وقتی ذهن یک برنامه نویس درگیره

امشبم ازون شبهاست که دوست دارم یکمی خودمونی تر بنویسم. حس میکنم یه درد مشترکه و خیلی هامون گرفتارشیم. چی؟ الان عرض میکنم بهتون.

توی زمینه های دیگه نمیدونم اما به عنوان یه برنامه نویس خیلیا رو میبینم که امدن توی زمینه ی ما کار کردن. خیلیاشون موفق بودن، خیلیاشونم بازار خرابکن. خیلیاهم بعد مدتی از اینکه این همه انرژی فکری و روحی باید بذاری تا برسی به اون هدف نهاییت که محصول ممتاز هستش خسته میشن و ول میکنن میرن پی کار قبلیشون.

این وسط ماها میمونیم که رشتمون و کارمون برنامه نویسی بوده. خب حق دارن اونا و توی همه ی زمینه ها چنین مشکلی هست.

ماها میمونیم. اما ذهنمون نمیمونه. ذهنمون از یه مدت به بعد خسته میشه. گاهی شده میگیم به خودمون که چرا انقدر وقتمونو الکی تلف میکنیم با مدیرهای خنگ و نافهم و بی سواد و مشتری های نادان و ناآگاه. عوضش 4 تا کلیپ اینستاگرامی درست میکردیم الان میلیاردر بودیم. شده حتی فکر اینو کردیم که مثلا از php بریم سمت .net بازار خوبی داره یا اصلا وب رو ول کنیم و بریم سمت موبایل.

این وسط فکرهای دیگه ای هم قلقکمون میده...مهاجرت. " بابا موندی اینجا سگ دو میزنی که چی؟ این مملکت درست بشو نی. هرجور شده جمع کن برو اونور لااقل 1 دلار در بیاری معادل 13 تومن الانه . گدایی کنی اونجا از کار توی این مملکت شرفش بیشتره. (نه دیگه اونکار رو نکن و برای خودت احترام قائل باش و خودتو انقدر پایین نیار :)) )"

این حرفا رو فکر کنم خیلیاتون شنیدین و توی ذهن خیلیاتون داره میگرده. داستان زندگی خیلیامون شده این موضوع. خلاصه شدیم توی 3 کلمه : موندن ، تغییر دادن یا مهاجرت!