برداشتی از فیلم راشامون از آکیرا کوروساوا

(اگر علاقه‌ای به اسپویل فیلم ندارید، قبل از دیدن فیلم این متن را نخوانید)

داستان فیلم:

فیلم با صحنه‌ی باران شدید و دو شخصیت مات‌زده‌ی پناه‌گرفته در زیر ساحتمان چوبی متروک آغاز می‌شود. اولین دیالوگ شخصیتِ هیزم‌شکن از همان آغاز راه تعلیق را پی می‌گیرد: «اصلا سر در نمی‌یارم» و شخصیت راهبِ همراه این مرد نیز مبهوت‌تر از او، همین جملات را تکرار می‌کند و ما خود را برای مواجه شدن با داستانی مرموز و معمایی آماده می‌کنیم.

با ورود شخصیت سوم (رهگذر) که برخلاف دو شخصیت اول، قتل و کشتارها را امری عادی می‌داند و باز برخلاف آن دو نفر بشاشانه و سرخوشانه با موضوع مواجه می‌شود و دو تکه چوب را از بدنه‌ی کلبه جدا می‌کند تا آتش بیفروزد؛ کم‌کم هیزم‌شکن زبان به تعریف‌کردن ماجرا می‌گشاید.

داستان مربوط به قتل مردی است که در جنگل کشته شده و هیزم‌شکن ادعا می‌کند که جسد او را در جنگل پیدا کرده و سریعا به دادگاه گزارش داده است. پس از آن طی فلاش‌بکی، ماجرای قتل از زبان راهزنی که دستگیر شده، روایت می‌شود. او تعریف می‌کند که در جنگل دراز کشیده بوده که زنی سواربر‌اسب را به‌همراه شوهرش می‌بیند و در لحظه‌ای که نسیمی می‌وزد و باد روانداز زن را کنار می‌زند، راهزن چهره زن را می‌بیند و برای داشتن زن وسوسه می‌شود. پس راهزن با نقشه، مرد را طناب‌پیچ می‌کند و به زن دست‌درازی می‌کند. راهزن مدعی است بعد از تجاوز، زن را رها کرده و قصد کشتن مرد را نداشته است، اما خود مرد برای انتقام به راهزن حمله برده است. آن‌ها دست به مبارزه‌ای جانانه می‌زنند و نهایتا راهزن مرد را با خنجر دسته‌نقره می‌کشد. خنجری که حالا مفقود شده است.

پیچیدگی ماجرا از زمانی آغاز می‌شود که هیزم‌شکن داستان قتل را از زبان زن و متفاوت از چیزی که راهزن تعریف کرده است روایت می‌کند. باز صحنه فلاش‌بک می‌خورد: به ادعای زن، مرد راهزن بعد از تجاوز فرار می‌کند و زن پیشِ شوهر طناب‌پیچشده‌اش برمی‌گردد. شوهر برخلاف انتظار زن، نه با خشم و نفرت که با نگاهی سرد و بی‌روح و تمسخرآمیز به زن می‌نگرد. زن با التماس از مرد می‌خواهد خشمگین شود، او را بکشد، اما این‌طور بی‌روح به او نگاه نکند، اما مرد همچنان با همان نگاه به زن خیره می‌ماند. مرد از نگاه دست برنمی‌دارد و زن دیوانه از این نگاه مرد، مرد را با خجر دسته‌نقره‌ی خود به قتل می‌رساند.

تا اینجا با دو روایت متفاوت از صحنه قتل، مواجه هستیم که در هر یک از روایت‌ها، شخص راوی مدعی است که خود قاتل است.

اما روایت سوم از زبان روح احضار شده‌ی قاتل کار را پیچیده‌تر می‌کند. او مدعی است بعد از تجاوز، راهزن به زنش پیشنهاد ازدواج داده است. زن می‌پذیرد اما به این شرط که راهزن، شوهر را به قتل برساند. راهزن و شوهر هر دو بهت‌زده می‌شوند. راهزن مبهوتانه زن را کف جنگل پرتاب کرده و از رهزن می‌پرسد که «با این زن چه کنم؟ بکشمش یا رهایش کنم؟» راهزن در همان آن تصمیم می‌گیرد راهزن را ببخشد اما زنش را نه. راهزن می‌خواهد زن را بکشد، اما زن می‌گریزد. در پی فرارِ زن، مرد ساعت‌ها در عمق تاریکیِ ناشی از خفتِ حرفی که از زبان زنش شنیده فرو می‌رود و در نهایت، این توهین به موجودیتش را دوام نمی‌آورد و با خنجر دسته‌نقره دست به خودکشی می‌زند. این است روایت ماجرا از زبان روح احضار شده‌ی مقتول. بنابراین در پایان روایت سوم با ماجرایی روبه‌رو هستیم که در آن روح مقتول ادعا می‌کند خودکشی کرده.

صحنه، به کلبه و حضور سه شخصیت راهب و هیزم‌شکن که هنوز مبهوت کشف حقیقت هستند، و مرد رهگذر برمی‌گردد. راهب برای حفظ ایمانش به آدم‌ها، نیازمند است که حقیقت را کشف کند و بفهمد که چه کسی دروغ می‌گوید تا آرامش بگیرد. برای شخص رهگذر، راست و‌ دروغ اهمیتی ندارد و او همه را دروغ می‌داند. روایت چهارم دلیل سردرگمی هیزم‌شکن را روشن می‌سازد.

روایت چهارم از زبان هیزم‌شکن بیان می‌شود. او اقرار می‌کند که جسد مقتول را پیدا نکرده، بلکه شاهد صحنه‌ی قتل بوده است. او می‌گوید از پشت بوته‌ها شاهد کشته شدن مرد با شمشیر و نه با خنجر بوده: بعد از تجاوز راهزن، راهزن به زن پیشنهاد ازدواج می‌دهد، حتی به او وعده می‌دهد که درصورت قبول ازدواج، راه درست زندگی را در پیش خواهد گرفت. زن برای فرار از تصمیم‌گیری می‌گوید: «یک زن کی حق حرف زدن داشته؟» بلند می‌شود، طناب شوهرش را باز می‌کند، خود را میان دو مرد می‌اندازد و با این کار دو مرد را به مبارزه بر سر خود دعوت می‌کند. شوهر از مبارزه سر باز می‌زند و جان و اسب خود را به چنین زنی که به‌طور رقت‌انگیز با دو مرد بوده ترجیح می‌دهد. زن مبهوتانه از شوهر روبرگردانده و منتظر تصمیم راهزن می‌ماند. راهزن هم زن را نمی‌خواهد و او را ضعیف خطاب می‌کند. زن بلند می‌شود و با خنده‌ای دیوانه‌وار، آن دو مرد را ضعیف می‌داند. شوهرش را که او را تنها گذاشته و او را گناهکار می‌داند و آن‌قدر مرد نیست که حتی در مقابل عمل شنیع راهزن خشمگین شود. زن راهزن را هم ضعیف می‌داند چراکه به‌راحتی از خواسته‌اش دست کشیده. با ضعیف خطاب دادن دو مرد، آن‌ها به مبارزه تحریک شده و در پی مبارزه شوهر گشته می‌شود و زن می‌گریزد.

آیا این بخش از داستان، تداعی‌گر داستان آدم و حوا و وسوسه شدن آدم توسط حوا برای چیدن سیب و تشویق به گناه نیست؟ (به اعتقاد برخی)

در ادامه‌ی داستان، صحنه به روز بارانی و سه مرد هیزم‌شکن راهب و رهگذر برمی‌گردد. چهار ماجرا بدون مشخص شدن حقیقت، روایت شده و هنوز ابهام وجود دارد که صدای بچه‌ای شنیده می‌شود. رهگذر می‌دود، کنار بچه می‌نشیند و ساک و لباس دور بچه را می‌دزد. هیزم‌شکن با او گلاویز می‌شود و او را از دزدی منع می‌کند. رهگذر به او می‌گوید که آیا خود او‌ خائن و دروغ‌گو نیست؟ ایا هم او نبوده که خنجر دسته‌نقره را بعد از قتل مرد دزیده؟ بله خود هیزم‌شکن بوده، پس او هم دروغ گفته و او نیز دغدغه‌ی کشف حقیقت را ندارد.

مرد رهگذر با سبد و لباس دور بچه می‌رود و هویت دروغ‌گوی مرد هیزم‌شکن برای مرد راهب، برای تماشاچی و برای خود هیزم‌شکن برملا می‌شود.

مرد هیزم‌شکن دست دراز می‌کند تا بچه را از راهب بگیرد. راهب که اعتمادش را از دست داده امتناع می‌کند اما هیزم‌شکن می‌گوید که می‌تواند از بچه کنار شش بچه دیگرِ خود مراقبت کند. مرد راهب که به حفظ ایمان خود بیشتر محتاج است تا روبه‌روشدن با حقایق و واقعیت‌ها، اعتماد به مرد را به تحلیل چیزهایی که دیده و شنیده ترجیح می‌دهد و تنها برای القای دل‌خوشی به خود که آدم‌ها دروغ‌گو نیستند، بچه را به هیزم‌شکن می‌سپارد.

باران بند آمده و هیزم‌شکن درحالی که راهب به نظاره ایستاده بچه را می‌برد.


پایان باز:

جدای از مشخص نشدن حقیقت قتل، پایان فیلم از جهت سرنوشت این بچه نیز باز می‌ماند. آیا مرد هیزم‌شکن حقیقت را گفته و از این بچه مراقبت خواهد کرد یا خیر؟

ببینده‌ی خوش‌بین و امیدوار به اصلاح اوضاع، مانند فرد راهب، ترجیح می‌دهد داستان را این‌طور تمام کند که هیزم‌شکن به عهد خود وفا کرده و از بچه مراقبت خواهد کرد. اما دسته‌ای از بییندگان با استناد به چیزهایی که دیده و شنیده‌اند ممکن است این برداشت را داشته باشد که مرد هیزم‌شکن در طی دروغ و خودفریبی دیگری، بچه را به چنگ آورد و با اشتیاق با خود برد تا از او سواستفاده کند.

نمادشناسی:

آیا می‌توان هر یک از شخصیت‌های این فیلم را نمادی از افراد جامعه دانست؟

مرد راهب که به دنبال اصلاح چیزی نیست و تنها برای حفظ ایمان خودش به دنبال کشف حقیقت است. او فقط تماشاچی است. سعی نمی‌‌کند ماجراها را کنار هم بچیند تا شاید چیزی دستگیرش شود. او حتی زمانی که مرد رهگذر، قصد دزدیدن وسایل بچه را دارد هیچ‌کاری نمی‌کند و حتی با کلامی مرد را نهی نمی‌کند. و در انتها نیز در زیر سقف چوبی خانه، و در درحالی که باران بند آمده، تنها نظاره‌گر دور شدن هیزم‌شکن با بچه است.

مرد هیزم‌شکن نماد فردی که انقدر در دروغ‌های خود غرق شد که دیگر به شنیده‌ها و دیده‌های خودش نیز اطمینان ندارد. شنیدن روایت‌های مختلف او را سردرگم کرده، درحالی که مدعی است تمام ماجرا را دیده. او ادعا می‌کند در جستجوی حقیقت است، درحالی که خود یکی از عاملین پنهان ماندن حقیقت است. از دروغش برای پیدا کردن جسد مرد گرفته تا دروغش برای دزدیدن خنجر و احتمالا دروغ‌های بعدی. او‌ ادعا دارد حقیت برای او اهمیت دارد و ادعای درستکاری دارد، درحالی که خود این‌گونه نیست و نه تنها خود را فریب داده، مانند یک راوی غیرقابل اعتماد، تماشاچی را نیز فریب داده است.

رهگذر نماد فردی است که باطن و ظاهر یکسان دارد و هیچ ادعایی نسبت به این موضوع ندارد که راستگو یا درستکار است. حقیقت برایش اهمیت ندارد و تنها می‌خواهد برای بقا، از آب گل‌آلود پنهان ماندن حقایق، ماهی خود را صید کند. نه ادعای اصلاح دارد و نه ایمانی و نه ادعای درستکاری.

مرد راهزن که به شرور بودن خود واقف است و این را افتخاری می‌داند و البته در مواردی هنوز شاهد روحی پاک و زنده در درون آن هستیم (اینکه برای رسیدن به زن، به خواست زن، به مبارزه برمی‌خیزد. یا وقتی تحقیر شدن مرد را می‌بیند، جوانمردانه از زن می‌گذرد. البته به شرطی که روایت چهارم را درست بدانیم)

نوزاد را می‌توان نمادی از افراد نوع بشر و سرنوشت آینده‌ی بشر دانست. نوزاد را می‌توان بشری دانست که باید در دست دروغ یا حقیقت قرار بگیرد. سرنوشت نوزاد را می‌توان سرنوشت نوع بشر دانست.


چهار روایت متفاوت نیز نمادی از سه شرایط متفاوت است. شرایطی که می‌تواند تعیین کننده‌ی واکنش انسان‌ها باشد:

در روایت اول راهزن قصد کشتن شوهر را ندارد، درحالی که شوهر برای انتقام و ائاده هیثیت خود و زنش به مبارزه برمی‌خیزد و کشته می‌شود.

در روایت دوم زن معصومانه به آغوش شوهرش برمی‌گردد اما چون با نگاه تحقیرآمیر و سرد شوهر و بی‌واکنشی او مواجه می‌شود، دیوانه‌وار دست به کشتن شوهرش می‌زند تا از آن نگاه بگریزد

در روایت سوم زن فعالانه خواستار این است که با راهزن فرار کند و از راهزن تقاضا می‌کند شوهر را بکشد. حتی راهزن ِوحشی‌خوی، از این حرف زن متعجب می‌شود و حال شوهر را درک می‌کند وتصمیم می‌گیرد زن را بکشند. در چنین شرایطی است که مرد فرو می‌ریزد و دست به کشتن خود می‌زند.

در روایت چهارم زن انتخاب را به عهده مردها می‌گذارد و باز هر یک در این شرایط، واکنشی متفاوت از سه واکنش قبلی نشان می‌دهند. مرد بی‌قیدانه از زنش را رها می‌کند و راهزن از خواسته‌‌اش می‌گذرد و باز تحت تاثیر حرف‌های زن به جان هم می‌افتند.

و آیا به راستی این شرایط است که تعیین کننده نوع احساسات، حالت‌های روحی، اعمال و رفتار انسان‌هاست؟ آیا این شرایط است که رفتارها را می‌سازد؟ همان‌طور که در ابتدای فیلم و آغاز روایت اول از زبان مرد راهزن می‌شنویم که می‌گوید اگر آن نسیم نوزیده بود و چهره زن را نمی‌دیدم هیچ‌یک از این اتفاقات نمی‌افتاد.

تحلیل گره‌گشایی داستان:

فیلم درصدد حل روشن کردن معمای قتل نیست و گویا تمام حرف فیلم، عاری از هرگونه شعارزدگی و با ترفند مبهم گذاشتن پیچیدگی‌ها و ابهامات، و با روشن نکردن ماجرا، همین مطلب است که ماهیت حقیقت پنهان ماندن است و اینکه هرکس می‌تواند برداشت‌های خود را از هر واقعه‌ای داشته باشد. و حقیقت واقعی از دید هرکس مفهمومی دارد، یک‌جا نیست و در میان افراد پراکنده است.

با این حال می‌توان برداشت‌هایی از حقیقت ماجرا داشت که به شخصه برداشت خود را بیان می‌کنم:

به نظر می‌رسد ماجرا به آنچه هیزم‌شکن می‌گوید نزذیکتر است، اما اگر چنین است چرا هریک از شخصیت‌ها ماجرا را به شکل تفاوتی شرح می‌دهد، آن هم به نحوی که خود متهم به قتل باشد؟

اگر روایت هیزم‌شکن را حقیقت ماجرا فرض کنیم، در این ماجرا هر سه شخص مرد، راهزن و زن گناهکار محسوب می‌شوند: زن که به شوهر خیانت کرده و خواهان فرار با راهزن است، مرد که در ابتدا با رذالت از زن گذشته و اسبش را به زنش ترجیح داده، و راهزن که متجاوز است.

اما چرا به شکل دیگری روایت می‌کنند؟

در داستان مرد راهزن، مرد راهزن گناهکار بودن خود را پنهان کرده و از مبارزه‌ی جانانه‌اش با شوهر می‌گوید و حتی با افتخار تاکید می‌کند که مقتول بیست و سه بار بر او شمشیر کشیده درحالی که آخرین رکورد شمشیر کشیدن در مقابل او بیست بار بوده است. پر واضح است که برای راهزن معروفی مثل او، شایع شدن چنین مبارزه‌ای بسیار جسورانه‌تر است تا مبارزه‌ای بر سر یک زن (روایت چهارم).

در روایت دوم زن در داستان خود، خود را مورد ظلم‌‌واقع‌شده و بی‌دفاع تعریف می‌کند و با ادعای کشتن مرد می‌خواهد این موضوع را اثبات کند که مظلومانه مورد تجاوز قرار گرفته، مظلومانه بی‌دفاع مانده (درحالی که شایسته بود شوهر با او همدردی کند) و او برای حفظ و در جهت دفاع از موجودیت و پاکی خود، بی‌اختیار دست به کشتن شوهرش زده. این داستان بسیار شرافتمندانه‌تر از روایت چهارم است که در آن زن خود را به بوته‌ی انتخاب دو مرد گذاشته.

روح احضارشده مرد نیز در داستان خود، زنش را خائن معرفی می‌کند و خودش را آدم مورد ظلم‌واقع‌شده‌ی ماجرا. خود را فروریخته تعریف می‌کند و خودکشی خود را اقدام جسورانه‌ای می‌داند در مقابل روح تحقیرشده‌ی خود. این ماجرا نیز بسیار شرافتمندانه‌تر از روایت چهارم است که در آن مرد زن خود را رها کرده و پشت او را خالی می‌کند.

چنانچه از روایت‌های اول تا سوم برمی‌آید، به دوش کشیدن گناه قتل یا خودکشی، از داشتن لکه‌ی ننگ، و انگ حقارت کمتر است. همه درصد پاک کردن لکه‌ی ننگ‌ و حس حقارت خود هستند، حتی به قیمت متهم شدن به قتل یا خودکشی. همه حتی مرد مقتولی که مرده و دیگر نیست.

آیا این داستان را سوای همه‌ی لایه‌های زیرین آن شامل کشف حقیقت و ادعای بشریت برای امید به اصلاح و... نمی‌توان کمی ملموس‌تر بررسی کرد؟ آیا داستان به بیان واکنش جامعه به زنان مورد تجاوز قرار گرفته برنمی‌گردد؟ زنی که مورد ظلم واقع شده و از ان پس زندگی پرتنشش آغاز می‌شود و همه‌چیز به نگاه اطرافیانش بستگی دارد.

در روایت اول اگر شوهر بعد از تجاوز راهزن به‌جای انتقام، از راهزن به سراغ زن خود می‌رفت و تسکین درد او می‌شد بهتر نبود؟

اگر در روایت دوم که زن مظلومانه به دامن شوهر پناه اورد، با نگاه سرد مرد مواجه می‌شد، داستان به شکل دیگری پیش نمی‌رفت؟

اگر زن بعد از تجاوز، در روایت سوم به دامن شوهر برمی‌گشت و خواستار کشتن شوهرش نمی‌شد، ماجرا ختم به خیر نمی‌شد؟

اگر زن بعد از تجاوز خود را بی‌ارزش نمی‌دانست و در ترازوی انتخاب دو مرد قرار نمی‌داد و به شوهر برمی‌گشت و شوهر نیز او را می‌پذیرفت، قتلی صورت می‌گرفت؟

پر واضح است که در حوادثی که جنایتی مانند تجاوز به شخصی تحمیل می‌شود، بایستی در کنار فرد قربانی بود و به دور از تعصب و یا برانگیخته شدن حس برتری‌جوری برای اتیام زخم‌ها کوشید.


سخن پایانی:

با همه‌ی این مباحث، نمی‌توان مطمئن بود که مقصود داستان چنین مسائلی که بیان شد بوده باشد. شاید همه‌ی این مسائل بوده و شاید هیچ‌کدام نبوده و شاید این‌ها بوده و خیلی موارد دیگر نیز در داستان وجود داشته که دیگر ببینندگان به آن پی خواهند برد. بی‌شک هدف فیلم‌ساز از روشن نکردن مسائل نیز همین به چالش کشیدن ذهن ببینده بوده تا با تامل، به برداشت‌های شخصی خود برسد. اینکه مفهوم کلی فیلم چیست؟ قاتل کیست؟ مقصر کیست؟ و چه کسی دروغ می‌گوید؟

شاید با دیدن دوباره و دوباره فیلم بتوان چیزهای جدیدی کشف کرد. حقیقت روایت‌های اول تا چهارم و شاید وجود روایت پنجم یا روایت‌های دیگر.

?لطفا نظر و تحلیل‌های خود را با ما در میان بگذارید.