احتمالا نویسنده/ عاشق کتاب و فیلم
نقد فیلم دكتر اسليپ (Doctor Sleep): فصل بعدي از داستان درخشش
نقد فيلم دكتر اسليپ
کمتر پیش می آید که نگاهم و یا پیش قضاوتم نسبت به فیلمی منفی باشد ولی پس از تماشایش، با خودم به این نتیجه برسم که اشتباه میکردم و آن فیلم، حداقل برای برخی از قسمتهایش ارزش تماشا کردن را داشته؛ اما خب با این حال باید اعتراف کنم که با دکتر اسلیپ این اتفاق برایم رخ داده است. دکتر اسلیپ فیلمی است که ندیده، مطمئن بودم زیر بار دنباله بودن برای اثر بی بدیل استنلی کوبریک یعنی درخشش خم میشود، ولی خب به هر حال مایک فلناگان به عنوان کارگردان، با این فیلم چنان جلویم قد میکشد که حالا، با تردید پیش خودم میگویم که نکند شاید راجع به این فیلم اشتباه کرده بودم؟
دکتر اسلیپ شاید یک شاهکار نباشد، ولی فیلمی است که خیلی راحت میتوان آن را در دسته فیلمهای خوب جای داد. چیزی که درباره این فیلم خیلی دوست داشتنی است، این است که جایگاه خودش و مسیری که باید طی کند تا به آن برسد را میشناسد. به همین خاطر است که حتی با وجود به یدک کشیدن عنوانی که میتواند بسیار فریبنده و اغواگر به نظر برسد (منظورم عنوان "دنباله درخشش" است)، هیچگاه از ریل اصلی خودش خارج نمیشود. در واقع درخشش کوبریک، در اینجا حکم اشیاء عتیقه ارزشمندی را ایفا میکنند که دکتر اسلیپ به نشان دادنشان در ویترین کفایت میکند و برای بزرگتر نشان دادن خودش، آن ها را پیش چشمان مخاطب لگدمال نمیکند. به همین خاطر است که وقتی در انتهای فیلم، ما قدم زدن دن در هتل اورلوک را میبینیم، یا صحنه رانندگی او در جاده های منتهی به این هتل را نظاره گر میشویم یا میبینیم که چگونه با پدرش درون آن مکان جهنمی صحبت میکند، نه تنها به این فکر نمی افتیم که خاطرات خوبمان با فیلم کوبریک در حال به لجن کشیده شدن است، بلکه این حس بهمان دست میدهد که چه خوب است که این فیلم ساخته شده تا ما دوباره بتوانیم به این مکان عذاب آور اما دوست داشتنی برگردیم و روح شیطانی آن را با گوشت و پوست خودمان لمس کنیم. برای چنین دنباله ای به نظرم رسیدن همین نقطه، یک موفقیت آشکار و غیر قابل انکار است. همین که هیچ عاشق نوشته های کینگ و بالاخص درخشش او که به شکل تحسین برانگیزی توسط کوبریک به روی پرده سینما آمده است را نمیتوانید پیدا کنید که پیش خودش آرزو کند ای کاش این فیلم ساخته نمیشد، برای این فیلم کافی است. البته این حرف من در حال حاضر بیشتر قابل درک است. در دورانی که فیلمهای افتضاح و بنجل زیادی را به عنوان دنباله به خوردمان میدهند که در آنها نه احترامی برای اسکای واکرها باقی می ماند و نه ابهتی برای ترمیناتورها، دکتر اسلیپ به جای اینکه مثل آنها پشت توانایی خیره کننده کامپیوتری اش برای بازگرداندن شخصیت هایی که بازیگرانشان مدتها قبل فوت کرده اند، قایم شود و یا بازیگران قدیمی را برای قلقلک دادن حس نوستالژی مخاطبان از فیلمهای قبلی به عاریه بگیرد، با عدم استفاده از بازیگرانی مثل جک نیکلسون و استفاده از کستی جدید، به تمامی دنباله های آبکی این روزهای سینما، چگونگی تزریق کردن اتمسفر فیلمهای قبلی به زیر پوسته فیلم جدید را آموزش و با وجود در دست داشتن امکاناتی کمتر، این کار را چندین مرتبه بهتر از آنها انجام میدهد.
با وجود این، دکتر اسلیپ نقاط ضعف زیادی دارد که از تبدیل شدن آن به اثری کامل جلوگیری میکند. در داستان کتاب، همه چیز با شخصیت دنی تورنس شروع میشود و در ابندای آن ما غیر از او و چالشهایی که برای هضم اتفاقات دوران اورلوک پیش رویش وجود دارد، چیز دیگری را نمی بینیم.( برای کسانی که دوست دارند کتاب را بخوانند، باید بگویم که ترجمه آن توسط اصغر اندرودی انجام شده و توسط نشر در دانش بهمن به چاپ رسیده است.) در واقع باید گفت که استیون کینگ برای مقدمه چینی و تشریح شخصیت دن در بزرگسالی که شدیدا متاثر از دوران کودکی او است، حوصله زیادی را به خرج می دهد و برای معرفی کردن داستان جدال میان گروه او و آبرا و رز کلاه به سر اصلا عجله نمی کند. به همین خاطر است که اگر کتاب را خوانده باشید، می دانید اینکه اسم دن را گذاشته اند دکتر اسلیپ، فقط به خاطر این نیست که به سالخوردگان مرگ راحتی را میبخشد، بلکه به این خاطر است که او از این طریق این کار توانسته است خودش را از شر تمامی آن ناملایمت های درونی اش رها سازد. این همان چیزی است که در این فیلم و در میان جدال دنی با رز و تلاش هایش برای نجات آبرا گم می شود. طوری که مخاطبی که کتاب را نخوانده، در آخر فیلم ممکن است از خودش بپرسد اصلا چرا اسم این فیلم را گذاشته اند دکتر اسلیپ؟ سوالی که فیلم به جز چند دیالوگ کوتاه، پاسخی برای آن ندارد.
نکته دیگری که شاید برایمان در این فیلم چندان جذاب نباشد، شخصیت پردازی است. برای من غیر قابل قبول است که این فیلم با توجه به پشتوانه ای که از نظر شخصیت پردازی حرف های زیادی را برای گفتن دارد، هیچ گاه همانند کینگ برای گسترش شخصیت ها، تلاش نمیکند و از کنار آنها به صورت گذرا رد میشود. شاید اگر این فیلم، الگوهای رسیدن به وحشت از طریق درام را نه تنها از درخشش، بلکه از فیلمهایی نظیر موروثی و فرزند رزماری یاد میگرفت و آن را با رنگ و بوی فضای سورئال آثار کینگ در می آمیخت و در افتتاحیه فیلم آن را پیاده سازی می کرد، فیلم از نظر هنری، بسیار غنی تر و جذاب تر از گذشته جلوه می کرد. اما مایک فلناگان ترجیح میدهد که با تکیه بر تم قهرمانی داستان و پررنگ کردن و آن و اختصاص دادن بخش زیادی از کتاب برای روایت این کانسپت، کار خودش را پیش بگیرد. کاری که در میانه فیلم، کمی به خاطر افت ضرباهنگ آن را به اثری خسته کننده بدل می سازد.
بگذارید برویم سراغ یک سوم پایانی فیلم. قسمتی که مسلما برای کسانی که پیشتر درخشش را دیده اند، حکم یک اتفاق فوق العاده را دارد. اتفاقی که زمان را چندین سال به عقب می برد و به ما اجازه می دهد که احساس کنیم داریم بار دیگر درخشش را این بار در مقیاسی کوچکتر ولی دقیقا با همان حال و هوا نظاره می کنیم. اگر فیلم در تمام طول مدتش پیش از یک سوم پایانی در تلاش است یک اثر اقتباسی خوب از کارهای استیون کینگ باشد، این بازه انتهایی را میتوان جایزه ای به پاس قدردانی از این تلاش ستودنی قلمداد کرد که کارگردان آن را برای خودش در نظر گرفته و میخواهد به وسیله آن ، فرصت بازگشت دوباره به درخشش و لمس فضای ناب آن را اول از همه به خودش و در مرحله دوم به مخاطب بدهد. چیزی که به شدت هم درست کار می کند و اتفاق بازگشت به دنیای درخشش در آن به خوبی ترسیم می گردد.
نکته جالب دیگر فیلم اشاره به جایگزینی شخصیت ها و تبدیل شدن آنها به یکدیگر و تصرف جایگاه همدیگر است. چیزی که در داستانهای کینگ اثری از آن نیست، ولی خب اینجا کارگردان با خلاقیت خودش آن را به متن داستان اضافه کرده. صد البته در داستان دکتر اسلیپ، تقلا و تلاش شدید دن برای فرار کردن از سرنوشت شومی که در آن، او تبدیل به چیزی همانند پدرش می شود، به تصویر کشیده شده، ولی خب به هر حال جایگزین شده روح جک تورنس به جای متصدی بار که در طول داستان درخشش مدام او را به جنایت و کشتن زن و فرزندش ترغیب می کرد در داستان کینگ جایی ندارد. البته این مسئله به هیچ وجه نمی تواند نقطه ضعفی برای فیلم به حساب بیاید، زیرا این جایگزینی میتواند باعث شود که فیلم کمی از فاز فانتزی و ماورایی اش فاصله بگیرد و رنگ و بوی حقیقی تری به خودش بگیرد.. زیرا ما می توانیم با دیدن این سکانس، به یاد اشارات روانشناسی کوبرک بیفتیم؛ اینکه شخصیتی مثل جک تورنس، به خودی خود می تواند انسان چندان بدی نباشد. ولی قرار گرفتن در آن شرایط روانی دشوار، باعث شده که یک انسان نسبتا عادی، به هیولایی تبدیل شود که هیچ کس نتواند جلودار آن باشد. به همین خاطر است که دنی در تمام طول داستان از اینکه به چیزی همانند پدرش تبدیل شود وحشت دارد؛ زیرا این مسئله که بعد هیولاوار هر یک از ما انسانها در شرایط سخت و معینی، به شکلی ناگهانی پوسته ظاهری و زیبایمان را از هم بگسلاند و به بیرون بجهد و خودش را نمایان سازد، چندان هم عجیب و دور از ذهن نیست.
در آخر باید بگویم که دکتر اسلیپ، با وجود اینکه تجربه بی نقصی نیست، اما فیلمی است که نمیتوان جذابیت زیاد آن را در برخی از مقاطع فیلم انکار کرد. مایک فلناگان با این فیلم، به راحتی به ما ثابت میکند که اگر استودیوها تمرکزشان را روی منفعت مالی و کشاندن مردم به سینماها قرار ندهند، دنباله خوب ساختن برای یک اثر، حتی اثری به بزرگی نام درخشش، اتفاق غیر ممکنی نیست. از طرفی این فیلم، به شکلی تمام و تمال محتوای اثر ماخذ را درک کرده است. همانند فیلم ایت شلخته نیست و قواعد اقتباس کردن را به خوبی بلد است. همین مسئله باعث میشود که دیدن این فیلم برایتان تبدیل به کار لذت بخشی شود.
سيد محمد صادق كاشفي مفرد
مطلبی دیگر از این انتشارات
اندرحکایات کمالگرایی! یه کمی صحبت خودمونی...
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد فیلم موقعیت مهدی
مطلبی دیگر از این انتشارات
آیا یک فریلنسر تازهکار میتونه پروژههایی با درآمد بالا بگیره؟