چرا من فیلم، رمان و موزیک عاشقانه رو از زندگیم حذف کردم

مدت زیادی هست که نه فیلم عاشقانه نگاه می‌کنم، نه داستانی در این موضوع میخونم و از وقتی که یادم میاد هیچوقت فن موزیک‌های عاشقانه نبودم.

چرا؟ چون افکار ما نتیجه ورودی‌هایی هست که ما اجازه میدیم به ذهن‌مون وارد بشن. افرادی که اطراف‌مون هستند رو در نظر بگیریم. اونی که میگه دنیا داره به سمت تباهی میره همونیه که اخبار زیاد می‌خونه. اونی که کاسب بهتریه، بیشتر وقتش رو تو محل کسب‌ش می‌گذرونه یا در این زمینه دائما از دیگران یاد میگیره، و… اونی که شکست عشقی بیشتری می‌خوره همونیه که رمان و فیلم عاشقانه بیشتر نگاه میکنه!

امروز داشتم ویدیو زیر رو نگاه میکردم:

https://www.youtube.com/watch?v=jJ6K_f7oSdg

تو این ویدیو میگه برداشت و ایده‌ای که مردم از عشق دارن تو قرن ۱۹ام میلادی با ظهور رومانتیکسیزم شکل گرفته و کاملا غلطه.

ما چشم باز کردیم و کلی داده غلط درباره اینکه عشق چیه و وقتی عاشق باشی چه حس جادویی بهت دست میده به خورد ما داده شده. از اون به بعد فکر می‌کنیم که اون بیرون یه نیمهٔ گمشده از ما وجود داره که اگر بتونیم پیداش کنیم زندگی‌مون از این رو به اون رو میشه. کسی که ما رو با تمام مشکلات‌مون بخواد و همینی که هستیم رو با تمام وجود بخواد. حالا می‌تونیم با خیال راحت بهش تکیه کنیم، مشکلات‌مون رو بدون اینکه پیش داوری کنه بهش بگیم و تا آخر عمرمون که مرگ ما رو از هم جدا کنه یه حس جادویی نسب به هم داشته باشیم.

ما با این پیش ذهنیت با دیگران آشنا میشیم و وقتی این چیزها رو توی اون رابطه پیدا نمی‌کنیم، جدا میشیم و دوباره دنبال نیمه گمشده‌مون میگردیم. دنبال یه آدم کامل و بی‌نقص. اما حقیقت اینه که همهٔ آدم‌ها کاستی‌هایی دارن، همه تا یه سطحی دیوانگی دارن، یکی زیاد یکی کم. تا به حال شده با یکی برای مدتی دوست باشید و خواسته یا ناخواسته اذیتتون نکنه؟

موضوع اینه که هر رابطه‌ای واسه خودش یه رمان عاشقانه‌اس. هرکس باید دنبال این باشه که با دست‌های خودش -بدون پیش ذهنیت از اینکه عشق واقعی و رمانتیک چه شکلیه- رمان‌ش رو بنویسه و عشق رو جوری که واقعا تو زندگی واقعی، با شرایط جامعه‌ای که توش زندگی می‌کنه و اخلاقیات خودش و طرف مقابلش خلق کنه.

ممکنه نتونسته باشم خوب حق مطلب رو ادا کنم اما تو ویدیوی بالا خیلی خوب این مسئله رو ریشه یابی میکنه و براش راه حل میده. مثلا میگه توی یه رابطه با همدیگه جوری رفتار کنید که با یه بچه هفت-هشت ساله رفتار میکنید، قشنگ حوصله به خرج بدید و مشکل رو پیدا کنید. یا قبل از شروع یک رابطه این رو کاملا درک کنید که خودتون دیوانگی دارید و شخص مقابل‌تون هم دچار دیوانگی‌های خودشه. یا اینکه اگر از چیزی ناراحت هستید نگید نیازی به گفتن نیست، اون اگر واقعا منو دوست داشته باشه می‌فهمه مشکل من چیه! باید مشکلاتتون رو از اعماق‌تون بشکافید، بیارید بیرون و خیلی واضع درمیون بگذارید.


اگر مطلب بالا براتون جالب بود؛ لطفا دکمه قلب قرمز ❤️ پایین رو فشار بدید. با این کار خوندن این مطلب به افراد بیشتری پیشنهاد میشه.

همچنین می‌تونید بنده رو در ویرگول دنبال کنید تا از طریق بخش «نوشته‌های دوستان» راحت‌تر به نوشته‌های جدیدم دسترسی داشته باشید.