامه هم نمیدانیم که چه چیزی را نمی‌دانیم. وقتی که بدانیم چه چیزی را نمی‌دانیم می‌توانیم از روش‌های مختلفی برای پیشرفت استفاده کنیم، اما تا زمانی که ندانیم ندانسته‌های ما چیست دائما در تاریکی مطلق عکس می‌گیریم.

این منطقی است که در ابتدا تلاش کنیم تا دریابیم که کدام جنبه های تحویل را به طور جدی نادیده می گیریم. و در ادامه برای رفع جهالت در آن جنبه سرمایه گذاری کنیم یعنی عمدا به اندازه کافی کشف کنیم تا محدودیت را برطرف کنیم و شرایط ادامه کار را فراهم کنیم.

و در تمام طول پروژه ، روز به روز ، ما باید سعی کنیم بفهمیم کجا و چگونه جهل مانع ادامه راه ما می شود. در یک حالت ایده آل ، ما می خواهیم تا حد امکان شیب تندی را برای هر موضوعی روی منحنی جهل ایجاد کنیم، بنابراین عمداً به جای قربانی جبر و شرایط شدن ، میزان محدودیت خود را در جهالت کاهش می دهیم.

این شرایط و نحوه عملکرد یک مهارت است و به همین دلیل تابع مدل دریفوس است. این بدان معناست که در ابتدا ما آن را به درستی پیش‌ نخواهیم برد و شرایط آشفته خواهد شد. سپس کم کم متوجه اشتباهات خود در این فرایند خواهیم شود و خواهیم آموخت. سپس سراغ چند Best Practice می‌رویم. و اگر خوب پیش‌برویم بعد از مدتی راهکارها و نکاتی خواهیم یافت تا آن Best Practiceها را برای خودمان متناسب سازی و ایجاد کنیم. سخت ترین قسمت کار آنجاست که متوجه می‌شویم چقدر در اتفاقاتی که قبلا آن‌ها را قضا و قدر می‌دانستیم مقصر هستیم. خودخواهی و خود دوستی ما احتمالا آسیب خواهد دید. ما در میابینم که تا الان در محدوده امن و زیر نور چراغ در جستجوی کلید بودیم.

8. بعدش چی؟

در ابتدای کار ، هنگامی که ما بیشتر جنبه های پروژه را نادیده می گیریم ، بهترین استفاده ای که می توانیم از زمان موجود انجام دهیم ، تلاش برای شناسایی و کاهش جهالتمان در تمام محورهایی که می‌ـوانیم به آن فکر کنیم، است. اگر به مدل برنامه ریزی چابک سنتی پایبند باشیم ، با تجزیه اپیک ها به فیچرها به داستان و سناریوها ، دستاورد‌هایی خواهیم داشت و در برخی از جنبه‌ها جهالت ما به دانش تبدیل می‌شود و در برخی موارد هم نادانسته‌هایی را که نمی‌دانیم پیدا خواهیم کرد. اما اگر این فرایند را برای مدتی کنار بگذاریم و تمرکز خود را روی دانستن و دانستن ندانسته‌ها قرار دهیم چه خواهد شد؟

آقای Eric Evans نویسنده کتاب آبی DDD روش‌های سنتی را "قفل شدن در جهالت" توصیف می‌کند. این گفته فقط در مورد روش‌های بسیار سنتی جمع آوری نیازمندی صدق نمی‌کند، بلکه خیلی وقت‌ها که به اصل موضوع دقت نمی‌کنیم روش‌های جدیدتر نیز دچار همین مشکل می‌شوند و چه بسیار پروژه‌هایی که در فرایند داستان نویسی و ... دچار مرگ شده اند.

امیدوارم این نوشته به شما این دید را داده باشد که کجا باید سرگرم باشیم. درباره کشف عمدی چیزهای بیشتری برای گفتن وجود دارد. در مورد به کارگیری این اصل برای یادگیری یک زبان جدید ، یا انتخاب یک فناوری جدید ، یا یک حوزه جدید فکر کنید. برای شناسایی و کاهش سریع جهالت خود چه کارهایی می توانید انجام دهید؟ چرا تیم هایی که فرایند بازخورد سریع دارند بسیار موفق تر از تیم های با چرخه‌های طولانی هستند؟ چگونه می توان جهل را سنجید؟ در صورت تمایل می‌توانید ارائه آقای Dan North را در این مورد در Infoq مشاهده کنید.

9. جمع بندی:

متن اصلی این نوشته را اینجا می‌توانید مشاهده کنید. در پایان خواندن شعر زیر هم از کتاب معراج السعاده ملا احمد نراقی خالی از لطف نیست

آنکس که بداند و بخواهد که بداند
خود را به بلندای سعادت برساند

آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گردون بجهاند

آنکس که بداند و نداند که بداند
با کوزه ی آب است ولی تشنه بماند

آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند

آنکس که نداند و بخواهد که بداند
جان و تن خود را ز جهالت برهاند

آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند

آنکس که نداند و نخواهد که بداند
حیف است چنین جانوری زنده بماند

البته ما در کارهایمان احتمالا در دسته کسانی که نمی‌خواهند بدانند قرار نمی‌گیریم و می‌توان به طور مختصر این طور بیان کرد که در ابتدای هر پروژه دانسته و نادانسته‌های ما 4 دسته کلی ایجاد می‌کنند

آن‌هایی که میدانیم که میدانیم

آن‌هایی که نمی‌دانیم که میدانیم

آن‌هایی که میدانیم که نمی‌دانیم

آن‌هایی که نمیدانیم که نمی‌دانیم

قاعدتا دسته اول قوت قلب و چراغ راه ما برای شروع کار و مقابله با مشکلات است و دسته دوم هم در راه پروژه به صورت ناخود‌آگاه به ما کمک خواهند کرد. اگر کمی عاقلانه رفتاد کنیم باید برای دسته سوم برنامه ریزی داشته باشیم و آن‌ها را به دسته اول منتقل کنیم و در نهایت باید بیشترین انرژی را صرف تبدیل اعضای گروه چهارم به گروه سوم کرده و در نهایت به گروه یک منتقل کنیم.