خاطراتی از دوران مدرسه : از هک تا جعل - قسمت دوم

بعد از اولین موفقیتم در بدست آوردن سوالات امتحانی پایه نهم و پخش کردنشون ، حالا دیگه بیشتر بچه ها منو به عنوان هکر یاد میکردن ( گرچه هیچوقت هکر واقعی نبودم ) . با پایان یافتن سال نهم باید وارد دبیرستان می شدیم و من به فنی حرفه ای نقل مکان کردم.

( اگه خاطرات قسمت قبلی رو مطالعه نکردید ، کلیک کنید)

ولی روز دوم مهر به طرز عجیبی برگشتم به همون مدرسه قبلی و رشته تجربی رو شروع کردم ( بماند که یک ماه مونده به کنکور رشتمو به ریاضی تغییر دادم )

مدرسه سرای دانش واحد حافظ
مدرسه سرای دانش واحد حافظ

بچه ها همون بچه ها بودن ولی کادر آموزشی دیگه اون کادر آموزشی نبود و نه کسی منو میشناخت نه اون محبوبیت سال های پیش رو داشتم. باید راهی پیدا میکردم تا منو بشناسن و بتونم زودتر پامو به پشت سیستم هاشون باز کنم . همون روزای اول متوجه شدم معاون آموزشیمون که تقریبا نقش مدیر و همه کاره مدرسه رو بازی میکرد سخت ترین معاونیه که تا حالا باهاش رو به رو شدم ( از همینجا هم بهش سلام میکنم ) و کار من هم سخت تر می شد .

من همیشه اعتقاد داشتم اگه میخوای بقیه بشناسنِت باید کاری کنی که بقیه ازت تعریف کنن. اینجوری اثرش خیلی بیشتره تا اینکه مستقیم بری بگی سلام من کامپیوتر بلدم :| . صبر کردم تا فرصت مناسب رو پیدا کنم.

اوایل آبان ماه شده بود که طبق سنت همیشه مدارس قلمچی جلسه های سه نفره باید برگزار می شد و بچه ها پاورپوینت هاشون رو باید ارائه میدادن. ( یه فرصت توپ ) . به بچه هایی که بیشتر باهاشون در ارتباط بودم گفتم اگه وقتشو ندارید یا بلد نیستید پاورپوینت بسازید من براتون میسازم. اونا هم که از خدا خواسته تک تکشون قبول کردن ! . ( سال دهم حدود 72تا پاورپوینت ساختم )

گفتن میری خونه میسازی؟ گفتم نخیر :)) لپ تاپ مدرسه رو باید از معاون بگیرید تا براتون بسازم. اونا هم هرجور شده لپ تاپ رو گرفتن همینجا بود که داستان ما رقم خورد. اغلب وقتی سرعت تایپم رو میدیدن به وجد میومدن ( یکیشون که وقتی دید دارم نگاش میکنم و همزمان تایپ میکنم نزدیک بود تشنج کنه. ). خلاصه ، اون هفته برای همه بچه ها پاورپوینت ساختم ولی تاثیر زیادی روی معاون نزاشت متاسفانه. ( حداقل نه اونجوری که انتظارش رو داشتم. )

دنبال راه دیگه گشتم. صبر کردم ، صبر کردم ... تا بلاخره زمان برگزاری جشن پیشرفت تحصیلی قلمچی رسید و نفرات برتر باید پاورپوینت میساختن تا توی دفترچه چاپ بشه . از اونجایی که براشون زیاد پاور ساخته بودم گفتم برید به معاون بگید اگه قبول کرد براتون میسازم . رفتن پیش معاون ( منم پشت در گوش میدادم ) گفتن لپ تاپ مدرسه رو میدید حسین برامون پاور بسازه ؟ گفت کی بسازه؟ گفتن حسین زاده . گفت چرا اون؟ گفتن آقا این استاد کامپیوتره :)) 7 تا مدرک داره . کاری نداره براش پاور ساختن . ( همونجا بود که گفتم آررره خودشه . )

خلاصه پاورپوینت بچه ها که هیچی ، تمام پاورپوینت ها و حتی کلیپ های جشن هم من ساختم :)) .

درحال تدوین ویدیو ساعت 8 شب ( سال 1395 )
درحال تدوین ویدیو ساعت 8 شب ( سال 1395 )

و اونجا بود که فهمیدم واقعا علاقه خاصی به تدوین ویدیو دارم و تصمیم گرفتم سال های بعد هم این مسئولیت رو قبول کنم.

کلیپ پخش شده داخل جشن پیشرفت تحصیلی
کلیپ پخش شده داخل جشن پیشرفت تحصیلی

هک سوالات امتحانی پایه دهم

حالا محبوبیتم رو دوباره به دست آورده بودم ولی این کافی نبود . باید یه راهی هم به پشت سیستم مسئول انفورماتیک پیدا میکردم . ( برای بدست آوردن سوالات امتحانی ) ولی اول باید مطمئن میشدم سوالا ایمیل میشه یا نه. نمیتونستم سوال کنم چون شک میکردن برای همین خودم روی دیوار اعلانات گشتم ببینم چیزی در این رابطه پیدا میکنم یا نه که دیدم بازم بعله :)) اعلامیه زده بودن سوالات رو به ایمیل زیر بفرستید.

میز مسئول انفورماتیک ( سال دهم،1395 )
میز مسئول انفورماتیک ( سال دهم،1395 )

فقط دو هفته وقت داشتم تا امتحانات دی ماه و فرصت کمی بود برای ارتباط برقرار کردن با مسئول انفورماتیک. باید یه فکر دیگه میکردم . نه پسوورد کامپیوتر رو داشتم نه بهونه ای برای نشستن پشت سیستم. به خودم گفتم قبل از هرکاری باید پسوورد رو بفهمی ، اول پسوورد.

سال دهم از شانس خوبم دوستای صمیمی زیادی داشتم که میتونستم بهشون اعتماد کنم. این موضوع رو با یکیشون که بیشتر از بقیه بهش اعتماد داشتم ( میم.قاف ) در میون گذاشتم و گفتم باید یجوری پسوورد رو پیدا کنیم. بهم گفت صبح ها مسئول انفورماتیک ساعت هفت و ده دقیقه میاد مدرسه و من میتونم به بهونه حرف زدن برم پیشش و موقعی که داره پسوورد و وارد میکنه ازش فیلم بگیرم. عالی بود. نقشه از این بهتر نمیتونستم بهتر پیدا کنم و صد البته آدمی بهتر از اون برای اینکار پیدا نمیشد.

صبح روز بعد نقشه رو اجرا کردیم . میم قاف به بهونه پرینت همزمان با مسئول انفورماتیک وارد دفتر شد و شروع کرد به گپ زدن. نمیدونم چجوری ولی موفق شد وقتی که داره پسوورد رو وارد میکنه ازش فیلم بگیره و اولین موفقیت رو بدست آورده بودیم ولی متاسفانه فیلم از زاویه گوشه بالا کیبورد بود و دو سه روزی زمان برد تا بفهمم پسوردش چیه ( بالای بیست بار فیلم رو آهسته دیدم ). با اینکه ضمانتی وجود نداشت که پسوورد رو درست فهمیده باشیم ولی به همین بسنده کردیم.

حالا نوبت من بود

باید یه جوری میشستم پشت سیستم. فقط یک هفته وقت داشتیم و هنوز نتونسته بودم باهاش ارتباط برقرار کنم . فستیوال زبان هم نبود که بهونه تایپ داشته باشم. برای اولین بار هیچ بهونه ای نداشتم . باورش خیلی سخت بود ولی دست به کاری زدم که تا اون سال لقب ریسک پذیر ترین دانش آموز رو به خودم اختصاص دادم :))

به غیر از میم قاف که الان توی تیم من بود به دو نفر دیگم نیاز داشتم.( پ.جیم و عین.زد ) بهشون گفتم فردا صبح ساعت 6.30 دقیقه صبح که تقریبا هیچکس توی مدرسه نیست باید بیام اینجا و بشینم پشت سیستم تا پسوورد های ذخیره شدشو بردارم. حالا نقش شما چیه؟ یه نفرتون باید تو کلاس باشه یه نفرتون دم در تا اگه کسی اومد به من خبر بده میم قاف هم باید پیش من وایسه ( برای حفظ امنیت :)) ). در عین ناباوری قبول کردن.

شب قبل اجرای نقشه تمام مراحل رو یکبار باهم مرور کردیم تا همه چی مطابق نقشه پیش بره.

مکالمه روز قبل از اجرای نقشه ، سال 1395
مکالمه روز قبل از اجرای نقشه ، سال 1395

روز عملیات

صبح روز دوشنبه به پدرم گفتم من امتحان دارم باید نیم ساعت زودتر برم مدرسه . با بدبختی قبول کرد و من حتی از مستخدم مدرسه هم زودتر رسیدم . وقتش رسیده بود تا نقشه رو شروع کنم . رفتم در دفتر رو باز کنم و برم تو که دیدم زرشک! اصلا فکر اینجاشو نکرده بودیم ! در دفتر قفل بود . اولین شکست. به میم قاف پیام دادم گفتم در دفتر قفله ! گفت صبر کن تا برسم . ( میدونستم اومدنش فایده ای نداره ، نمیتونستیم در رو بزنیم بشکونیم که :)) ). توی کلاس صبر کردم تا مستخدم مدرسه که خیلی پیر و دوست داشتنی بود ( واقعا عاشقش بودم ) رسید و در دفتر رو باز کرد. هنوز هیشکی نیومده بود حتی اون دو نفری که قرار بود هوامو داشته باشن :| .

ساعت 6.34 دقیقه

از اونجایی که دیگه نمیتونستم فرصتش رو پیش بیارم و زود بیام مدرسه باید تنهایی وارد عمل میشدم.منتظر شدم تا مستخدم بره صبحانه هارو آماده کنه. سریع رفتم داخل دفتر و سریع سیستم رو روشن کردم ( شرشر داشتم عرق میریختم ) که یادم افتاد پشتیبانمون میخاد امروز امتحان دینی ازمون بگیره و گفته بود سوالاش رو پرینت گرفتم ! . رفتم در کمدش رو باز کردم و سوالای دینی هم ازش عکس گرفتم :D.

ساعت 6.45 دقیقه

سیستم انفورماتیک سرعتش واقعا کم بود و دو سه دقیقه ای طول کشید بیاد بالا . صفحه ورود بلاخره باز شد و پسوورد رو سریع زدم . خداروشکر ! پسوورد درست بود. حالا باید فلش رو وصل میکردم با همون برنامه قبلی پسوورد های ذخیره شده مرورگر رو انتقال میدادم. فلش رو وصل کردم دیدم سایه یکی روی در افتاده . دیدم مستخدم مدرسه اومد تو. خشکم زد . گفتم الان صداش در میاد. ولی طبق همیشه باهم احوالپرسی کردیم و گفتم یه کتاب جا گذاشتم شما ندیدینش ؟ گفت نه پسرم. بعدشم رفت بیرون.(انتظار همچین برخوردی رو نداشتم. انگار از قبل هماهنگ شده بود. )

ساعت 6.50 دقیقه

هنوز هیچکدوم از بچه ها نیومده بودن و هر لحظه ممکن بود یکی از راه برسه همه چی به فنا بره. دو دقیقه طول کشید تا فلش بالا بیاد . برنامه رو اجرا کردم که دیدم صدای پله میاد ! . به میم قاف پیام دادم گفتم صدای پله داره میاد زود خودتو برسون. هر یدونه پایی که رو پله ها میخورد اجدادمو جلوی چشمام میدیدم و اگه از کادر اموزشی بودن کارم ساخته بود . حتی میتونستن ازم شکایت کنن! .پشت در قایم شدم و دیدم یکی از بچه هاس . ( فقط میتونستم بگم خدا لعنتت کنه )

ساعت 6.55 دقیقه

یه نفس عمیقی کشیدم و باید زودتر کار رو خاتمه میدادم. ساعت نزدیک 7 بود و تقریبا باید همه میومدن دیگه. رفتم پشت سیستم دیدم فلش بالا اومده و سریع برنامه رو اجرا کردم و پسوورد هارو انتقال دادم و سیستم و خاموش کردم و الفرار.

با کابل OTG فلش رو به گوشی میم قاف وصل کردم و دیدم همه پسوورد ها اععم از صفحه شخصی دانش آموزا تو سایت کانون ، ایمیل پشتیبان ها ، همش بود جز ایمیلی که میخواستیم ! بهتر از این نمی شد!

به معنای واقعی شکست خورده بودم و بعد از کلی ماجرا فقط تونستیم امتحان دینی اون روز رو 20 بگیریم.