یادداشت فیلم: The Master


در سینمای ژرف و پیچیده‌ی «پل توماس اندرسون» مخاطب برای درک محتوا و فهم عمیق درونمایه‌ی فیلم به زحمت می افتد و ذهنش به شدت درگیر ابهامات اثر شده تا از این طریق، محتوای برآمده از فرم، به خوبی در او ته‌نشین شود.

فیلم مرشد یکی از آثار برجسته‌ی کارگردانش است که مانند بقیه آثار او سخت و دیریاب به‌نظر می‌رسد. اساسن سینمای اندرسون، سینمای شخصیت‌هاست. سینمایی که در آن بار درام، بر سرگذشت شخصیت‌ها و کشمکش آن‌ها، در رابطه با یکدیگر است.

«فِردی» شخصیت اصلی فیلم، سربازی باز آمده از جنگ جهانی دوم است که فیلم او را در ابتدا و پس از نمایش موقعیت‌های سریع و موجز، به ما معرفی می‌کند، که به‌دلیل مشکلات روحی برآمده از جنگ، از طرف جامعه طرد می‌شود. بسیار پرخاشگر، بی‌تعهد، ولنگار و منحرف است، که نداشتن غایتی در زندگی، به اضافه‌ی بی‌اعتنائی اطرافیان به او و در نهایت تنها شدنش، او را به شخصیتی خراب‌کار و نیمه دیوانه - نیمه عاقل تبدیل می کند. اندرسون برای ترسیم ابتدایی شخصیت اصلی‌اش، به چند صحنه‌ی کوتاه ارجاع به گذشته و جنگ بسنده می‌کند، اما تأثیر جنگ بر افسردگی و تنهایی فردی، با توجه به نوع تصویرسازی تاریخی کارگردان از دهه‌ی پنجاه میلادی آمریکا، بسیار چشمگیر و قانع‌کننده است.

سر انجام در نقطه‌ی عطف پلات، فِردی که چنین وضعیت اسفباری دارد، در پی یافتن سرپناه و به صورت مخفیانه، وارد قایق «لنکستر داد» می‌شود. لنکستر در ظاهر شخصیت بسیار متفاوت از فِردی است و با داشتن خانواده‌ای بزرگ و صمیمی و البته تحصیلکرده، از محبوبیتی زیاد در بین آن‌ها برخوردار است. سرزنده و شوخ‌طبع است و حتا در فیزیک ظاهری هم جثه‌ای فربه‌تر از فِردی دارد. لنکستر که خود را نویسنده، روانشناس و فیلسوف معرفی می‌کند، در پی تلاش‌هایش برای درمان فِردی با استفاده از نوع بخصوصی از روان‌درمانگری که بیشتر شبیه به فرقه‌ای مرموز می‌نماید، رابطه‌ای مرید و مرادی، درست مانند روابطی که در فرهنگ‌های عارفانه می شناسیم را شکل می‌دهد.

در کل زندگی فِردی، به جز «دوریس» که معشوقه‌ای غایب است، هیچ کس دیگری غیر از لنکستر به او اهمیت نمی‌دهد و این مهم‌ترین دلیل رغبت و نزدیکی او به لنکستر است. از سوی دیگر لنکستر که خود را ظاهرن شخصیتی تحصیلکرده و منطقی نشان می‌دهد، اما در باطن حتا قدرت حفظ آرامش خود در یک بحث ساده را ندارد و در مقابل کوچک‌ترین انتقاد به روش درمانی که مانند یک فرقه‌ی مرموز عرفانی عمل می‌کند، دست به فحاشی و پرخاشگری می‌زند.

بدین ترتیب فیلمنامه‌نویس و کارگردان، تفاوت اصلی بین «لنکستر» و «فِردی» را ترسیم می‌کنند. لنکستر، واقعیت شخصیتی خود را در پس زرق و برق ظاهری، کاریزما، و عادت‌های پوچ تشکیلات فرقه‌ایش پنهان می‌کند. ولی فِردی با همه صاف و صادق است و ظاهرش دقیقن با همان چیزی که در باطنش می‌گذرد مطابقت دارد. اوج این تفاوت، در سکانس رقص لنکستر رخ می‌دهد که فردی در حالی بدون سروصدا و آرام، گوشه‌ای نشسته و به آدم‌های مهمانی، با چشمانی ناپاک نگاه می‌کند که لنکستر مشغول رقص و آواز  پر سروصدایی است؛ و یا در سکانس موتورسواری که فِردی صاف و صادق، مسیری مستقیم را می‌پیماید. ولی لنکستر با پیچ و خم فراوان، مسیری نیمه‌کاره را طی می‌کند و در نهایت به جای اولش باز می گردد. درحالی که فِردی برای مسیرش، هیچ بازگشتی را انتخاب نمی کند.

این چنین است که اندرسون در مشمئزکننده‌ترین شخصیت ممکن، پردازش و نمایش مظلومانه‌ای را ارائه می‌کند و در مقابل، شخصیت «آدم‌حسابی»‌اش، جلوه‌هایی شیادانه دارد. حتی در صحنه هایی از فیلم لنکستر خودش را با فِردی مقایسه می‌کند و در تنهایی‌هایش، با یادآوری این همه صداقت و یکرنگی از طرف فِردی، عذاب‌وجدان می‌گیرد که چرا اذهان عده‌ای که به او اعتماد کرده‌اند را این چنین با اراجیف خود، پر کرده است.

پایان تکان دهنده فیلم، دو حقیقت دردناک را یادآور می شود. اول این‌که آدم‌هایی مثل فِردی که بخشی از عمر خود را در جنگ، فدای کشورشان می‌کنند، سرانجام چیزی به جز تباهی و پوچی -که بر آمده از ماهیت کثیف هر جنگی است- به دست نمی‌آورند و این تباهی در تک‌تک لحظه‌های زندگی‌شان، سر انجام به مطرود شدن در جامعه منتهی می‌شود.

دوم، نیاز بشر امروز به معنویت است که هرگز با استمداد از عرفان‌های توخالی این روزگار و با دست شیادانی مشابه لنکستر، به دست نمی‌آید. اندرسون با هدف قرار دادن جامعه مرفه سال‌های پس از جنگ جهانی دوم، فروپاشی مردم غرق در زندگی مادی و پوچ را، از پس خلاء روحی و افسردگی حاصل از دوران پساجنگ، عیان می کند.

در پایان فیلم، فِردی که باز هم از سوی جامعه و این بار از سوی کسی که می‌پنداشت می‌تواند در کنار او حال به‌تری داشته باشد، طرد شده، در کنار مجسمه‌ی شنی برهنه‌ی زنی می خوابد، تا اوج تنهایی «فِردی»های امروز را به تصویر بکشد. این نمای تکرارشونده در فیلم، اوج ویرانگری اندرسون با ایده‌های بصری‌اش است. نمایی خاطره‌انگیز که در ذهن سینما باقی خواهد ماند.