انسان، زندگی، آگاهی

نازی عابدی

چاپ در روزنامه مردم‌سالاری (۱۶ خرداد ۱۴۰۲)


مادرِ فرزانه همیشه نگران بود، نگران همه‌چیز و از جمله نگران عروس‌شدن دخترش؛ این که دیر شده است و سخت می‌گیرد.

بالاخره فرزانه به خانه بخت رفت، اما مادرش نبود که رفتن او را ببیند؛ به وقت مراسم عروسی، مادر در آی‌سی‌یو بود. برنامه تالار را لغو کردند و ناگزیر یک محفل کوچک خانوادگی در منزل برپا شد، جشنی بدون شادی؛ با لبخندهایی ساختگی و با اشک‌های فرزانه که بر گونه‌هایش می‌غلتید....

مادر دیگر به خانه بازنگشت و دو روز بعد بر مزار او ‌گریستند....

آری، مرگ اغلب بی‌خبر از راه می‌رسد و بیماری خیلی‌ وقت‌ها پیش‌بینی‌ناپذیر است، آن هم در این عصر دود و ماشین و آهن؛ سالمندی نیز مسائل خود را دارد و باید که با آن کنار آمد، هم خود سالمند و هم اطرافیان؛ اما با همه دشواری‌ها و پیچیدگی‌های زندگی، به‌راستی می‌توان بهتر زیست و بهتر رفت.

فرزانه دوست و همکار قدیمی و مادر او‌ نمونه‌ای از هزاران‌هزار زن دیروز و امروز است؛ زنانی هر کدام با ویژگی‌های ارزشمند، اما با ضعف‌های عملکردی کمابیش مشابه که شاید بارزترین وجه اشتراک بسیاری از آنان نگرانی و دلشوره و افراط در برخی جنبه‌های زندگی باشد. آن قسمت از این خصلت‌ها که به طور طبیعی در نهاد انسان‌ها، به‌ویژه خانم‌ها وجود دارد، مد نظر نیست، مشکل زمانی است که این‌ گونه رفتارها از حد می‌گذرند، آسیب می‌زنند و ــ پنهان و پیدا ــ خانواده و جامعه را به بیراهه می‌برند.

□□□

بیایید یکی از مباحث کلیدی زندگی را واکاوی و بازنگری کنیم و ببینیم تعریف اغلب ما از «زن»، «مادر» یا «بانوی خانه» چیست. کسی که ریز و درشت کارها با اوست؟ برای کارهای شخصی و غیرشخصی به اعضای خانواده سرویس ‌می‌دهد و هر روز صبح می‌پرسد ناهار یا شام چه‌ بپزم؟ به وقت میهمانی‌های خرد و کلان هم هربار از نفس می‌افتد تا خوب بدرخشد و نهایت میهمان‌نوازی خانواده و کدبانوگری خود را به نمایش بگذارد؟ این گونه است که از چهل‌پنجاه‌سالگی، دست‌وپادرد و کمردرد، ضعف اعصاب و دیگر بیماری‌ها به سراغ بسیاری خانم‌ها می‌آید و همه از راه دور و نزدیک نگران و درگیر مطب و بیمارستان می‌شوند؛ درست وقتی زن و مرد می‌خواهند بعد از سال‌ها تلاش کمی نفس بکشند و درست وقتی که شاید زندگی بچه‌ها هم دارد شکل می‌گیرد....

به‌راستی، زن‌بودن همین است یا چیزی فراتر از این؟ متأسفانه ما هنر زنانگی و سرشت مادری را اغلب اشتباه معنا کرده‌ایم. تأکید می‌شود، هدف در این نوشتار، بررسی و نقد ساختاری و فرهنگی خانواده‌ها و به طور کلی جامعه است و نه سرزنش بانوان یا دفاع و حمایت از آنان؛ این که زنان مستقیم خطاب قرار گرفته‌اند به اقتضای متن بوده است و نیز منظور این نیست که همه ضعف‌ها یکجا در یک زن یا یک خانواده دیده می‌شود. همچنین، تفاوت‌های بسیار هست مثلا بین مادر روستایی با مادر شهری که در این نوشتار نمی‌گنجد.

بله، مادری با این تعاریف در سی‌سالگی فرزندش، لقمه ‌در دست، او را راهی محل کار یا دانشگاه می‌کند، کفش‌های او را دستمال می‌کشد، جوراب‌هایش را می‌شوید و همچنان نگران است که اگر خودش نباشد، نکند بچه‌اش گرسنه بماند. شغلش چه می‌شود؟ ازدواج و خانه‌اش چه؟ او به جای فرزند خود فکر می‌کند، درس می‌خواند، کاردستی می‌سازد، شاگرد اول می‌شود و...؛ غافل از این که با این روش، انسانی به جامعه تحویل می‌دهد که نه‌فقط به اندازه کافی جسور و توانمند در رویارویی با مسائل و مشکلات زندگی نیست، چه‌بسا برای کارهای معمول و ساده زندگی هم با مشکل روبه‌رو باشد. با تأسف، این شیوه همین جا پایان نمی‌یابد و این مادر پس از ازدواج فرزندان نیز همچنان خود را مسئول شام و ناهار و دیگر امور، حتی میهمانی آنان می‌داند. در یک کلام، به جای راهنمایی و همراهی و همفکری، او تا آخرین نفس می‌خواهد که به جای بچه‌هایش «زندگی» کند؛ و همه این‌ها جسم و روان او را چندبرابر وضعیت طبیعی فرسوده می‌کند.

این زن فرصت ندارد به سلامت جسم و روان خود بیندیشد و برای خودش وقت کافی بگذارد. عمده کار او جلب رضایت شوهر و فرزندان و نیز دیگر عزیزان است و بسیاری وقت‌ها بر این اشتباه نام ایثار و زنانگی و مادرانگی هم گذاشته می‌شود. در حالی که همسر و فرزندان ترجیح می‌دهند با زنی شاداب و سالم روبه‌رو باشند، نه زنی مادام نگران و درهم‌شکسته و خسته....

از سوی دیگر، او در بسیاری هزینه‌ها صرفه‌جویی می‌کند؛ برای مثال، ساعت‌ها وقت و انرژی می‌گذارد و سبزی و باقلا و نخودفرنگی آماده می‌کند؛ غافل از این که، بیش‌تر این به‌ظاهر صرفه‌جویی‌ها در زمانی نه‌چندان دور، همراه با دنیایی از درد و رنج و نگرانی، صرف دارو و درمان‌های پرهزینه و پایان‌ناپذیر و اغلب کم‌نتیجه یا بی‌نتیجه می‌شود. بله، او فقط در «وجود خودش» صرفه‌جویی نمی‌کند. این که برخی خانواده‌ها به علت‌های دیگری، جز صرفه‌جویی، چنین شیوه‌هایی دارند موضوع بحث ما نیست و از این مثال برای توضیح و تأکید استفاده شده است، ضمن این که از اهمیت مقوله صرفه‌جویی، به طور کلی در جامعه و خانواده و نیز به طور خاص در برخی خانواده‌ها، کاسته نمی‌شود.

در این یادداشت، برای تمرکز بیش‌تر بر موضوع اصلی، از پرداختن به عوامل دیگری که به بانوان و خانواده‌ها آسیب می‌رساند صرف نظر شده و البته این به معنای نادیده‌گرفتن آن‌ها نیست. همچنین این نوشتار مفهوم قدرناشناسی از زحمات و تلاش‌های بجا و معقول خانم‌ها را دربرندارد.

خلاصه این که، هنر اصلی زن در تدبیر و درایت اوست؛ زنی که در عین بهره‌مندی از سلیقه و دستپخت و دیگر شایستگی‌ها، به جای غرزدن و غصه‌خوردن و نگرانی‌های پایان‌ناپذیر، بتواند در فضایی آرام، اعضای خانواده (اعم از همسر و فرزند، عروس و داماد و نوه و نتیجه) را به ‌تناسب توانایی و سن و موقعیت، در کارها سهیم کند و به این ترتیب، به‌مرور، هم مهارت و اعتماد به نفس آن‌ها را موجب شود و هم خود را از تحمل فشارهای نامعقول و کمرشکن جسمی و روحی برهاند.

زنِ بادرایت به «تغذیه سالم» خود و خانواده و نیز میهمانان می‌اندیشد و نه‌ جلب رضایت و بدتر از آن نمایش توانمندی‌‌های خود؛ به مطالعه، ورزش و فعالیت‌های فرهنگی‌اجتماعی مفید می‌پردازد و نه غم‌خوردن مداوم برای هر مرحله از زندگی بچه‌ها؛ به جای شصت‌‌هفتاد سال عمر پردردسر و نهایت بیماری و رنج برای خود و خانواده، عمر او با سلامتی و توانایی نسبی، به صدسال یا بیش از آن هم می‌رسد و می‌تواند در شادی‌ عزیزان خود شریک باشد، به جای افزودن بر دغدغه‌ها و مشکلات آنان.

او نمی‌خواهد که فقط خود مطرح باشد و نیز نمی‌ترسد که کارها در حد عالی انجام نشود؛ به همه فرصت تجربه‌کردن می‌دهد و با آرامش، مهربانی و فروتنی شیوه کار را به آنان می‌آموزد و می‌داند که دنیا به آخر نمی‌رسد، مثلا اگر کمی از خاک گلدان به هنگام آب‌دادن فرزند به گل‌ها روی زمین بریزد، لیوانی بشکند، یا غذایی کم‌نمک شود؛ زیرا نمک حقیقی و دلنشین زندگی لبخند و آرامش و رضایتی است که نصیب تک‌تک اعضای خانه می‌شود، از سهیم‌بودن در کارها و تصمیم‌گیری‌ها، باهم‌بودن و برداشتن باری از دوش یکدیگر.

در این خانه، فرزندان توانا و متکی‌به‌نفس بار می‌آیند و هر کدام، در حد خود، با مهارت‌های زندگی آشنا می‌شوند. مادر دیرتر شکسته و ناتوان می‌شود و حوصله و وقت کافی برای خندیدن، گفت‌وگو و همراهی با همسر و بچه‌ها را دارد. این جا آرامش نسبی برقرار است و تنش‌ و کشمکش کم‌تر رخ می‌دهد. در چنین فضایی، اعضای خانواده ناچار نیستند به شکل‌های مختلف خود را شاد و خوب و خوشنود جلوه دهند، زمان‌هایی که چنین نیستند و زمانی که شاید حتی از درون فروپاشیده‌اند.

این جا زن می‌اندیشد، رشد می‌کند و ذهنش از قرمه‌سبزی پرسرخ و پرروغن و سیاهرنگ، به نشانه کدبانوگری، فراتر می‌رود و حصارها را می‌شکند. زندگی او به انواع کلاس فرزندان گره نمی‌خورد و به آب و آتش نمی‌زند که آنان چنین شوند و چنان؛ این جا زن پابه‌پای همسر و بچه‌ها قد می‌کشد و با همه دشواری‌ها و موانع، آن‌ها را نیز با خود همراه می‌کند، برای زیستنی شایسته‌تر.

در خانه‌ای که مادر و پدر اهل اندیشه و منطق و نیز همراه و پشتیبان یکدیگر باشند، آداب بیهوده و دست‌وپاگیر و آسیب‌زننده جای خود را به رشد و بالندگی مادی و معنوی می‌دهند، زندگی‌ کلیشه‌ای بی‌معنا می‌شود و «شیوه‌های سالم»، «میانه‌روی» و «خلاقیت» شالوده زندگی و ارتباط درون و برون‌ خانواده را می‌سازند. همچنین، پدر و مادر بحران‌ها را مدیریت می‌کنند و مستقیم و غیرمستقیم برخورد درست با مسائل گوناگون را به فرزندان می‌آموزند.

فراتر از این‌ها، در چنین خانواده‌هایی، به جای سال‌ها زندگی پررنج با اختلال‌های ریز و درشت روان و رفتار، «درست و به‌موقع» از مشاوران، روانشناسان و روانپزشکان «شایسته» کمک گرفته می‌شود؛ و رفتن نزد روانکاو و روان‌درمانگر و مانند آن هیچ اشکالی ندارد. در نهایت، در جامعه‌ای متشکل از این خانواده‌ها، این گونه علوم جایگاهی ویژه و تعیین‌کننده می‌یابند، به‌مرور از نقایص علمی و عملی‌شان کاسته می‌شود و هرچه بیش‌تر در پرورش انسان‌های سالم مؤثر خواهند بود.

رسیدن به این مراحل شاید آرمان‌گرایانه به نظر برسد، امکان‌پذیر است؛ کافی است بخواهیم و نگاه و اندیشه‌مان را به افقی دیگرگون متمرکز کنیم. نگوییم که زندگی همین است و همواره چنین بوده؛ تغییر را بخواهیم و باور کنیم. همه این‌ها، البته، تمرین می‌خواهد و زمان، فرهنگسازی می‌خواهد و صبوری، همت می‌خواهد و همدلی؛ و پیش از همه، آگاهی می‌خواهد و آگاهی و آگاهی....

آری، پیش‌نیاز زن، همسر و مادر خوب‌بودن «آگاهی» است؛ به همین قیاس، پیش‌نیاز آزادی هم آگاهی است؛ امروز من می‌گویم: «زن، زندگی، آگاهی»؛ و در یک گام جلوتر، چه خوب که بگوییم: «انسان، زندگی، آگاهی».

حال با نگاهی به شعر جناب سعدی که گفته‌اند: زنِ خوبِ فرمانبر پارسا/ کند مرد درویش را پادشا...، شعرگونه‌ای را که سال‌ها پیش گفته‌ام، بار دیگر و با یک بیت اضافه، تقدیم می‌کنم:

زنِ رامِ فرمانبرِ بی‌صدا

دهد زندگی را به باد فنا

زنِ مقتدر، باشهامت، رها

بُوَد ناجی و زنده‌دل، رهنما

چو آگاه باشند مردان و هم بانوان

رَوَد هر سیاهی، هر چه شب از جهان

خردادماه ۱۴۰۲

naziabedi2@