دلجویی از خود

ترسی است در من که گهگاهی خودش رو بروز میده‌. این ترس معمولا بعد از بحث کردن با اطرافیان خودش رو نشون میده. فکر کنم یه جورایی به ترس از رها شدن ارتباط داشته باشه. اگه بخوام بیشتر برای خودم و شما بازش بکنم، باید بگم این ترس باعث میشه گاهی حتی اگه حق با من باشه، دنبال راه‌هایی بگردم که یه جورایی حقوقی برای دیگران هم در این بحث پیدا کنم. شاید علتش تعدیل فضا و اثرات منفی ناشی از دعوا باشه، شاید درستش همین باشه که آدم بشینه اعمال و گفتارش رو کنکاش کنه، نمیدونم! به نظر میاد مرز باریکی باشه بین بازبینی اعمال و حق رو به دیگران دادن. مثل الان که دلم میخواد تمام‌قد از خودم دفاع کنم اما میگردم ببینم شاید از پاره‌ای جهات فلانی هم حق داشت :( قبلا این کار رو با قوت و قدرت هر چه تمام‌تر انجام میدادم و حتی افتخار می‌کردم به واقع‌بینی و درک عمیقم؛ هه! اما تازگیا دارم شک می‌کنم. در این که من شخصیتی نسبتا وابسته‌ دارم و اساسا اساس زندگی در چنین محیط و خانواده‌ای اینه که وابسته باشی تا بهتر بهت سلطه داشته باشن، شکی نیست. اما آخه انقد؟! مگه بالاتر از سیاهی رنگی هست؟ چرا انقدر میترسی تو؟ مگه قراره انقدر غیرواقعی باشن که با اندکی بحث و ابراز خود رهات کنن؟ به فرضم که رها شدی من که همه جوره پات وایستادم.