مریلین مونرو دوست داشتنی

شخصیت مریلین مونرو همیشه برام جذاب و پر از رمز و راز بوده چون کسی بود که نتوانست در هالیوود طاقت بیاره و زندگیش به نابودی منجر شد. متاسفانه بیشتر جاذبه جنسیش مورد توجه قرار گرفت تا استعداد بازیگریش و همین باعث شد که نقش هایی بهش پیشنهاد بدن که بیشتر بیانگر تمایلات جنسی بود و همچنین ابزاری بود برای لذت آقایان . اگر کتاب زندگی نامه مونرو را خوانده باشید ، متوجه میشید که خود مونرو خیلی اذیت میشد که یک مرد صرفا به جاذبه های او توجه می‌کنه تا عواطف و احساساتش.همه این عوامل دست به دست هم داد که به افسردگی شدیدی مبتلا بشه و کارهاش دچار بی نظمی شدیدی شد و به مشروبات الکی روی آورد .

حوادث این فیلم مربوط به تابستان ۱۹۵۶ (اوج مشکلات روحی و کاری مونرو)هست که براساس کتاب «
خاطرات دستیارسوم » اثر لارنس اولیویر ساخته شده. دستیار سوم کارگردان شخصی بود به اسم کالین کلارک با بازی ادی ردمین که تنها کسی بود که اجازه داشت به خلوت مونرو راه یابد و حرف های ناگفته او را بشنود .. این موارد باعث شد که این رابطه سمت و سویی احساسی پیدا کنه و حسادت آرتور میلر (همسر مونرو) را برانگیزد . تصویری که از مونرو در این فیلم دیده میشه کاملا منطبق با شخصیتی بود که در کتابش خواندم و فراتر از واقعیت نبود . بازیگری این نقش هم عالی بود بنظرم ؛ یک شخصیت متزلزل که‌گاهی میزنم زیر گریه و گاهی تمام تلاشش این هست که عشوه گری کنه.اما متاسفانه در این فیلم ، به شخصیت های دیگه که نقش اساسی در زندگی مونرو داشته اند ، توجهی نمیکنه ؛ از جمله آرتور میلر . در این فیلم آرتور میلر به پاریس می‌ره و به عواملی که باعث جدایی این دو از هم در تابستان همان سال میشه ، توجهی نمیشه . کلا به جزئیات خیلی در این فیلم توجهی نمیشه. میشل ویلیامز در این فیلم واقعا عالی بازی کرده و ظرافت های مونرو را بخوبی در حرکاتش بخوبی نشان میده و یک تنه فیلم را به جلو می‌بره.

کنت برانا (یکی از کارگردانان عالی بریتانیا) واقعا در نقش لارنس اولیویر عالی بازی کرده و شخصیت او را بخوبی به تماشاگر نشان میده. او با بازی خشک و محکمش تصویر درستی از اولیویر را ارایه میده.