شریان یک رگ _ زیر کالبد مجسمه _ زنده نگه میدارد _ مرا
تهدید به گروگان گیری + آشنایی با هیتلر
در این مطلب علاوه بر آشنایی با فیلم قصد دارم کمی از شخصیت ماندگار جهان هیتلر براتون بگم.
در ضمن این آهنگ رو پیشنهاد می کنم برای بخش دوم یعنی آشنایی با هیتلر گوش بدین.
اگر هم خیلی زیاد حال و حوصله خوندن نداشتین؛ یک راست برین سراغ بخش دوم.
فیلم شش دقیقه تا نیمه شب همانند فیلم پِیک درباره ی جنگ جهانی می باشد. جایی که هیتلر ارتشش رو برای حمله به انگلستان در لهستان آماده کرده و انگلستان مدام به صورت دیپلماتیک از آلمان و هیتلر می خواد که عقب نشینی کنند ولی هیتلر نه تنها در سودای انگلستان بود بلکه خود را حاکم تمام جهان می دانست.
در منطقه مرزی انگلستان در نزدیکی سواحل این کشور جزیره ای مدرسه ای دخترانه قرار داشت که دختران بسیاری از فرماندِهان نازی در آن تحصیل می کردند و به زبان انگلیسی و دروس مختلف کشور انگلستان مسلط می شدن؛ تا برای تحصیل و زندگی در کشور انگلستان مهیا شوند.
تا روزی که این مدرسه بنا به دلایلی نیاز به جذب یک معلم زبان انگلیسی شد و داستان رسما از اینجا شروع میشه. مدیر مدرسه که پیرزنی عاشق نسبت به دانش آموزان بود و اون ها رو مثلِ دخترش دوست داشت تمام سعی اش را میکرد تا در بهترین نحو ممکن آنان را پرورش بدهد.
درود بر پیروزی _ "زیگ های"
شاید جذاب ترین لحظه برای من دقیقه بیست و دوم این فیلم بود؛ جایی که تمام دانش آموزان در کنار مدیر و یک معاون در حال گوش دادن به سخنرانی های معرفی هیتلر رهبر نازی و آلمان مغرور آن زمان بود. مردی که آن گونه با سخنرانی هایش مردم کشورش را سرشار از حس غرور ملی می کرد و دانش آموزان آن گونه در کشوری غریب فریاد "درود بر پیروزی" را سر بدهند.
خب از اونجایی که فیلم بر علیه حکومت نازی هست؛ به نظرم درست نیست درباره ادامه این داستان با هم صحبت کنیم. :( چون به طرز فَجیعی فیلم از ریتم جذابیت افتاد. ولی خب داستان این فیلم بر اساس واقعیت هست و اون معلم نقش یک جاسوس انگلیسی رو بر عهده داشت که در ادامه جون تمام دختران جِرمَن رو نجات میده.
در هر صورت موضوعی جذابی بود و ارزش معرفی رو داشت؛ شاید این فیلم بتونه به ما کمک کنه، هیتلر چگونه یک آلمان رو برای نبردی تاریخی یعنی جنگ جهانی دوم یکدل کرد.
به این بهانه می خوام کمی از شخصیت هیتلر براتون بگم.
وقتی از جنگ صحبت می کنیم، وقتی اسم جنگ جهانی میاد، وقتی حس میکنیم فردی به دنبال کشور گشایی هست، وقتی به آلمان و تاریخش نگاه میکنیم، وقتی می خواهیم بگوییم در صد سال پیش چه بر سر جهان آمد. قطعا و حتما نام یک فرد به ذهنمان میآید؛ آدولف هیتلر رهبر امپراطوری به فرجام نرسیدهی آلمان آن روزگارِ سیاهِ جهان. که گویی آتشی بر جان کره زمین رِخنه کرده و تمام ملت ها به پا خواستند تا در برابر این آتش همه گیر و یارانش مقابله کنند.
هیتلر زاده شده در کشور اُتریش است _ شهر براناو _ و این مرد پر تناقص تاریخ حتی تا سن 24 سالگی رنگ آلمان را هم ندیده بود! اجداد پدر و مادری اش به نزدیکی مرز آلمان و اتریش نسبت داده می شدن و این تنها بهانه ای بود که هیتلر خودش را یک آلمانی اصیل بداند. شغل خانوادگی اقوام هیتلر کشاوزی بود و پدرش"لوییس" اولین کسی بود که در میان آنان شغلی در گمرک برای خود دست و پا کرده بود.
او فرزند چهارم از ازدواج سوم پدرش لوییس با کلارک بود! سه بچه ی قبل از او مرده بودند و بعد از هیتلر این خانواده دو فرزند دیگه به دنیا میارن، که باز یکیشون میمیره و تنها خواهر کوچک هیتلر _ پولا _ زنده می ماند.
هیتلر هیچوقت از گذشته اش خوشش نمی آمد و دوست داشت به دیگران نشان بدهد که از خانواده سطح بالایی است. او تنها کسی بود که در آن روستا موفق به درس خواندن شده بود و پدرش از این بابت به او افتخار میکرد، ولی هیتلر استعدادی در درس خواندن نداشت! و فقط در دو درس نقاشی و ورزش همیشه بهترین بود.
در کتاب "نبرد من" اثر خود هیتلر، به زندگی شخصی اش می پردازد، قبل از اینکه به قدرت برسد. گویا می دانست در آینده چه بلایایی بر سر جهان خواهد آورد!
بعد از مرگ پدرش در همان سنین نوجوانی ترک تحصیل میکند و با ذوق به سمت هنر و نقاشی می رود و چند سال بعد ویَن و ... زندگی او در اینجا ضربه ی مهلکی به او میزند. پس از برگشت از وین و علاقه مند شدن به جلال و شکوه اون شهر و سالن های اپرایش، تصمیم میگیرد در مدرسه ی هنر های زیبا ثبت نام می کند و شرح آزمونش به گفته ی خودش این گونه بود:
آدولف هیتلر، کاتولیک، شغل پدر کارمند، آزمایش طراحی غیر کافی، استعداد اندک!
مرگ کلارک مادر هیتلر در همین روز ها او را زمین می زند و شاید تنها منبع محبت و زیبایی و الهام جهان نقاشی هایش دیگر در کنارش نبود.
و پنج سال غم انگیز به گفته خود هیتلر بر او گذشت از گرسنه ماندن های روزانه و روزمزد های روزانه ای که کفاف سیر غذایش را هم نمی داد چه برسه برگشت به هنر و نقاشی!
«گرسنگی همیشه همراه با وفای من بود و هیچ گاه ترکم نمی کرد.»
علاقه هیتلر به آریایی ها _ نژاد برتر! و شاید جرقه ی تغییر شخصیتی او
در مجله ی استرا که مجله ی مورد علاقه آدولف بود؛ کشیشی بنام "لانز" از آرزو های خویش برای تشکیل یک نظامِ مردانه آریایی که برترین نژاد بودند، بر علیه نژاد های مختلف دورگه سخن می گفت.
کم کم افکار هیتلر نسبت به یهودیان به شدت تغییر کرد و نظرات کشیش لانز او را تبدیل به غولی برای نابودی جهان تبدیل می کرد.
امیدوارم با شخصیت هیتلر کمی آشنا شده باشید و حوصلتون سر نرفته باشه :)
خودم بنا به دلایلی از هیتلر خوشم میاد و از جهاتی هیتلر رو یک موتور شکنده میدونم که اگر جهان در دستان او می افتاد در آخر خودش را به عنوان آخرین بازمانده ی زمین می کشت.
حتما نظرتون رو از فیلم و حتما حتما از شخصیت هیتلر بگین.
دوستدار شما صدرا
یا حق
مطلبی دیگر از این انتشارات
گناه در ناخودآگاه
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی فیلم " حرامزاده های لعنتی"
مطلبی دیگر از این انتشارات
انولا