رستم در تهران کنونی - قسمت دوم
فردای اون روز رستم رو از خواب بیدار کردم .
البته قبل از بیدار کردن رستم رفتم و نون تازه بربری خریدم و اومدم .
از خواب که بیدار شد ، دیدم سر در گمه و دنبال یک چیزی می گرده .
گفتم مشکلت چیه ؟
گفت : " نه دنبال تارم ، نه دنبال پود ****** دلم آب خواهد ، همان آب رود "
" سر و تن بشویم و شادان شوم ***** زنم آب بر تن ، دگر گان (دگرگون) شوم "
گفتم : این جا از رود خبری نیست . الان دیگه حموم داریم . بیا و برو اونجا دوش بگیر . خلاصه کلی بهش آموزش دادم که شامپو ، صابون و ... چیه .
بیشتر از نیم ساعت زیر دوش بود . آخه تجربه ی اولش بود .
وقتی اومد بیرون گفت واقعا عالی بود دستت درد نکنه . " عجب فکر خوبی زمین سنگ بود **** فقط حیف جایش یکم تنگ بود ".
اومد لباسش رو دوباره بپوشه . نگذاشتم . گفتم بیا بهت از لباس های راحتی خودم بدم .
لباس های سایز بزرگ هم توی خونه بود . چون سایز مدیوم اندازش نبود . بهش تیشرت ایکس لارج دادم که بپوشه . و یک شلوارک کوتاه اندازش پیدا کردم .
لباس ها رو که پوشید گفت : " چه وضع لباس است این ای جوان ****** همه جای تن را کند این نهان "
گفتم : ندارم خب چی کار کنم ؟ البته سایز لباس بزرگ بود . اما آقای پهلوان خیلی درشت تر بودن .
بعد از خوردن صبحانه ، به من گفت بیا بریم بیرون . گفت : " بیا و بکن اسب زین واسه من ***** روم سوی توران و البرز و کن "
گفتم : بابا بی خیال . حالا بیا اول بریم شهر رو ببین . بعدا نظر بده .
از در خونه که بیرون رفتیم ، فقط این ور و اون ور رو نگاه می کرد .
گفت : " همه جا پر از قوطی آهنی است ***** بگو زودتر نام این قوطیان را که چیست ؟ "
گفتم : به این قوطی ها میگن ماشین ( اتومبیل ) و همه جا با این ماشین ها جا به جا می شن .
گفت : " بگو اسب کو و بگو خر کجاست **** عجیبن غریبا اینجا کجاست ؟"
گفتم اسم اینجا خیابونه و کلی واسش توضیح دادم که دیگه دوره اسب سواری و این جور چیزا تموم شده .
گفت : " چقدر ظاهر شهر زیبا شدست ****** همه جا پر از بوق و بلوا شدست "
نگاهش توی جوی آب بود و با خودش می گفت :
" ندیدم به عمرم چنین شهر را ****** ندیدم به این کوچکی نهر را "
داستان تکمیل می شود .....
مطلبی دیگر از این انتشارات
پسر خیالاتی
مطلبی دیگر از این انتشارات
استخدام در رویا- قسمت اول
مطلبی دیگر از این انتشارات
خبر ناگوار برای نامزد