برخورد شهاب طلا به زمین
یک بود یکی نبود یا بقول ترک ها بیر وارموش بیر یکموش .
ساعت 8 صبح بود .
مردم شهر مثل الان که شما دارید زندگیتون رو با خوبی و خوشی انجام می دید داشتن زندگیشون رو طبق روال گذشته انجام می دادن . نون وا ها نون می پختن ، بقال ها بقالی می کردن و سخنران ها سخنرانی و من نویسنده هم متن دلخواه خودم رو می نوشتم .
جیمی توی اتاقش روی صندلی همیشگی اش در کنار اتاق نشسته بود و با لذت داشت قهوه می خورد و به اخبار رادیو گوش می کرد. گوینده ی رادیو داشت در مورد یک فیلم جدید ساخت هالیوود توضیح می داد که یک مرتبه وسط اون خبر رو قطع کرد و گفت : با ارز پوزش ، به خبر مهمی که هم اکنون به دستم رسید گوش می دهیم .
به گزارش ناسا و با تحقیقات بعمل آمده دانشمندان سیاره ای از جنس طلا را در فضا توسط تلسکوپ هابل رصد کرده اند . به دلیل دوری این سیاره وزن و ابعاد دقیق آن فعلا رصد و اندازه گیری نشده ، اما تحقیقات بیشتری در این رابطه همچنان ادامه دارد. بزرگ شدن لحظه ای تصویر این سیاره در تلسکوپ هابل نشان می دهد که این سیاره مرموز هر لحظه در حال نزدیک شدن به زمین است. دانشمندان با توجه به حرکت سریع و رو به جلوی این سیاره احتمال می دهند که این سیاره در مسیر حرکت خود با کره زمین برخورد کند .
با شنیدن این خبر جیمی شکه شد. کانال های تلویزیون خود را بالا و پایین کرد. تمام کانال ها در مورد این خبر بحث و گفتگو می کردند . کانال های کشور های دیگر را هم زد . همه جای دنیا این خبر لعنتی پخش شده بود . مردم همه ترسیده بودن و دست پاچه شده بودن . و می خواستن بدونن واقعا چی میشه ؟
هوا گرگ و میش و بارانی بود . ستاد بحران اعلام کرده بود که فعلا از وظعیت سیارک خبری دقیق در دسترس نداریم . در صورتی که رفتار سیاره تغییر کنه به کل مردم شهر خبر داده می شه .
همه مضطرب بودن و همه تلویزیون ها روشن و روی کانال خبر بود . ساعت یک ربع به نه بود که تلویزیون اطلاعات جدیدی از سیاره به مردم داد و گفت : " با توجه به تحقیقات گروه نجوم حرفه ای ما ، طبق اطلاعات داده شده سیاره دارای قطری بسیار بزرگ است و پس از برخورد به جو زمین تکه تکه شده و هر تکه آن تقریبا به وزن صد کیلوگرم به هر شهر در جهان پرتاب شده و با سطح زمین برخورد خواهد کرد . فعلا اطلاعات ما همین مقدار است و خواهشمندیم اخبار را لحظه به لحظه پی گیری کنید . توجه کنید احتمال تخلیه و تعطیلی کل شهر ها امکان پذیر نیست و تنها کار این است که به مراکز امن موجود پناه ببرید .
مردم بیشتر مضطرب شدند . به وسایلشون توجهی نکردن و فقط لباس با خودشون بردن . همه داد می زدن و سوار ماشیناشون می شدن و به طرف پناهگاه می رفتن . حتی ستاد بحران هم دست پاچه شده بود و وقتی مردم رو می دید نمی دونست باید چی بگه .
داستان جوری شده بود که انگار گودزیلا حمله کرده ، البته صد رحمت به گودزیلا !!!
مردم کامل مستقر شده بودند تو سوله های بزرگ شهرشون و ستاد بحران هم تلویزیون بزرگی براشون تدارک دیده بود که از نوع سینمای خانگی بود تا همه بتونن ببینن .
تصور مردم این بود که بعد از برخورد احتمال زیاد انفجار عزیمی رخ می ده و همه خونه ها رو ویران می کنه .
یک عده جدی گرفته بودن و یک عده هم شوخی . همه می دونستن که قراره بمیرن تا اینکه خبر جدیدی در ساعت نه و نیم پخش شد که هم حال همه رو گرفت . هم یک حالی بهشون داد و هم خوشحالشون کرد و ....
اینطوری بگم که دیوونشون کرد .
و خبر این بود که : " تکه های سیاره بعد از برخورد به جو توسط نیروهای هوا و فضا قابل خنک شدن هستند و فقط به زمین برخورد می کنن و آسیب جدی برای مردم ندارند اما خبر خوش این است که این سنگ ها تا عمق 100 متری زمین فرو می روند و به کسانی که برای کندن و پیدا کردن این قطعه 100 کیلویی طلای خالص کمک کنند مقدار مناسبی در خور آنها طلا داده خواهد شد و می تونن با اون مشکلات زندگیشون رو برطرف کنن ".
مردم چنان ذوق زده شده بودن که انگار دنیا رو بهشون داده بودن . همه سریع لباساشون و پوشیدن و رفتن به خونه و بیل و کلنگاشون رو اوردن تا وقتی اتفاق افتاد اونجا باشن.
یک عده هم گفتن بابا بی خیال اصلا ارزش نداره بری دنبال طلا ، ما همینجا می شینیم . اصلا از کجا معلوم که راست باشه . و طلایی هم در کار باشه . خبر ها همیشه دروغ می گن .
یک عده هم گفتن بابا اگر قراره اتفاقی هم بیفته ساعت دو بعد از ظهر میفته نه الان . کو تا دو . تا اون موقع کی مردست کی زنده .
یک عده هم تو فکرشون گفتن : بزار اونا پیدا کنن بعد ما می ریم ازشون می دزدیم .
خلاصه دیگه آدما اینجوری هستن.
ساعت داشت همینطور می گذشت . مردم وقتشون رو تا ظهر با بازی و سرگرمی و حرف زدن و غیبت کردن و مسخره بازی گذروندن . افراد مسن هم داشتن وصیت نامه می نوشتن . و نمی خواستن چیزی به بچه هاشون بدن چون اونا دیگه طلای خودشون رو داشتن .
ساعت دوازده ظهر شد . و ستاد بحران هم ناهار مفصلی برای مردم در نظر گرفت . یک ناهاری که تا بحال تو عمرتون ندیدید . همه ناهار رو خوردن و بعد از خوردن نوشابه یک عاروق جانانه زدن و به پناهگاه رفتن تا یک چرتی بزنن تا ساعت یک و نیم و یا شایدم یک ربع به دو .
بعد از زدن چرت با بوق ساعت همه بیدار شدن . متاسفانه ساعت سه دقیقه به دو بود . تا اومدن کامل همه بیدار بشن دیدن نور عجیبی همه جای زمین رو روشن کرد و تو هر شهری از زمین یک تکه از سنگ طلای 100 کیلویی با سرعت به زمین برخورد کرد . موقع برخورد همه در جهت خلاف حرکت سنگ دویدند تا نجات پیدا کنن.
و سنگ به زمین خورد . مردم همه خسته و عاج و واج بودن . بعضی ها گریه می کردن و بعضی ها خدا رو شکر می کردن . همه نفس نفس می زدن . یک عده موقع فرار زیر دست و پا مونده بودن و دست و پاشون شکسته بود . گروه امداد ونجات مشغول رسیدگی به این گروه از مردم بود .
یک ساعتی گذشت تا اوضاع یکم بهتر شد . خوشبختانه صدمه شدیدی به دارایی های مردم وارد نشده بود ، فقط تو بعضی از شهر ها سنگ با خونه برخورد کرده بود که صاحبای خونه از این قضیه ناراحت نبودن چون می دونستن که ستاد بحران ازشون حمایت می کنه .
وقتی اوضاع بهتر شد روسای شهر از مردم دعوت کردن تا عملیات رو بدون تلف کردن وقت شروع کنن. مردم هم همه شروع کردن به آوردن طناب و رفتن به داخل گودال 100 متری تا سنگ صد کیلویی طلا رو بیرون بکشن.
اما اوضاع وخیم تر از این حرفا بود . اونا احتیاج به یک استراتژی خوب داشتن تا سنگ رو بیرون بیارن .
این بود که جدید ترین ماشین آلاتشون رو اوردن و بالاخره بعد از سه روز تلاش پی در پی طلا بیرون اومد .
سنگ طلا رو فورا با جرثقیل و کامیون به جای امنی انتقال دادن .
سه روز بعد سهم همه اون کسایی که کمک کرده بودن به طور کامل پرداخت شد .
ستاد فرهنگی گفت این سنگ باید تو موزه بزرگ شهر نگه داشته بشه و از نصف طلای اون جهت صنعت استفاده می شه .
داستان فقط این نبود ، داستان اصلی این بود که ...
ادامه در قسمت دوم .
" برای خوندن قسمت دوم روی لینک زیر کلیک کنید "
مطلبی دیگر از این انتشارات
رستم در تهران کنونی - قسمت دوم
مطلبی دیگر از این انتشارات
پسر خیالاتی
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان ابی اکولایزر - مردی که دنیا رو تغییر داد- قسمت هشتم