نوشتههای این کاربر میتواند وقت شما را تلف کند. دربارهی او: http://vrgl.ir/9MfDq
۵۰ روزی که در فضای دیجیتال فعال نبودم
نزدیکای ۱۰ اردیبهشت بود که این پیام رو توی اینستا و توییتر به اشتراک گذاشتم، عکس پروفایل تلگرامم رو هم به همین عکس تغییر دادم:
پروژهی خاصی برای این پنجاه روز نداشتم. فقط دلم میخواست سرم خلوتتر باشه و زمان بیشتری رو با دفترچهی همراهم سپری کنم. در اون لحظه به نظرم سبک زندگی باحالتری میومد.
توییتر که از قبل روی گوشیم نبود، اینستاگرام رو هم همون روز پاک کردم. و در پنجاه روز بعدش بخش قابل توجهی از بارِ فکریِ فضای دیجیتال از ذهنم برداشته شد.
این نوشته دربارهی مینیمالیسم دیجیتال نیست.
دربارهی افزایش تمرکز، اقتصاد توجه و مدیریت زمان هم نیست.
میخوام چندتا خبر شخصی که توی این پنجاه روز اتفاق افتادن رو برای دوستام بنویسم و در انتها هم بگم که قراره از این به بعد حضورم در فضای دیجیتال چطور باشه.
فقط قبل از اینکه این نوشته رو ترک کنین یه چیزی بهتون بگم: اگه فکر میکنین ترک کامل فضای دیجیتال برای مدتی کوتاه، یا کنار گذاشتن بعضی از شبکههای اجتماعی ممکنه براتون مفید باشه حتما انجامش بدین.
و شما که روی این لینک کلیک کردین گمونم این احتمال رو میدین. پس منتظرِ داستانِ یک نفر دیگه از مزایای ترک اینستاگرام و زندگیِ متمرکزِ آفلاین نمونین.
اگه عنوان مطلب و چند خط اولش براتون هیجانانگیز بود، پس حتما حتما در اولین فرصت تجربهش کنین. بهتون قول میدم تجربهش بهتر از چیزیه که فکرش رو میکنین. :)
آنچه گذشت
خب.
توی این پنجاه روز به طور کامل آفلاین نبودم. فعلا چنین لاکچریای رو ندارم متاسفانه. ولی به طور کلی زمان و توجهم آزادتر بودن. آرامش بیشتری داشتم. و البته شانس باهام همراه بود که این تصمیم رو قبل از فشارهای کاریِ غیرمنتظرهی خردادماه گرفتم.
من با عزیزترین دوستانم از طریق محتوا در ارتباط هستم. پس بذارین چندتا از اتفاقات شخصیِ این مدت رو بگم که یکم از حالم خبر داشته باشین و خودم هم دلتنگیم با این حرفا کمتر بشه:
(هرجاش حوصلهتون سر رفت برید به بخش بعدی. زندگیِ من هم مثلِ بقیه اونقدر که انتظار داریم هیجانانگیز نیست.)
- علی یازده ماهش تموم شده و یکی دو هفته است که دست زدن رو یاد گرفته. دو روز هم هست که بدون کمک گرفتن از دیوار میتونه راه بره. توی این مدت فرصت بیشتری داشتم برای اینکه کارهایی مثل روشن و خاموش کردن چراغها رو بهش یاد بدم، توی خونه فوتبال بازی کنیم و با همدیگه جلوی پنکه داد بزنیم. (البته خانمم میگه که وقتی درِ فریزر رو هم باز میکنه علی داد میزنه. انگار باید یکم بیشتر روی این بخش کار کنم.)
- یکی از اقواممون رو به خاطر کرونا از دست دادیم. یک نفر در بیمارستان هست. چند نفر از فامیل هم الان در قرنطینه هستن.
- یکی از محصولات شرکتمون یک میلیون نصب در کافهبازار رو رد کرد. تجربهی هیجانانگیز و جذابی بود. مخصوصا که از روزهای ابتدایی توسعه روند رشدش رو شاهد بودم.
- یه بندهخدایی از من و چندتا از دوستام شکایت کرد و درگیر یه پروندهی بامزه و خندهدارِ قضایی شدیم. البته اون بندهخدا خیلی جدی گرفته قضیه رو، ولی اینقدر موضوع شکایتش کودکانه است که بیشتر از اینکه از دستش حرص بخورم توی این چند وقت خندیدم از دستش. ناراحتم برای دوستام که زمان و انرژیشون صرف چنین موضوع احمقانهای شد، ولی خب چکار میشه کرد؟
- کتاب خوندنم با همون سیستمی که اسفند پارسال چیدم داره پیش میره و خیلی راضیم. مهمتر از کتاب خوندن بخشهای دیگهی اون سیستم هستن که باعث شدن فکرم شفافتر بشه و انرژیِ کمتری برای انجام کار درست صرف کنم.
خیلی کوتاه بگم: اون سیستم نتیجهی «مطالعات چند سال گذشتهم راجع به مدیریتِ خود» + «آزمون و خطاهایی که در این مدت انجام دادم و هر کس برای شناخت شرایط خودش باید انجامشون بده» + «شانس» بود.
البته خیلی نتیجهی عجیب و غریبی هم نداشته، فقط نسبت به گذشتهی خودم بهتر شدم.
شاید بعدا بیشتر راجع بهش نوشتم. (هرچند دانشش در اینترنت موجوده، ابزارهای آزمایشش در دسترسِ همه هست و شانسش با تکرارِ زیاد برای هر کسی وجود داره و کسی که دنبالِ چیزی باشه معطلِ من نمیمونه.) - در کنار کتابهایی که عاشقانه دوستشون داشتم و با دیدن و خوندنشون لبریز از شعف میشدم هری پاتر رو هم شروع کردم و سه چهار جلدش رو خوندم تا الان. به طور معمول کتاب داستانی نمیخونم، و یه جورایی خلاف عادتم بود. به اندازهی کتابهای دیگهم جذاب نبود. ولی خیلی جذاب بود.
- بذارین یکم فکر کنم ....
یه افزایش حقوق هم داشتم. احساسم راجع بهش شبیه کسیه که توی کشتی تایتانیک به یک اتاق کمی مجللتر منتقل شده.
حتی اگه به عرشه هم منتقل بشم، و حتی اگه سوار قایق نجات هم بشم بازم حداکثر مغز مارمولکیم خوشحال خواهد بود، نه اون مغزی که داره این متن رو مینویسه .... - راستی هیوا هم وبلاگش رو راه انداخت. فکر کنم قبل از اردیبهشت شروع کرده، ولی من توی این روزا متوجه شدم.
خیلی مشتاق بودم که هیوا وبلاگنویسی رو شروع کنه. آدم باسواد و خوشفکری میدونمش و موقعی که میبینم پست جدید گذاشته چشمام برق میزنه.
آنچه خواهد گذشت
تجربهی پنجاه روز گذشته بهم نشون داد:
دفتر یادداشتِ همراه >>>>>>>>>> تلفن همراه
یک:
دوست دارم همچنان به این ایده پایبند باشم و رابطهم با دفترم رو وارد فاز جدیتری کنم. نطفهی نوشتههای اینجا قراره توی همین رابطه و به صورت آفلاین و روی کاغذ بسته بشه و فقط مراحل نهایی تکامل و به دنیا اومدنشون با متصل شدن به اینترنت اتفاق بیفته. در حال حاضر انتشارات ویرگول برای من مناسبتترین ابزارِ نشر محتواست.
دو:
بعد از مدتها یه دستی به سر و روی فیدخوانم کشیدم. میخوام وبلاگهای فارسی که دوستشون دارم رو جدیتر دنبال کنم. اگه با خوندن نوشتههاشون فکری به ذهنم رسید یه گفتگوی وبلاگی داشته باشیم، و به مرور زمان به شما هم معرفیشون کنم.
سه:
کار دیگهای که میخوام بکنم اینه که گفتگوهای معنادار و جذابی با آدما داشته باشم. اگه از قبل منو بشناسین میدونین که توی پاسخ دادن به تلفن و ایمیل و کامنت و پیامهای خصوصی در پلتفرمهای مختلف خیلی بیقید هستم. قراره این رویه تغییر کنه. حداقل میخوام برای مدتی پیامهای «غیرهمزمان متنی» رو مرتب جواب بدم. (مثلا تلفن و پیام صوتی رو قول نمیدم چون متنی نیست، چت در تلگرام رو هم ممکنه انجام ندم چون همزمان هست.)
پس:
- کمترین فعالیت رو در اینستا خواهم داشت.
- در توییتر پستهایی که اینجا مینویسم رو به اشتراک میذارم، بخش کوچکی از حرفام رو اونجا میزنم و بیشتر به دنبال آدما و ایدههای جذاب خواهم بود. بخشی از گفتگوها راجع به پستهای اینجا رو هم در اون بستر انجام میدم.
- کانال تلگرام هم برای کسایی که اهل دنبال کردن فید و توییتر نیستن و ترجیح میدن اونجا در ارتباط باشیم. (اکانت تلگرامم رو هم توی کانال میذارم برای شنیدن حرفاتون.)
- یه راه دیگه برای دنبال کردن نوشتهها هم خبرنامهی ایمیلی هست. اونجا هم میشه گفتگو کرد.
برای ویرگول هم که مهمترین بستر فعالیتم خواهد بود با خودم قرار گذاشتم که «تقریبا هر روز» حداقل ۱۰۰ کلمه منتشر کنم. البته «هر روز» قطعا نمیرسم بنویسم، ولی سعی میکنم کمترین سختگیری رو داشته باشم و راحت حرف بزنم و بیشتر بنویسم.
کیفیت نوشتهها کمتر میشه، ولی در بلندمدت اینطوری بهتره.
حتی چیزمیزهای کوچیکی که قبلا جاهای دیگه میذاشتم رو هم سعی میکنم اینجا بذارم.
فعلا همین قرارها رو برای خودم گذاشتم. تا ببینم دو هفتهی آینده اوضاع چطور پیش میره.
تا بعد. :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
سرچشمهها (چطور بدون کمک گرفتن از دیگران به جذابترین جاهای اینترنت میرسم؟)
مطلبی دیگر از این انتشارات
کلمات را نکُشیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
گاهی اوقات توی زندگی فقط به نوشتن ۳۰۰ کلمه نیاز داریم.