درباره‌ی پرستیدنِ آدم‌ها

(اخطار: پرستیدن با دوست داشتن و عاشق بودن فرق داره، و فکر می‌کنم فرقش رو خودمون خوب متوجه می‌شیم. امیدوارم این نوشته باعث نشه که آدم‌ها رو دوست نداشته باشیم یا عاشقشون نشیم.)

در این چند روزی که نوشتن رو شروع کرده‌ام بازخورد‌های خیلی خوبی از مخاطب‌ها گرفته‌ام.

بازخوردهای پر از لطف و محبتی که همیشه بیشتر از لیاقتم بودن.

البته من این رو به پای محبت آدم‌ها می‌ذارم و سعی می‌کنم خودم رو بیش از حد جدی نگیرم، الان هم فکر نمی‌کنم که خیلی آدم مهمی شده‌ام که این متن رو بنویسم، فقط می‌خوام همین اول کاری بنویسمش که بعدا آدم‌ها رو بهش ارجاع بدم.

توی این نوشته می‌خوام یکم صمیمی‌تر با دوستانی که نوشته‌ها رو دنبال می‌کنن حرف بزنم.

صمیمیتی که امیدوارم در خلالش معمولی‌ و ناقص بودن من رو هم بهشون نشون بده.

همون‌طور که چند روز پیش تعدادی از مخاطب‌های وبلاگ رو توی یک جلسه دیدم و همون ابتدا بهشون گفتم نویسنده‌ها از نزدیک اونقدرها هم جذاب نیستن. :)

نوشته‌ی دیروزِ خانم شاکر باعث شد امروز این مطلب رو بنویسم.

البته این نوشته فقط درباره‌ی من نیست،

درباره‌ی تمام افرادی هست که محتواهاشون رو مصرف می‌کنیم:

یک: نوشتن، «غار دموستن» یا «آینه‌ی ملکه»؟

کی از همه قشنگ‌تره؟ من من من من.
کی از همه قشنگ‌تره؟ من من من من.


محمدرضا شعبانعلی چندین بار نوشتن رو به غار دموستن تشبیه کرده،

معنی این تشبیه اینه که موقع نوشتن مجبوری دقیق و درست بنویسی،

چون تمام حرف‌هات داره ثبت می‌شه و باهوش‌ترین و باسوادترین آدم‌ها می‌تونن نقدت کنن و بعدا هم نمی‌تونی حرفات رو تغییر بدی،

البته این تعبیر در جای خودش درسته.

و مخصوصا به نفع منه که برای تبلیغ خودم و نوشته‌هام روی این تشبیه تاکید کنم چون دارم تولید محتوای متنی انجام می‌دم و دوست دارم چند سال آینده‌ام رو هم به همین کار اختصاص بدم.

ولی نوشتن یک خصوصیت دیگه هم داره که می‌خوام اینجا روش تاکید کنم:

برای کسایی که می‌تونن با کلمات کار کنن و داستان‌گویی رو بلدن نوشتن دقیقا می‌تونه برای تحریف و تغییر واقعیت هم استفاده بشه.

افرادی که داستان‌گویی رو بلد هستن همون کسایین که دنیای فکری ما رو شکل دادن،

ما چرا گوشی‌های شرکت اپل رو ارزشمند می‌دونیم؟ چون یک سری داستان‌گوی حرفه‌ای این رو به ما قبولوندن.

چرا پدر و مادرمون رو دوست داریم؟ چون داستان‌های زیادی درباره‌ی این محبت شنیده‌ایم و باورشون کرده‌ایم.

اساسا مغز ما بدون داستان نمی‌تونه دنیا رو درک کنه، مغز ما زیاد به اعداد و آمار و علم توجهی نداره و تقریبا تمام درک ما از دنیا با داستان‌هایی هست که به خودمون می‌گیم.

به خاطر همینه که خیلی‌ها می‌گن اصلا چیزی به اسم واقعیت وجود نداره و فقط داستان‌هایی که درباره‌ی دنیا بهشون باور داریم وجود دارن. (حرفشون معقوله به نظرم)

درباره‌ی این موضوع می‌شه بیشتر حرف بزنیم ولی از بحث اصلی منحرف می‌شیم.

کسایی که داستان‌گویی رو بلدن می‌تونن با نوشته‌هاشون کاری کنن که آدم‌ها چیزهایی رو دوست داشته باشن، چیزهایی رو بخرن، جونشون رو فدای چیزی کنن، و یا چیزی رو بپرستن.

یک نویسنده‌ی خوب می‌تونه طوری برای شما داستان بگه که اون رو مهم‌ترین آدم‌ِ دنیا بدونین.

البته تکرار می‌کنم که ظاهرا به نفع من نیست که این حرف‌ها رو به شما بگم،

این کار من شبیه به اینه که کمپانی اپل بیاد و قیمت تموم شده‌ برای ساخت گوشی‌هاش رو اعلام کنه. با این کار عملا تمام سود و قدرت خودش رو از دست می‌ده.

ولی خب قرار شد این‌جا صمیمی‌تر باشیم. :)

خلاصه همیشه وقتی دارید به حرف‌های کسی گوش می‌دین یا نوشته‌هاش رو می‌خونین یادتون باشه که بیش از حد افسون کلمات روتون اثر نذاره و حرف آینه‌ی جادوییِ نوشتن رو قبول نکنین که نویسنده مهم‌ترین و خفن‌ترین و بهترین و زیباترین آدم روی زمینه.

(یادتونه کارتون سفیدبرفی رو؟ ملکه‌ی شرور اون داستان یک آینه داشت که بهش می‌گفت تو از همه زیباتری.)

من سعی می‌کنم توی نوشته‌هام به بهانه‌های مختلف زشتی‌ها و نقص‌های خودم رو یادآوری کنم بهتون، شما هم اگه جایی دیدین که دارم بیخود از خودم تعریف می‌‌کنم حتما بهم یادآوری کنین. :)

دو: بت‌سازی و بت‌پرستی نکنیم.

پرستش گوساله‌ی سامری اثر نیکولا پوسن
پرستش گوساله‌ی سامری اثر نیکولا پوسن


توی بخش اول این نوشته می‌خواستم توجهتون رو به آدمایی جلب کنم که شما رو به پرستش خودشون دعوت می‌کنن.

و توی این بخش درباره‌ی آدم‌هایی حرف می‌زنم که عاشق بت‌سازی و بت‌پرستی هستن.

برای من گاهی پیش میاد که موقع خوندن حرف‌های آدم‌هایی که در یک سری زمینه‌ها از من بهترن مرعوب شخصیتشون بشم.

مثلا این بخش از این کامنت میثم مدنی رو ببینین:

من نوشته‌هام خوب بود، حتی شعر هم می‌گفتم، ۴ تا رشته ورزشی مدال گرفتم، در بازار هم خیلی خوب درخشیدم، دانشگاه هم بد نبودم. حتی به عنوان هیئت علمی هم بد نبودم.

یادمه وقتی خوندمش «مرعوب»ش شدم. حس کردم میثم مدنی در همه‌ی زمینه‌ها از من بهتره، احساس کردم آدم خوبیه برای این که بپرستمش.

حتی می‌خواستم براش کامنت بذارم که این حرفا رو نزن، آدما می‌پرستنت. (بخش یک)

ولی بعدش به این فکر کردم که علاوه بر این که نویسنده باید مراقب باشه (که فکر می‌کنم میثم مراقب هست)، خواننده هم باید شخصیت و عقل داشته باشه.

این از ضعف شخصیت و بی‌عقلی من هست که در مقابل «یک انسان» خودم رو ببازم و اون رو بیش از حد بالا ببرم.

من باید اونقدر عاقل باشم که بدونم هیچ کسی کامل نیست و همه یک سری زشتی‌ها در وجودشون دارن.

باید اونقدر آدمای مختلف رو دیده باشم و احساس ارزشمندی بکنم که در مقابل آدم‌های بزرگ به سجده نیفتم. (البته به زانو افتادن یا زانو زدن اشکال نداره، ولی به سجده نیفتیم.)

باید اونقدر «الله اکبر» و «لا اله الا الله» رو به خودم یادآوری کرده باشم که هیچ کس و هیچ چیز رو به خدایی نگیرم.

البته من «دوست داشتن» و «عاشق شدن» رو ابزارهای مفیدی برای یک زندگی خوب می‌دونم. و احساس می‌کنم با عشق به آدمای خوب خیلی سریع‌تر و راحت‌تر می‌تونیم بهتر بشیم.

ولی مواظب باشیم این علاقه‌ی شدید به پرستش تبدیل نشه.

می‌دونم کنترل عاقلانه‌ی این قضیه سخته، ولی مجبوریم مراقبت کنیم. چون به هر حال پرستش موجودات محدود حرامه، کار خوبی نیست، و به ضرر خودمون و معبودمون تموم می‌شه.

و اگه زیاد دچار این اشتباه می‌شیم حتی شاید لازم باشه عمیق‌تر به خودمون نگاه کنیم و دنبال ریشه‌های این مشکل در وجودمون بگردیم. شاید کم‌تجربه‌ایم. یا کمبودهایی در شخصیتمون هست.

سه: من احمقم و خیلی چیزهای دیگه.

این نوشته‌ی ساده‌ی فواد انصاری عزیز رو یکسال پیش خوندم و خیلی دوستش داشتم.

اونجا فواد درباره‌ی دلایل احمق بودنش حرف می‌زنه،

(فواد دوست بزرگوار و عزیز منه و نمی‌خوام بهش بی‌احترامی کنم، دارم احساس و افکار دقیقم رو درباره‌ی اون نوشته می‌گم.)

اون این کار رو خیلی ساده و بی‌ریا انجام می‌ده،

به طوری که آدم‌ها حرفش رو باور می‌کنن!

قصدش برندینگ و کلاس گذاشتن نیست.

شبیه «الاحقر»هایی نیست بعضی‌ها پای نامه‌هاشون می‌نویسن و به قول حاج‌آقا قرائتی منظور واقعیشون «الاعظم»ه.

دوست دارم این شجاعت فواد رو من هم داشته باشم که اینقدر صاف و ساده درباره‌ی عیب‌های خودم حرف بزنم. البته هنوز باهاش فاصله دارم ولی می‌خوام تمرینش کنم.

نیاز به گفتن نیست، همه‌مون می‌دونیم:

من خیلی چیزهای ضایعی در وجودم دارم. حتی چیزهایی که با قطعیت اینجا درباره‌شون حرف می‌زنم رو هم خیلی اوقات رعایت نمی‌کنم.

انرژیم رو درست مدیریت نمی‌کنم، خیلی وقت‌ها اسیر محتواهای بی‌ارزش می‌شم به جای مصرف چیزهای ارشمند، گاهی از شکست می‌ترسم و جرئت تغییر کردن ندارم، وقتم رو سر چیزهای الکی هدر می‌دم و پیش میاد که برای بازدید و لایک بیشتر تلاش کنم.

و چیزهایی هم هست که نمی‌خوام هیچ کس بدونه، هرچقدر هم که ادعای شفافیت و اعتماد به نفس داشته باشم باز هم چیزهایی برای مخفی کردن دارم.

و البته معتقدم که همه‌ی آدم‌ها همین‌طور هستن.

چند سالی هست که اعتقادم رو به وجود «عصمت» و «علم غیب» از دست داده‌ام و فکر می‌کنم هیچ قدیسی در دنیا وجود نداشته و نداره.

ولی باز هم گاهی باید این موضوع رو به خودم یادآوری کنم،

این‌که ما آدم‌ها ناقصیم، هرچقدر هم که کامل به نظر برسیم.

چهار: اینجا «دایره‌ی صلاحیت» منه.

آقا این خیلی مهمه، خیلی.
آقا این خیلی مهمه، خیلی.


چند روز پیش که با یه تعداد از دوستان وبلاگیم توی یک جلسه بودم بهشون این نکته رو گفتم.

اینکه نوشته‌های من درباره‌ی چیزهاییه که دوستشون دارم، درباره‌شون مطالعاتی داشته‌ام و بهشون فکر می‌کنم. من در زمینه‌های دیگه بدتر از اینجا می‌نویسم.

و اساسا زمینه‌های فکری و نوشتاری جزو نقاط قوت من هست.

و مثلا توی حرف زدن یا حرکات بدنی یا در زمینه‌ی هنری یا اقتصادی و خیلی زمینه‌های دیگه ضعیف هستم.

حواستون به این نکته باشه که ما خیلی اوقات آدم‌ها رو در «دایره‌ی صلاحیت»شون داریم می‌بینیم، و البته توی اون دایره ایده‌آل به نظر می‌رسن، در حالی که بیرون از اون دایره می‌شن یک آدم معمولی و حتی پایین‌تر از معمولی.

(این رو هم توی پرانتز بگم: خوش به حال آدم‌هایی که زندگی و کارشون رو حول نقاط قوتشون طراحی می‌کنن و همین باعث می‌شه زندگی «شادتر» و «موفق‌تر»ی رو تجربه کنن.)

پنج: این نوشته‌ها برای من هم دوست‌داشتنی و آموزنده هستن!

یکی از لذت‌های من در این شب‌ها وقتیه که نوشتنم تموم می‌شه از نتیجه‌ی کار احساس رضایت می‌کنم.

من برای این نوشته‌ها خیلی زمان می‌ذارم، خیلی فکر می‌کنم، سرچ می‌کنم، سبک و سنگین می‌کنم، و در خلال نوشتن خیلی چیزها یاد می‌گیرم.

اینطور نیست که تمام چیزهایی که می‌گم رو خیلی سریع و بدون فکر تایپ کنم،

این نوشته‌ها از سطح فکری من بالاتر هستن.

برای ادامه دادن چالش مجبورم بیشتر کتاب بخونم و دقیق‌تر مشاهده کنم در طول روز بیشتر فکر کنم. (یکی از بهترین چیزهای این نوشتن برای من همین موضوعه.)

و همون‌طور که به دوستانی که چند روز پیش دیدمشون گفتم:

نوشته‌های من از خودم زیباتر هستن.

و شش: همچنان به بازخورد‌های مثبت، محبت‌ها و پشتیبانی‌تون نیاز دارم.

من دوست دارم این نوشته‌ها اول برای خودم و بعد برای شما مفید باشه.

می‌خوام این همراهی به رشد و یادگیری‌مون کمک کنه.

این پست رو هم به همین خاطر نوشتم، می‌خوام به شما نزدیک باشم، و من رو همون‌طور که هستم ببینید و تکرار کنم که ابراز محبت‌ها رو به پای لطف زیاد مخاطب می‌ذارم، و نه خوب بودن خودم.

و البته که در این راه از پیام‌های پرمهر شما انگیزه می‌گیرم و با بازخوردهای مثبت و منفی‌تون راهم رو اصلاح می‌کنم و با حمایتتون با قدرت‌تر به راهم ادامه می‌دم.

لطفا با پیام‌های خوب و بازخوردها و حمایت‌هاتون هچنان کمکم کنین. :)

راستی باز هم معذرت می‌خوام که به خیلی از پیام‌ها نرسیدم جواب بدم، راستش همین نوشتن‌ها خیلی ازم وقت می‌گیره، ولی تمام تلاشم رو می‌کنم که پیامی رو بدون پاسخ نذارم. جواب دادنم دیر یا زود داره، ولی سوخت و سوز نداره.


ادریس میرویسی هستم. درباره‌ی زندگی، تفکر، دین و روان‌شناسی می‌نویسم.

در صورتی که این پست رو دوست داشتید، با دیگران به اشتراک بذاریدش.

اگه می‌خواین نوشته‌هام رو دنبال کنین عضو این کانال تلگرام بشین.

و اگه اهل اینستاگرام هستین، اونجا دنبالم کنین.