یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
فیلمبازی ؛)
دوسدارم باز یه موقعیت پیش بیاد و بشینم یه دل سیر فیلم نگاه کنم؛ همون نوستالژیهایی که کلی خاطرهی خوش دارم باهاشون! دوسدارم اوقات فراقتم رو با فیلم پُر کنم. کتاب و نوشتن، پَر، موسیقی پَر... فقط فیلم! انقد پای کامپیوتر ( همون دریچهی جادویی برای سفر به هر دنیایی که شخصاً واسه خودم ساختمش ) بشینم و... آاااخ... همین الان که دارم مینویسم...
الان که مینویسم، تو خونه، تو اتاقم، روی تُشک، نیممتریِ کامپیوترجان لَم دادم. پاراگراف قبلی، مربوط به تایمِ پیادهرویِ چند ساعت قبلم بود. منتها چون هوا سرد بود، ادامهاش رو گذاشتم برای خونه. انگشتم آسیب دیده و هوای سرد براش خوب نیست؛ میسوزونَش؛ وگرنه میدونید که من پوستکلفتتر از این حَرفام!
خلاصه، احتمال میدم ادامهی ایدهای که بیرون، حینِ موسیقی به ذهنم رسید، این بشه:
« من دلم برای فیلم دیدن، برای روشناییِ صفحهی چند در چندِ مانیتور، تو تاریکیِ شب، اونجا که سکوت، همهی خانواده رو خواب کرده، تنگ شده! آره دیگه! فیلم دیدن، فقط تو شبِ که حال میده؛ وقتی که فقط خودتی بیداری و خودت و درحالی که چسبیدی به صفحهی کامپیوتر، چشمات رو بمالی! هی ضعف کنی و پاورچین پاورچین، خودتو به یخچال برسونی و... صدای غُر غُرِ داداشکوچیکه که تو حال ( تو مسیرِ رسیدنِ من به آشپزخونه ) خوابیده رو بشنوی و اتفاقاً اَزش لذت هم ببری! اونجا که بعد از چند ساعتِ پیاپی تماشای فیلم، تو حالتی بینِ خواب و بیداری، هنوز ولعِ یه فیلم دیگه، خندهی مسخرهای رو روی لبات دعوت کنه؛ بفهمی که تو واقعاً چیزی از سلامت عقل، ارث نبردی! به این میگن عشقبازی دیگه؛ تاوان دادن به خاطرِ عشقت، برای بشتر باهم بودن، حتی وقتی هوشیار نیستی!
دلم برای اون شببیداریها یه ذره شده! امان از این انجمن داستان، از این جاذبهی نوشتن که دستِ من رو از عشقِ قدیمیم، جدا کرد! واقعاً ها! هیچ وقت فکرشم نمیکردم که یه روز رو بدون فیلم دیدن سَر کنم! هرروز، تو این سایتهای فیلم، دنبال فیلمهای مورد علاقم بودم. حالا مورد علاقم چی بود، چیزی بود که متناسب با خال و احساسم، تغییر میکرد: یه روز عاشقانه، یه روز معمایی، یه روز هم اَکشن! ولی نقطهی مشترک همهشون، خارجی بودن و زبان اصلی بودنشون بود: upside down
Godfather
Interstellar
و کلی فیلمِ خواستنیِ دیگه که همین الان که یه ساعت از نیمه شب رد شده، همهی هوش و حواسم رو کشوندن سمت خودشون! ولی اینکه چیشد الان به جای تماشای اونها، اینجا در جوارِ شما، مشغول نوشتن هستم، چیزیِ که خودمم موندم توش! البته به خاطر تمرین در مسئولیت پذیری هم هست چون اونجوری صبح دیچ از خواب پا میشم. ولی با این اوصاف، چیشده که همین تایمی که میشه فیلم دید رو هم به نوشتن فروختم، داستانِ عجیبیه! اینکه در طول روز، همهی هَمّ و غَمم این که یه وقت کوتاه برای خوندن و نوشتن پیدا کنم، نه تماشای فیلم، هی من رو توجیه میکنه که قطعاً داستانی بسیار بسیار فراتر از فهم و شعورِ الانِ من، درمیونه؟
ولی، ولی، ولی... باز من دلم فیلم میخواد. دلم میخواد یه شب از راه برسه که تا خروسخون فیلم ببینم و صبحش ترسی از دیر بیدار شدن نداشته باشم: مثلا فرداشب میتونه گزینهی خوبی باشه؛ فرداشم که جمعهاس و...
همهی اهل فن در نوشتن، میگن که برای پیشرفت در نوشتن، تنها باید نوشت و نوشت و نوشت و... این نوشتن، باید درحال رشد باشه و این مهم، اتفاق نمیافته مگه با یه پیشزمینه: یعنی مطاله! منم با این نظریه موافقم ولی میگم میشه اون رو، اینجوری هم نوشت: « فیلمِ خوب هم میتونه ایدهساز باشه! اون مفهومی رو که با سکانس به سکانسشون به آدم تزریق میکنن! موسیقی هم در این زمینه، حرف زیادی برای گفتن دارد ولی من اینجا منظورم فیلمه!
بگذریم... دانش خورد کردن رو بندازیم دور! امشب هوسِ چه فیلمی رو کرده بودم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
همه چیز درباره استخدام برنامه نویس ASP.Net
مطلبی دیگر از این انتشارات
آموزش حذف کامل اکانت اینستاگرام!
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان طبیعت در اینستاگرام