اندکی درباره ی آزادی


آزادی چیست؟ آزاد کیست؟ جامعه ی آزاد چه جامعه ای است؟ آیا آزادی با پوشیدن شلوار و یا لباس کوتاه یا اصلاً لباس نپوشیدن حاصل می شود یا نه؟ اصلاً چه چیزی تعیین کننده ی آزادی است؟ آیا آزادی یک مفهموم عینی قابل لمس است یا یک مفهوم انتزاعی که در ساحت ذهن وجود دارد؟ چه چیزی باعث می شود یک نفر احساس آزادی یا خفقان کند؟ چرا به خارج شدن یک محکوم از زندان، آزاد شدن می گوییم؟

این ها پرسش های دشواری است که بعضاً محل اختلاف نظر ها و برخورد عقیده ها و حتی جنگ در طول تاریخ شده است. شنیده اید که گفتمان حکومتی ایالات متحده می گوید "ما برای دفاع از آزادی می جنگیم" یا در انقلاب های مختلف ردپای آزادی در آرمان های آن ها دیده می شود. این آزادی چیست که برای آن باید جنگید یا انقلاب کرد؟ چه کسی این صلاحیت را به افراد می دهد که آزادی را تعریف کند؟ و بر اساس تعریف خودش دست به اقداماتی بزند که به قیمت جان انسان ها تمام شود؟


آزادی چیست؟

برای آزادی تعارف بسیار زیادی بیان شده است به طوری که می توان گفت همانطور که پرویز پرستویی در فیلم مارمولک می گفت که به ازای هر انسان، یک راه برای رسیدن به خدا وجود دارد، هر کسی در این دنیا، یک تعریف منحصر به فرد از آزادی دارد. در ادامه سعی می کنیم تعریفی فرمولی از آزادی ارائه دهیم. اما قبل از آن باید ببینیم ماهیت آزادی چیست؟ آزادی یک مفهوم ذهنی منحصر به فرد برای هر شخص است که مختصات آن همانند مفاهیم هم خانواده اش مانند زیبایی، رضایت، شادی، خوشبختی، پیشرفت و... به شدت تحت تاثیر ادراک محیطی شخص است. در واقع آن چیزی که برای اشخاص تعیین می کند که "آزادی چیست" و اینکه "آیا من آزاد هستم" ادراکی است که او از محیطی که در آن قرار دارد، دریافت می کند و بی جا نیست که این مفاهیم را مفاهیم "ادارک محیطی" بنامیم. بنابریان برای کاوش ماهیت آزادی، باید نگاهی به فرایند ادراک ذهن انسان بیاندازیم.

ذهن ما چگونه ادراک می کند؟

قبلا در اینجا به صورت خلاصه در مورد چگونگی کارکرد ذهن، ساحت های آن و تاثیر فضای میان فکری بر ناخوداگاه انسان و فرایند ادراک را به صورت خلاصه توضیح داده ام. می توانید قبل از خواندن ادامه ی مطالب، نگاهی به آن داشته باشید. اما اگر بخواهیم عمیق تر به چگونگی فرایند ادراک نگاه کنیم باید نحوه ی عملکرد ذهن را از زاویه ی دیگری بررسی کنیم.

ذهن ما به صورت ناخوداگاه در حال تصویر برداری از محیط است. منظور از تصویر برداری صرفاً تصاویر بینایی نیستند، بلکه منظور ثبت تمام ورودی هایی است که از طریق حواس پنجگانه از محیط حس می شود. همانند بقیه ی فعالیت های ناخوداگاه، ما متوجه وجود این فعالیت ها نمی شویم (اگر متوجه می شدیم که دیگر "ناخودآگاه" نبود!). بخش ناخوداگاه ذهن به صورت مستمر در حال پایش ورودی های حواس پنجگانه، تصویر برداری از محیط و ثبت آن ها در حافظه است. اما کار مهمی دیگری که ناخوداگاه انسان به قول ما برنامه نویس ها در background و پس زمینه در حال انجام است، مقایسه ی این تصاویر و ایجاد تصویر ایده آل با استفاده از برایند همین مقایسه ها است. همینجا می توانیم مفهموم زیبایی را تعریف کنیم به این صورت که:

زیبایی، مواجه ی ناخوداگاه ذهن انسان با موجودیتی است که ویژگی های آن تطابق بالایی با تصویر ایده آل ذهن از آن موجودیت دارد

این تعریف می تواند مفهوم زیبایی را توجیه کند برای مثال اگر امروز یک فرم چهره "زیبا" شناخته می شود در حالی که در زمان های گذشته اینگونه فرم چهره عادی یا حتی زشت تلقی می شده، تغییر تصویر ایده آل در ناخوداگاه جمعی جامعه است. تغییری که در زمانی که ما زندگی می کنیم، بیشتر مصنوعی است تا طبیعی. اگر فردا این تصویر ایده آل از فرم چهره در ذهن شما تغییر کند، خود شما چهره ای که امروز آن را معمولی می بینید، فردا زیبا می بینید. در واقع زیبایی، تفسیر شخصی ذهن شما است. همین تفسیر تحت تاثیر تصویر ایده آل ناخوداگاه شما است. و تصویر ایده آل شما برایند تصویر هایی است که ذهن شما از محیط ادراک می کند. به صورت خلاصه، آن چیزی که زیبایی را در ذهن ما شکل می دهد، محیط ما است.

اجازه بدهید با یک مثال ببینیم چگونه محیط، درک ما از زیبایی را شکل می دهد، تصور کنیم یک پسر جوان در زمان قدیم که امکانات ارتباطی مانند در حد تلوزیون و رادیو در دسترس همه نبوده در یک جغرافیای محدود مانند یک روستا که فقط امکان دسترسی به روستاهای نزدیک اطراف را داشته، متولد و بزرگ شده است. تصویر ایده آل ذهن او از موجودیتی به نام "زن" چگونه شکل گرفته است؟ با تصویر برداری مداوم ذهن او از زنانی که در محیط اطراف او وجود داشته اند که عمدتاً همه ویژگی های یکسانی از لحاظ فیزیک، پوشش، رفتار و فرهنگ داشتند. تصویر ایده آل او از "زن" دختری ساده و معمولی روستایی است که حالا بهره ی خوبی از جوانی دارد. دختری که از دید یک پسر رشد یافته در یک جغرافیای گسترده مانند شهر تهران، یک دختر ساده و حتی زشت به حساب می آید. چرا؟ چون ناخوداگاه ذهن یک پسر تهرانی علاوه بر تیپ های زنانه ی موجود در روستا، انواع تیپ های دیگر زنانه مانند کارمند، مدل، خواننده و... را که به زیبایی چهره و اندام خود هم اهمیت بالایی می دهند را هم دیده است و تصویر ایده آل او از "زن" در نقطه ی دیگری از پسر روستایی قرار دارد. هدف نویسنده معرفی کردن زن روستایی به عنوان نازیبا نیست بلکه هدف روشن کردن چگونگی تاثیر محیط بر ادراک انسان و تفسیرهای او است. آن چیزی که باعث تفاوت مفهوم زیبایی در بین پسر روستایی و تهرانی می شود، محیطی است که در آن قرار دارند.


فرمول آزادی

با مثال زدن زیبایی و توضیح چگونگی شکل گرفتن آن در ذهن، تا حد زیادی به تعریف آزادی که یک مفهوم هم خانواده با زیبایی است نزدیک شده ایم. می توانیم بگوییم آزادی، مواجه ی ناخوداگاه ذهن انسان با تصویر ایده آل از چیزی است. اما آن "چیز" چیست؟ چه ویژگی از محیط اطراف ما مفهوم آزادی را در ذهن ما شکل می دهد؟

اجازه دهید برای واکاوی این موجودیت مبهم، از شرایطی کمک بگیریم که همه ی ما بر آزاد نبودن آن تفاهیم داریم: زندان. همه ی ما به ترک زندان "آزادی" می گوییم و قاعدتاً در این نظر اشتراک داریم که کسی که زندانی شده، آزادی اش را از دست داده. بنابراین قبل از اینکه به زندان برود، آزاد بوده است. حداقل مقداری از آزادی داشته است. زندان چه ویژگی دارد که می تواند آزادی را از بین ببرد؟ چرا خانه این ویژگی را ندارد؟ پاسخ روشن به نظر می رسد. فرد می تواند هرگاه که اراده کرد، خانه را ترک کند و هر وقت اراده کرد بازگردد. اما زندان اینگونه نیست. یا به عبارت دیگر شرایط حاکم بر زندان و خانه چیزی است که باعث تفاوت این دو محیط می شود و به شکل دقیق تر می توان گفت آن چیزی که زندان را زندان می کند، شرایط حاکم بر محیط زندان است. اگر همین شرایط بر خانه هم حاکم شود، فرد در خانه هم زندانی است. بنابراین شرایط حاکم بر محیط را می توانیم را می توانیم به عنوان ملاک قرار دهیم

حال یک حالت دیگر در محیط زندان را مثال بزنیم. تصور کنیم کودکی در زندان به دنیا آمده و تا به حال که به سن جوانی رسیده است، هرگز از زندان بیرون نرفته است. تمام ادراک او از جهان، همان زندانی است که در آن متولد شده است. آیا این فرد احساس زندانی بودن می کند؟ همانطور که در تعریف زیبایی بیان شد، ذهن در حال تصویر برداری مداوم از محیط است و از آنجایی که فرد مورد نظر ما ادارکی از جهان به جز زندان ندارد، تصویر ایده آل او هم تحت تاثیر همان محیط است در حالی که یک فردی که به صورت عادی متولد شده و رشد کرده است به مهمانی، تفریح، گردش، مسافرت و... رفته است تصویر ایده آل متفاوتی از محیط خود دارد. فرد متولد شده در زندان، احساس زندانی بودن نمی کند چون اصلاً محیط دیگری برای مقایسه ندارد اما فردی که خارج از زندان بزرگ شده است، زندان را یک عذاب می بیند چون نه تنها مطابق تصویر ایده آل او از محیط نیست، بلکه از تصویر معولی او از محیط هم بسیار پایینتر است. مانند زیبایی، آنچیزی که مفهوم آزادی را در ذهن ما شکل می دهد، محیط و برداشت شخصی ما از محیط است

اکنون می توانیم با استفاده از فرمولی که برای زیبایی ارائه کردیم و جایگذاری شرایط حاکم بر محیط، فرمول آزادی را بیان کنیم

آزادی، مواجه ی ناخوداگاه ذهن انسان با محیطی است که شرایط حاکم بر آن تطابق بالایی با تصویر ایده آل ذهن از شرایط حاکم بر محیط دارد

و از آنجایی که ادارک هر شخص از محیط متفاوت است، تعریف هر شخص از آزادی هم کاملاً منحصر به فرد و یکتا است و کسی هم نمی تواند بگوید "آزادی، چیزی است که من می گویم!" بنابراین تعریف واحدی از آزادی وجود ندارد و به همین دلیل وجود یا عدم وجود یا میزان آزادی، قابل اثبات یا اندازه گیری نیست. و مهمتر از این ها متناقض بودن ذاتی مفهموم آزادی است! چطور؟


تناقض ذاتی آزادی

تصور کنیم در یک روز جمعه، دو برادر در یک خانه هستند، یکی دانشجوی دکترایی است که فردا، باید امتحان سرنوشت سازی دارد و همین امروز باید خود را به صورت کامل آماده ی شرکت در امتحان کند و برادر دیگر یک طرفدار دو آتیشه ی یکی از تیم های استقلال یا پرسپولیس است و از قضا همین امروز، روز دربی است و برادر فوتبالی با دعوت از دوستان خود، قصد دارد یک فوتبال حساس و مهم را با کل کل و کُری رو کم کنی و تحلیل بعد از آن تماشا کند. برادر اول نیاز به سکوت و آرامش و تمرکز دارد و بردار دوم می خواهد حساس ترین فوتبال فصل را با شور و حرارت و هیجان تجربه کند. هر کدام معتقدند آن ها آزادند تا فعالیت دلخواه خود را انجام دهند. در این وضعیت، چه کسی آزادی دیگری را نقض کرده است؟ چه کسی آزاد است فعالیت دلخواه خود را انجام دهد و چه کسی نیست؟ پاسخ این است که هر دو درست می گویند! هر دو کاملاً آزادند که به فعالیت دلخواه خود بپردازند و در عین حال هر دو در حال نقض آزادی یکدیگر هستند! یعنی شرایط دلخواه حاکم بر محیط آن ها با هم در تناقض است. هیچ یک هم نمی تواند بگوید من آزاد هستم اما تو نیستی! این نمونه ی کوچکی از تناقض ذاتی آزادی است یعنی:

تلاش هر کس برای اعمال آزادی خود، ناقض آزادی دیگران است

در همین مثال دو برادر چاره ای جز جدا کردن محیط ندارند یعنی یا برادر دانشجو باید برود محیطی که شرایط حاکم بر آن مطابق با شرایط دلخواه او باشد مانند کتابخانه و برادر دیگر شرایط دلخواه خود را بر خانه حاکم کند یا برادر فوتبالی برود در جایی که شرایط حاکم بر آن مطابق با شرایط دلخواه او باشد مانند یک کافه و برادر دانشجو شرایط دلخواه خود را بر محیط حاکم کند. راه دیگر تخاصم است! به یاد دارید دستگاه تبلیغات حکومتی ایالات متحده چه می گوید؟ به زودی به آن خواهیم پرداخت.


جامعه ی آزاد

خب، وقتی در یک خانه، دو برادر نمی توانند آزاد باشند، چطور ممکن است در یک جامعه در ابعاد میلیونی که هر کسی برای خود تعریف یکتایی از آزادی دارد، جامعه آزاد باشد؟ وقتی به صورت طبیعی، آدم ها نه در یک زمینه و زمان و محدود مانند مثال برادران، بلکه در صدها و یا حتی هزاران زمینه اختلاف نظر جدی با هم دارند، چگونه می توانند همه ی آن ها آزاد باشند؟ محدودیت های دنیای مادی و افزایش روز افزون جمعیت و سبک های زندگی ما را به یک حقیقت می رساند:

در دنیای مادی، امکان آزاد بودن برای هیچکس وجود ندارد

یعنی هیچکس نمی تواند شرایط ایده آل خود را بر جامعه حاکم کند هر کسی می تواند در محیط های محدود مانند خانه ی خودش، این کار را انجام دهد اما به محض خارج شدن از محیط خصوصی دیگر آزادی برای هیچکس وجود ندارد و امکان برقراری آن هم نیست. اینجا جایی است که پای قدرت به میان می آید. قدرتمندان سعی می کنند با قدرت خود، شرایط دلخواه خود را بر محیط حاکم کند. همه ی ما دوران کودکی خودمان را به یاد می اوریم که در خانه، کنترل تنها تلویزیون خانه در دست پدر بود و در ساعت اخبار، این که مادر می خواست سریال ببنید یا ما می خواستیم کارتون ببینیم دیگر موضوعیتی نداشت چون قدرت خانواده در دست پدر بود! و اقدام پدر در نگاه کردن اخبار در عین محروم کردن دیگران از تماشای برنامه ی دلخواه خود، عین تلاش برای آزادی در عین نقض آزادی دیگران است. دیگران هم به مرور زمان فهمیده اند یا باید محیط خود را جدا کنند در این مورد یعنی تلویزیون خود را داشته باشند، یا قدرت را به دست بگیرند چیزی که امروز قطب قدرت را در خانواده از پدر به مادر و کودکان منتقل کرده است. تلاش برای دستیابی به آزادی فقط خانواده را تحت تاثیر قرار نداده بلکه انسان ها را به سمت ایجاد محیط با شرایط دلخواه خود کشیده است که باعث انزوا و فردگرایی روزافزون شده است. نمود این وضعیت را می توانیم در سر های در گوشی فرو رفته حتی در زمان هایی که مثلاً باید ارتباط اجتماعی قوی وجود داشته باشد مثل مهمانی ها مشاهده کرد.

در سطح جامعه هم طیف های مختلف برای دستیابی به آزادی یا حاکم کردن "شرایط ایده آل خود" به دنبال قدرت می روند حالا در بعضی جوامع از راه دستیابی به قدرت قانون گذاری و اجرایی، در بعضی دیگر از طریق دستیابی به قدرت نظامی و یا انقلاب کردن و برقراری نظام دلخواه خودشان. اکنون دلیل وجود شعار "آزادی" در انقلاب های مختلف از شرق تا غرب جهان روشن می شود. منظور انقلابیون از آزادی این نیست که "ما می خواهیم نظم موجود را از بین ببریم و نظمی را حاکم کنیم که هر کسی بتواند شرایط ایده آل خودش را حاکم کند" اگرچه شاید واقعاً منظورشان در ابتدای راه همین بوده باشد اما با فروکش کردن شور و هیجان انقلابی و به دست گرفتن قدرت متوجه می شوند که اصلاً همچین چیزی امکان ندارد و البته بعد از مزه کردن طعم قدرت، در یک اقدام "آزادی خواهانه" به سمت اعمال شرایط ایده آل خود بر محیط می زنند. و باید همواره به خاطر داشته باشیم که هیچ دلیلی، مطلقاً هیچ دلیلی وجود ندارد که کسی که در قدرت است، از قدرتش برای حاکم کردن شرایط دلخواه خود استفاده نکند! هر کسی به قدرت برسد جدای از مکتب فکری و رفتاری و اخلاقی حتی یک لحظه هم فکر نمی کند که "آیا این کار من آزادی دیگری را نقض می کند؟" یا "آیا اخلاقی است که استفاده ی من از قدرتم موجب نقض آزادی دیگران بشود؟" چه دو برادری که مثال زدیم، چه پدر کنترل تلویزیون به دست قدیم و کنترل کولر بدست امروزی چه افرادی دیگری که در هر سطحی، قدرت را در اختیار خود دارند همه به صورت تمامیت خواهانه و البته آزادی خواهانه، در دفاع از "آزادی" از قدرتشان استفاده خواهند کرد. و به خودشان هم کاملاً حق می دهند.


همزیستی مسالمت آمیز، آزادی، فرهنگ

چاره چیست؟ با این وضعیت که آزادی خواهی رو به افزایش است و همه فهمیده اند مسیر آزادی از اخلاق و مدارا و تحمل نمی گذرد و صرفاً قدرت طلبی می تواند آزادی را تامین می کند و همین موضوع باعث افزایش نزاع در همه ی سطوح از خانواده تا جامعه می شود، چه باید کرد؟ اینجا جایی است که قانون موضوعیت پیدا می کند.

قانون چیست؟ قانون یک ناقض مشروع آزادی به صورتِ اجباری در سطح جامعه است که به دلیل محدودیت دنیای مادی، اجتناب ناپذیر است. هر قانونی توسط هر کسی یا حکومتی با هر نیتی به وجود آمده باشد، به ذات ناقض آزادی است اما برای جلوگیری از هرج و مرج و همزیستی مسالمت آمیز چاره ای جز این نیست. ممکن است برخی بگویند که نه! همواره این طور نیست! در سیتسم های دیکتاتوری شاید اینگونه باشد! اما در کشورهای دموکراتیک! قانون در خدمت آزادی است و حکومت با قانون از آزادی مراقبت می کند! فرض کنیم اینگونه باشد. یعنی حکومت چون بسیار پیشرفته و خیلی آزاد است و دغدغه ی آزادی دارد، قانونی گذاشته است که مثلاً رسانه ها، آزاد باشند تا هر آنچه می خواهند، بگویند و کسی مزاحم آن ها نشود تا مبادا چیزی از مردم پنهان نماند. خب اگر برای مثال یک روزنامه، یک سند محرمانه ی نظامی را منتشر کرد و منافع ملی آن کشور با افشای سند ضرر خورد، تکلیف چیست؟ آیا می توان با آن روزنامه برخورد کرد یا آن روزنامه از آزادی استفاده کرده است؟ همین کشور ها که در نظر برخی بسیار آزاد و پیشرفته هستند، با همچین اتفاقی چه برخوردی می کنند؟ با استناد به "قانون" آزادی رسانه ها به شدیدترین وجه با افشا کننده ی اسناد برخورد می کنند! چون وقتی قانون آزادی رسانه را با دقت می خوانیم متوجه می شویم این قانون بر خلاف اسم زیبا و آزادی خواهانه اش، آزادی افشای اسناد محرمانه و برخی آزادی های دیگر را به صورت مطلق نقض کرده و اصلاً به رسمیت نمی شناسد! ممکن است برخی بگویند افشای اسناد محرمانه ی نظامی، آزادی نیست! پاسخ این است که چه کسی شما را در موضع تعریف آزادی قرارداده که می گویید چه چیزی آزادی هست و نیست؟ شاید شما اینگونه فکر نمی کنید، افراد دیگری هستند که افشای اینگونه اسناد را عین آزادی می دانند آیا می خواهید آزادی دیگران در تعریف آزادی را با ارائه ی یک تعریف یکجانبه از طرف خودتان نقض کنید؟؟؟ همانطور که می بینید حتی قانون آزادی رسانه ها هم در حال نقض گسترده ی آزادی است! چون قانون ذاتاً یک ناقض آزادی است.

اینجا جایی است که قانون گذاری به یک مسئله ی حیاتی برای بقا و پیشرفت جامعه تبدیل می شود. خب چه کسی قانون بگذارد یا به عبارت دیگر چه کسی می تواند آزادی ها را به صورت مشروع نقض کند؟ اینجاست که روش های متفاوت حکمرانی از یک دیگر جدا می شوند

  • پادشاهی مطلق: در نظام های فرد محور مانند پادشاهی مطلق، قانون امر شخص پادشاه است و امر پادشاه هم قبل از هر چیز بر مبنای ادراک شخصی خود او از جهان است. یعنی قوانین حاکم بر جامعه، برساختی از نظام ارزشی ذهن شخص پادشاه است. اگر پادشاه امری را خوب بداند، قانونی برای جلوگیری از اجرای آن وضع نمی کند و اگر بد بداند، با فرمان ملوکانه آن را منع می کند و اینگونه قوانین در جامعه وضع می شوند. خب نظام فکری پادشاه را چه چیزی تعیین می کند؟ پاسخ را کمی قبل خوانده ایم، محیط! نه تنها نظام فکری پادشاه که نظام فکری همه ی انسان ها تحت تاثیر محیط یعنی خانواده، دوستان، نزدیکان، جغرافیا، تاریخ،فرهنگ، سنت و سایر عوامل محیطی تعیین می شود. و هر چه این عوامل نزدیکتر به شخص باشند، اثرگذار ترند و در مثال پادشاه، حلقه ی اول افراد اطراف او تاثیر گذار ترین افراد هستند. به عبارت دیگر در سیستم پادشاهی مطلق قوانین حاکم بر جامعه، بر اساس نحوه ی اثر گذاری اطرافیان پادشاه بر نظام ارزشی ذهن او شکل می گیرد. به این قشر که نقش اساسی در تعیین قانون در جامعه دارند، از این به بعد "تصمیم سازان" می گوییم
  • پادشاهی مشروطه: در این نوع حکمرانی، پادشاه از موقعیت قانون گذاری خلع شده و اختیار نقض مشروع آزادی به صورت اجباری یا قانون گذاری "ظاهراً" به دست مردم افتاده است. و از آنجایی که مردم نمی توانند در ابعاد میلیونی کار و زندگی خود را ول کنند و تمام عمر مشغول قانون گذاری شوند، وکیل یا نمایندگانی از طرف خود انتخاب می کنند که از طرف آن ها قانون گذاری کنند. این نوع نظام نوعی دموکراسی است زیر مجموعه نظام های مردم محور است. (مگر نظام مردم محور غیر از دموکراسی هم می تواند وجود داشته باشد؟ بله! اما موضوع این نوشته نیست)
  • جمهوری: در این نوع آشنا تر و مدرن تر، پادشاه، حاکم و خلیفه به صورت کامل حذف شده، قدرت قانون گذاری همچنان "ظاهراً" در دست نمایندگان مردم است. قدرت اجرایی و قضایی هم که قبلاً ملک طلق اعلی حضرت همایونی بود، به نهاد های دیگری به نام دولت و قوه ی قضاییه سپرده شده است. این نوع نظام خود به شکل های مختلفی از جهت چگونگی تعیین رئیس دولت، رئیس قوه ی قضاییه و اختیارات و مسئولیت های آن ها و... منشعب می شود اما در نهایت این نظام هم نوعی دموکراسی و نظام مردم پایه است.

این نظام ها، راه حل هایی است که تا کنون بشر برای همزیستی مسالمت آمیز از ابتدای تاریخ تا کنون پیدا کرده است. نظام های قبیله ای و عشیره ای، حکومت های برامده از کودتاهای نظامی و شبیه به این ها هم نوعی ابتدایی از پادشاهی مطلق در مقیاس کوچک هستند. اما نکته ی مهم اینجاست که آن چیزی که تعیین کننده ی چگونگی مشروعیت نقض آزادی است، فرهنگ است. این فرهنگ است که در سطح جامعه تعیین می کند نقض چه آزادی هایی مشروع و کدامیک نامشروع است. این فرهنگ است که تعیین می کند چه کسی مشروعیت قانون گذاری دارد و چه کسی ندارد. حتی اگر قدرتی به زور بر جامعه حاکم شود، اگر فرهنگ آنرا نپذیرد هیچ کدام یک از قوانین مشروعیت نخواهند داشت و باعث ایجاد پدیده ای به نام تقدس آزادی می شود که کمی جلوتر، درباره ی آن توضیح خواهم داد. می توان ریشه های فرهنگ مانند جغرافیا را هم دخیل دانست که موضوع بحث این نوشته نیست. حتی در سطوح کوچکتر جامعه مانند خانواده هم، فرهنگ تعیین کننده ی این است (بود در واقع) که کنترل تلویزیون دست پدر باشد و بقیه این را بپذیرند و اعتراضی نداشته باشند و آن چیزی که صدای مادر و در ادامه فرزندان را دراورده که شرایط دلخواه پدر را به چالش بکشند و در ادامه در اعمال آزادی خود تا حدی جلو بروند که قداعد حاکم بر محیط خانه را طوری تغییر بدهند که هر کدام برای خود تلویزیون شخصی داشته باشند، تغییر فرهنگ حاکم بر جامعه است. اگر در زمان های باستان که حکومت ها عمدتاً پادشاهی مطلقه بود، تصمیم سازی با ورود به حلقه ی اول پادشاه ممکن بود، در زمان حال می توان با تغییر دادن فرهنگ، تصمیم سازی کرد. در واقع برای تصمیم ساز بودن دیگر نیازی نیست که انسان به قدرت سیاسی برسد اصلاً دیگر مهم نیست چه کسی یا چه حزبی با چه تفکری قدرت را در دست دارد. کافی است انسان به نقطه ای برسد که بتواند تغییرات فرهنگی بدهد و اینگونه بدون درگیر شدن با امر پر دردسری به نام قدرت، تصمیم سازی کند.


سوژه آزادی

اما جدای از همه ی این ها، آن حسی که ما به نام خفقان می شناسیم چیست؟ از کجا می آید؟ آیا خفقان، متضاد آزادی است؟ یا از وجود این حس، می توان به عدم وجود آزادی پی برد؟ همانطور که قبلاً گفتیم، به ازای هر نفر یک تعریف یکتا از آزادی وجود دارد و وجود یا عدم وجود آزادی قابل اثبات و اندازه گیری نیست. منشا خفقان همانند آزادی، مواجه ی ناخوداگاه ذهن انسان با محیط است و آن چیزی که خفقان را بوجود می آورد، نقض آزادی انسان در مواردی است که تبدیل به سوژه ی آزادی شده است. چطور؟ آزادی جدای از اینکه انسان چه تعریفی از آزادی دارد، همواره در حال نقض است. اگر نقض آزادی به شکل مشروع از نظر انسان نباشد چه این نقض آزادی قانونی باشد چه به شکل های دیگر، آن موارد برای انسان تبدیل به سوژه ی آزادی می شود. در بخش قبل گفتیم "آن چیزی که تعیین کننده ی چگونگی مشروعیت نقض آزادی است، فرهنگ است" بنابراین می توان گفت

خفقان، نقض آزادی انسان به گونه ای است که فرهنگ او آن را نامشروع بداند

و از آنجایی که انسان موجودی خود محور مخصوصاً در ساحت ناخوداگاه است، اصلاً اهمییت نمی دهد که این نقض بر اساس تعریف دیگران ممکن است اصلاً نقض آزادی محسوب نشود و یا فرهنگ آن ها، این نقض آزادی را مشروع بداند، از آنجا که فرهنگ های مختلف و به ازای هر کسی، تعریف منحصر به فردی از آزادی وجود دارد، در هر محیطی بدون استثناء ممکن است برخی چیزها برای فرد تبدیل به سوژه ی آزادی شود و او احساس خفقان کند. نقطه ی برخورد انسان ها در جوامع همین جاست، چیزی که برای یک نفر خفقان است، برای دیگری عین آزادی و یا حتی ایده آل است و بر عکس. امر پوشش در جامعه ی ما مثال بارزی از این برخورد است. آیا حجاب داشتن، آزادی است یا بی حجابی؟ بستگی دارد فرهنگ شخصی شما چیست؟ اگر فرهنگ شما مذهبی باشد، حجاب عین آزادی است و بی حجابی یک نقض آزادی نا مشروع است. اگر فرهنگ شما مذهب ستیز باشد بی حجابی عین آزادی است و حجاب یک خفقان واضح است. از هر دو طرف و از دید فرهنگ های دیگر نیز می توان نگاه کرد. نمی توان گفت یک طرف کاملاً درست و طرف دیگر کاملاً غلط است. تنها راه ممکن این است که فرهنگ هایی طبیعی (نه آن ها که در جهت مهندسی آزادی بوجود آمده اند) همدیگر را به رسمیت بشناسند و در پی تکفیر و تغییر یکدیگر نباشند و همدیگر را تحمل کنند. می توان با جدا سازی محیط اصطکاک را کم کرد اما راه حل نهایی همان سازش فرهنگ ها با یکدیگر است.

مهندسی آزادی

با این حجم از پیچیدگی و چند ریختیه گی آزادی، چه چیزی بهتر از آن برای دستیابی به اهداف سیاسی؟ هر سیستمی با وضع قانون در حال نقض آزادی است. در هر جامعه ای با هر مشخصاتی به هر حال مواردی دارد که برای برخی از اقشار جامعه، سوژه ی آزادی است و کم یا زیاد احساس خفقان می کنند. نیازی نیست برای تسلط به کشور یک حکومت دیکتاتوری نظامی برپا کنید یا اگر موضوع یک کشور خارجی است، با آن وارد جنگ شوید تا در یک نبرد خونین و بسیار پر هزینه، شاید بر آن مسلط شوید! مهندسی آزادی در یک فرایند بدون جنگ و نامحسوس در طی چند دهه به راحتی هر کشوری را مطیع شما خواهد کرد. چگونه؟

1- ابتدا باید امکان تغییرات فرهنگی در کشور هدف را برای خود ایجاد کنید

2- آزادی را جزو مقدسات غیر قابل تردید قرار دهید و هر کس که کوچکترین صدایی در رد مقدس بودن آزادی بلند کرد درجا با توجیه دفاع از آزادی ساکت کنید

3- خودتان را مصداق بارز آزادی و مدافع آن بنامید، مهم نیست که شما کی هستید و اصلاً نسبت شما با آزادی چیست؟ همین که ناخوداگاه جامعه ی هدف، شما را آزادیخواه بشناسد کافیست

4- با تغییرات فرهنگی، سوژه های آزادی در جامعه ی هدف را بیشتر و شدید تر کنید و در حس خفقان را در جامعه تزریق کنید

5- از جنبش های آزادی خواهانه که در مسیر منافع شما هستند به نام دفاع و حمایت از آزادی، پشتیبانی کنید و با وعده ی فردای آزاد، جامعه ی آزاد و هر ترکیب دلنشین عوامفریبانه ی قابل تفسیر دیگری با آزادی، جامعه را هیجانی کنید

6- هر کسی که به هر دلیلی مخالف شماست، مستبد، دیکتاتور و در یک کلام دشمن آزادی بنامید!

همین، کار تمام است. شما بر جامعه مسلط می شوید و شرایط دلخواه خودتان را بر جامعه اعمال می کنید، هیچکس هم از شما نمی پرسد که چرا با اعمال شرایط، در حال نقض آزادی هستید؟ چون شما خودِ خودِ آزادی هستید! چی از این بهتر؟ هر صدای مخالف شما هم به صورت خودکار توسط جامعه خفه و منزوی می شود. برای نمونه آیا جنبش های فمینیستی یا نرمال سازی همجنس گرایی از همین الگو پیروی نکرده اند؟ آیا انقلاب های مدرن در گوشه و کنار دنیا با همین فرمول به پیروزی نمی رسند؟ من در زمان تفکر درونی درباره ی آزادی به نتیجه ی رسیدم که برای خودم بسیار شوکه کننده بود

آزادی مقدس نیست

بله، بر خلاف آن چیزی که تا به حال فکر می کردم و به آن اعتقاد داشتم، به این نتیجه رسیدم که آزادی نه مقدس است نه خوب مطلق و نه نقض آن همواره بد و خبیثانه. آزادی یک امر نسبی است که با توجه به موقعیت می تواند بسیار ضروری، خیلی خوب و عالی، بد و مضر و یا حتی فاجعه بار باشد. قبول ندارید؟ اجازه بدهید با یک مثال ادامه دهیم: فرض کنید شما پدر یا مادر هستید (اگر هم هستید که دیگر نیازی به فرض کردن ندارید). شما در طبقه های بالای یک برج زندگی می کنید. کودک خردسال شما که هنوز مسائلی مانند پرت شدن و سقوط و خطرات آن را آن هم از ارتفاع زیاد تشخیص نمی دهد، در عالم کودکی به سمت تراس می رود و می خواهد کنجاوی خود را در بالا رفتن از نرده های تراس بیازماید. شما با دیدن این صحنه، چه می کنید؟ بی درنگ بچه را گرفته و از تراس دور می کنید. جدای از اینکه تفکر، فرهنگ، نظام ارزشی و مشخصات شخصیتی شما چیست، شما آزادی کودک را در بازی کردن نقض کرده اید! شما ناقض آزادی هستید، بدون تردید. اما شما نه تنها همچین احساسی نمی کنید، بلکه از اینکه به موقع متوجه بچه شدید، احساس خوش شانسی هم می کنید و به اعتراض کودک هیچ اعتنایی نمی کنید. سوال: اگر روزی پدر و مادر ها تصمیم بگیرند برای احترام به آزادی کودک، هرگز مزاحمتی برای بازی او حتی در مواقعی که بازی برای او خطر آفرین است، انجام ندهند، چه اتفاقی می افتد؟ پاسخ: نسل بشر تنها به فاصله ی کمتر از 200 سال منقرض می شود زیرا همه ی کودکان به دلیل عدم تشخیص خطرات، جان خود را در موقعیت های خطرناک از دست داده اند و دیگر نسل جدید به مرحله ی جوانی نرسیده است. به عبارت دیگر، یکی از علت هایی که اکنون شما مشغول خواندن این نوشته هستید، این است که در زمان کودکی افرادی که مراقب شما بوده اند آزادی شما را به صورت مکرر نقض کرده اند و گرنه احتمالاً در دوران کودکی کار دست خودتان می داید. این یک مثال از وضعیتی است که آزادی می تواند فاجعه بار باشد.

این نتیجه گیری برای من بسیار شوکه کننده بود. زمانی من فکر می کردم برای قسمت Bio در شبکه های اجتماعی بنویسم: "آزادی از نان شب واجبتر است" اما بعدا با رهگیری فکری به این نتیجه رسیدم این حجم از مقدس سازی و تصویر آرمان شهری از آزادی، طبیعی نیست و توسط تصمیم سازان در سطح جهانی برای مهندسی آزادی با استفاده از تاکید روی سوژه های آزادی، به ذهن ما القا شده است. آزادی در بین سایر مفاهیم ذهنی، بالاترین پتانسیل را برای جلب نظر توده ی جوامع دارد، تناقض ذاتی آزادی و پتانسیل تخاصم ناشی از آن در میان سایر مفاهیم ذهنی بی نظیر است و علاوه بر این ها، آزادی به راحتی قابل مهندسی شدن است و می توان یک نسخه ی دلخواه در جهت منافع خود از آن را به نام خود آزادی به جوامع غالب کرد. آزادی ذاتاً خوب یا بد نیست بلکه در نسبت به موقعیت می تواند برای جامعه بسیار عالی و یا فاجعه بار باشد

بنابراین دفعه ی بعدی که شنیدید کسانی می گویند: "ما می خواهیم برای شما آزادی بیاوریم" یا "ما به دنبال جامعه ی آزاد هستیم" منظور آنها خواسته یا ناخواسته این است که "ما می خواهیم شرایط ایده آل خود را با مهندسی آزادی بر محیط شما حاکم کنیم" نه هیچ چیز دیگری! چیزی که باعث ایجاد انگیزه و موتور محرک بسیاری از حرکت های آزادی خواه انقلابی است، دگرگونی شرایط حاکم بر محیط به شکلی است که "آزادی خواهان" می پسندند اما توده ی مردم که این جنس حرف ها را می شنوند برداشت شان "از بین رفتن محدودیت های ناشی از شرایط فعلی حاکم بر محیط که تبدیل به سوژه ی آزادی شده اند، است" اما روزی که انقلابیون به قدرت می رسند همانطور که قبلاً توضیح دادیم، شرایط ایده آل خود را حاکم می کنند و خود را عین آزادی می پندارند و هرگز هم محدودیت های خود را ناقض آزادی به حساب نمی اورند.


پی نوشت

با تعریفی که از قانون از زوایه ی آزادی ارائه دادیم، می توان مفاهیم دیگری را تعریف کرد. برای یاداوری تعریف قانون را دوباره مرور می کنیم:

  • قانون: ناقض مشروع آزادی به صورتِ اجباری در سطح جامعه
  • عُرف: ناقض مشروع آزادی به صورتِ غیر اجباری در سطح جامعه: مثلاً مراسم خواستگاری در فرهنگ ما یک عرف است. یعنی پسر باید قبل از ازدواج به خواستگاری دختر برود. اما اگر بدون خواستگاری ازدواج کردند، سلامت ازدواج آنها زیر سوال نمی رود بلکه جامعه از عدم اجرای عرف ناخرسند می شود.
  • احکام مذهبی: ناقض مشروع آزادی به صورتِ اجباری در سطح فردی
  • اخلاق: ناقض مشروع آزادی به صورتِ غیر اجباری در سطح فردی
  • استبداد: ناقض نا مشروع آزادی به صورتِ اجباری در سطح فردی یا اجتماعی

با این تعاریف ناگفته پیداست با قانون کردن عرف، چه فجایعی ممکن است اتفاق بیافتد! لحظه ای تصور کنید مثلاً خواستگاری قانون شود.