نوزادی نابینا و ناشنوا!

فکر می‌کنم کنار تو بودن ی حسی رو تو قلبم بوجود آورده.
حسم مثل ی نوزاد تازه به دنیا اومده است.
ی نوزاد که فکر می‌کردم نابینا ست چون تو تاریکی محض قلبم متولد شده و ناشنوا ست چون هیچ چیز نشنیده و فقط تو رو حس می کنه و بدون هیچ سند و مدرکی باورت داره.
تو رو حس می‌کنه و پیش تو احساس آرامش می کنه چون کنار تو متولد شده.
ی نوزاد که هیچ وقت بزرگ نمیشه. نسبت به تو عاقلانه تصمیم نمی‌گیره.
مثل همه نوزاد ها که موقع بهانه گرفتن به موقعیت خورشید تو آسمون نگاه نمیکنن بهانت رو میگیره و براش مهم نیست ساعت چنده ، تو چقدر دوری یا حتی نمی‌خوای ببینیش.
اون ی بچه ست که پیش همه آدم ها غریبی می کنه و انقد از دوری تو گریه می کنه که نفسش بند میاد و وقتایی که بهم بی توجهی می‌کنی میترسم تو نفس های مقطعش بمیره ، میترسم از دستش بدم حتی قبل از اینکه بفهمی وجود داره!
این تنها نوزادیه که اسمش رو قرن ها پیش انتخاب کردن ،
عشق!

به قلم: کتایون آتاکیشی‌زاده