گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سر آید… گفتی یا نگفتی؟ گفتی یا نگفتی؟ گفتی یا نگفتی؟
که نیست...
دل تنگی این بارش ربطی به جمعه و غروب لعنتیش نداشت! سرشو تکیه داد به شیشه و دستی کشید به سرِ تازه کچل شده ش، کف دستش مور مور شد و دلش... آخ از دلش! صداها توی سرش پیچید: - میترسم بری و نشه برای بار آخر ببینمت و همه چی شروع نشده تموم شه... + نفوس بد نزن عزیز دلم! همه ش دوساله، زود تموم میشه بخدا قسم! - میترسم دوسال بیشتر شه و بعد من تورو شکلِ توی عکسات یادم باشه فقط و عوض بشم و عوض بشی و یه روز که از کنارم رد میشی توو خیابون دیگه نشناسمت... دیروز صفورا خانوم همسایه بغلی به مامان میگفت هفته ی دیگه خانوادگی مزاحم میشن برای امرِ... صدای تیزِ هق هق دخترونه به وقتِ خداحافظی پر شد توی سلول به سلول سرش و سرش اونقدر آماس کرد از درد که چشماش شد یه کاسه ی خون و یه قطره اشک چکید پایین از چشمش... صدای پر از دلسوزی راننده که لابد از توو آینه می دیدش بلند شد: " ناراحت نباش جوون. ما هم این روزارو گذروندیم از سر. دلتنگی نکن واسه ننه آقات. تا چشم رو هم بذاری این دوسالم تموم شده و برگشتی دیار و شدی همون شازده پسرِ عزیزکرده ی مامانت! " حواسش به حرفای راننده نبود... دست کشید به موهای نداشته ش و انگار با خودش حرف بزنه گفت: " آخه برای موهام خیلی گریه کرد. میترسم تا برگردم...! " ادامه ی حرفشو آه بلندش زد. چشمای راننده رو هم تر کرده بود انگار آلودگی هوای شهر! " محکم باش جوون! این تازه اولشه... این موهای یه دست سفیدِ منو میبینی؟! از اول که این شکلی نبود که! وقتی هم سن و سال تو بودم، یه شب توو پادگان که خبر رسید توو ولایتمون جشن و سور و ساط عروسی به راهه سفید شد! " یهو سردش شد انگار! لرزید و مچاله تر شد توو خودش! راننده هم انگار دیگه توی اون چاردیواری فلزی نبود. صدای کل و هلهله می اومد از سکوتش! شیشه ی ماشینو داد پایین و گوش داد به ناله های باد. صدا باز پیچید توو سرش
- نکنه بری و نشه برای بار آخر ببینمت...
مطلبی دیگر از این انتشارات
معمای خوشبختی
مطلبی دیگر از این انتشارات
کاش!
مطلبی دیگر از این انتشارات
ب ب بندرعب ب اس