نقد فیلم کپی برابر اصل

فیلم کپی برابر اصل کیارستمی را نگاه میکنم، گیج می شوم، چه شد؟ انگار هیچ چیزی نفهمیده ام!

شروع میکنم به جستجو نقدهای فیلم تا بلکه چیزی سردربیاورم، هیچ چیز قابل فهمی پیدا نمی شود.

در میان نوشته های نامفهموم ناگهان مصاحبه کیارستمی را درباره فیلم کپی برابر اصل پیدا میکنم و همه چیز برایم روشن می شود.

نقد فیلم کپی برابر اصل
نقد فیلم کپی برابر اصل

اگر فیلم را ندیده اید پیشنهاد میکنم حتما ببینید و اگر فیلم را دیده اید پیشنهاد میکنم حتما این مصاحبه را نگاه کنید و بیایید در مورد درک خودمان با هم گفتگو کنیم، بیایید با هم آن را نقد کنیم.

مصاحبه با کیارستمی درباره فیلم کپی برابر اصل

https://www.aparat.com/v/fWgli/%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87_%D8%A8%D8%A7_%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3_%DA%A9%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D9%85%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D9%85%D9%88%D8%B1%D8%AF_%26laquo%3B%DA%A9%D9%BE%DB%8C_%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D8%A8%D8%B1_%D8%A7%D8%B5%D9%84%26raquo

اولین سوالی که به ذهن می رسد این است که چرا شخصیتها، لباس هایشان و هیچ چیزی تغییر نمیکند تا نشان دهد که بعد از کافه 15سال بعد است، جواب در مصاحبه کیارستمی مشخص است، به دلیل اینکه کاملا مشخص شود که این دو همان افرادی هستند که در آغاز آشنایی بوده اند، پس چه چیز باعث اینهمه تفاوت می شود؟ اینکه هرکدام به حقیقت یکدیگر پی برده اند، اینکه هرکدام انسان های معمولی دارای نقصی هستند، اینکه نگاه هرکدام به زندگی کاملا متفاوت از دیگری است و این تفاوت قابل درک نیست، فقط باید کوشید تا با وجود تفاوت از یکدیگر لذت برد.

جمله های درخشان کیارستمی در این زمینه

بدون وجود کپی ها ما اصل را درک نمیکردیم. در واقع ما به هرچیزی وقتی قرار است عاشق شویم به هرچیزی به عنوان اصل نگاه میکنیم و آنقدر به آن اعتبار می دهیم و صفر جلوی یک عدد میگذاریم که دیگر نمی توانیم پرداخت کنیم، وقتی نمی توانیم پرداخت کنیم شروع میکنیم و صفرها را دانه دانه حذف می کنیم.

ما دو انسان را در موقعیت های متفاوت یکی در اوایل آشنایی و دیگری بعد از 15سال میبینیم که دیگر همدیگر را نمی توانند تحمل کنند، چرا اینقدر مسئله لاینحل دارند که نمی توانند حل کننند. بنابراین به اعتباری عشق نتیجه سوء تفاهم است ولی وقتی به واقعیت آدم ها پی میبریم بعد میفهمین این، آن نبوده، در واقع عشق یک توهم بیشتر نیست.

خوشبختانه این قابلیت در ما هست وگرنه یک دونه اصل بیشتر نبود و همه عاشق همون یک دونه میشدن.

در سکانسی از فیلم فردی آکاردئون میزد به اسم کازاچو که هیچ کدام معنی کازاچو را نمی دانستند ولی می توانستند از آن لذت ببرند.

در واقع ما می توانیم آهنگ کازاچو را نفهمیم ولی از آن لذت ببریم، زن و مرد می توانند تصمیم بگیرند که بفهمند که همدیگر را نمیفهمند و دو دنیای کاملا متفاوت دارند شاید راه حل زن و مرد در این است که بفهمند که همدیگر را نمیفهمند. و از جایی اشکال آغاز می شود که ما توقع فهمیدن یکدیگر را داریم.

آیا می شود مثل کازاچو هم را نفهمیم ولی بتوانیم از همدیگر لذت ببریم؟

این معنای ناامیدی نمیدهد و عین واقعیت است، ما باید راه حلهایی پیدا کنیم که همدیگر را تحمل کنیم چون بدون یکدیگر نمی توانیم زندگی کنیم. در انتها تشکر میکنم از سایت پتریکو برای پخش این مصاحبه خوب.