به دستت شلیک کنم یا پات؟ - معرفی و تحلیل فیلم “CITY OF GOD”

«به دستت شلیک کنم یا پات؟» شهرخدا که گوشه‌ای از ریودوژانیروست همین‌قدر رُک و صریح است. حق انتخاب در این شهر فکاهه‌ای بیش نیست و حتا همین انتخاب‌های دم دستی هم توسط سردسته‌ها انکار می‌شود تا این مفهوم همگانی شود که: در شهرخدا انسان موجودیت دارد ولی فردیت و آزادی نه. شهرخدا درباره‌ی کار است، درباره‌ی جنایت است، درباره‌ی پلشتی و بیش از همه درباره ی شری‌ست که از انسان بر می‌آید.

فیلم شهرخدا محصول سال 2002 و به کارگردانی فرناندو میرلس و کاتیا لاند می‌باشد. فیلم با کشیدن چاقو بر سنگی آغاز می‌شود و با همین تصویر به ما می‌گوید که می‌خواهد پرده‌ی ظواهرِ دل‌خوش‌کننده را پاره کند و تمام چرکی را به ما نشان بنمایاند. تیم سازنده چاقو را گویی بر صورت مخاطب می‌کشد.

اثر برگرفته از واقعیت است و اقتباسی از رمانی با همین نام می باشد. نوع فیلمبرداری و تصویر اثر به مستند پهلو می‌زند و دوربین اثر در بیش‌تر اوقات روی دست می‌باشد. فیلم از زواید و تکنیک‌های فانتزیِ هالیوودی فارغ است و آن‌قدر موضوع فیلمنامه و پرداخت تصویرها سرراست و درگیرکننده است نیاز به بزک کردنش نمی‌باشد. فیلمنامه‌ی اثر غیرخطی‌ست و با «فلش‎‌بک» و «فلش‌فروارد» زاویه‌های مختلف داستان را به ما نشان می‌دهد و شخصیت‌ها را به ما شناسایی می‌کند. البته اثر در بکارگیری از فلش‌بک و فلش‌فروارد گاهی بی‌منطق می‌شود و صرفا برای خاص کردن و یا هردلیل دیگری در بکارگیری از این تکنیک زیاده‌روی می‌کند و تمهید لازم این تکنیک در روند قصه دیده نمی‌شود.

در آغاز فیلم مرغی پا به فرار می‌گذرد و یکی از سردسته‌های فیلم با جنونی سرشار، همه‌ی گنگ را به دنبال مرغ می‌اندازد. در حالی‌که در همان حین جشن خداحافظی دوست همان سردسته است و انگار مرغ استعاره‌ای از همان شخصیت است که می‌خواهد از آن جمع برود و در مزرعه‌ای با معشوقه‌اش خوش باشد. در شهرخدا کسی حق ندارد از دایره‌ی معمول خارج شود. مرغ در نهایت بین دو خط آتش دارودسته‌ی خلافکارها و پلیس‌ها و در کنار راوی فیلم یعنی «بوشکاپه» قرار می‌گیرد. ساکنان شهر خدا همه مانند همان مرغ هستند و چاره‎‌ای جز غرق شدن در آن محیط خشن و جزئی از آن شدن ندارند. سردسته‌ها هم مانند پاسبانان فقر و نادانی اجازه‌ی خروج از دایره‌ی بازی را به هیچکس نمی‌دهند.

مفهوم کار در این فیلم مفهوم کلیدی است و ساکنان شهرخدا با کار و جایگاه‌شان هویت خود را می‌یابند. هویتی که با کشتن آدم‌ها ارزش‌گذاری می‌شود. تصویر زرد و قهوه‌ای فیلم که رنگ و لحن اثر است گرما و شور برزیل دهه‌ی 50 و 60 را به زیبایی تصویر می‌کند. نوعی پوچی خاصی در این لحن و محتوا به چشم می‌آید. شر و جنایتی که در شهر خدا وابسته به افراد نیست و برگرفته از جامعه و اتمسفر آن فضاست. طوری‌ که این روندِ دایره‌وار در سراسر فیلم با کشته شدن سردسته‌ها هم ادامه می‌یابد.

حسین رهاد