میخواستم نامه بنویسم + (نسخه صوتی)

توی دوره ای که برده بودم و حتی آزادی مستقل فکر کردن هم نداشتم، ایده های جالبی به سرم میزد. البته که یواشکی فکر میکردم، یواشکی یادداشت مینوشتم و یواشکی هم میخوندم.

میخواستم نامه بنویسم، نامه هایی که حس و حال خوبی دارند. برای کی؟ برای هر کسی که بهش نیاز داشت، برای آدم های نا آشنای توی خیابان، برای رنج دیدگان، برای آنهایی که کسی برای شان نامه نمینویسد و در کل برای همه.

تصور کن شنبه است و در ایستگاه اتوبوس منتظری تا یک روز مسخره دیگر را شروع کنی. یک مرد شبیه پستچی ها نزدیکت میشود و میگوید این نامه برای شماست. میپرسی از طرف کی؟ ولی قبل از اینکه جوابی بگیری پستچی رفته و نامه در دستان توست. نامه را باز میکنی و دست خط تحریری و زیبایی میبینی که یک صفحه کامل با جوهر آبی چیزی نوشته است.

ناگهان میبینی اتوبوست رسیده و دست پاچه سوار میشوی، جای خالی پیدا میکنی و مینشینی. نامه را آرام آرام و کلمه به کلمه میخوانی. انگار که یک نفر تو را در آغوش گرفته و تمام زخم هایت را بوسیده است. پا به پایت اشک ریخته و همدلی کرده، به تو حس درک شدن و تنها نبودن میدهد. حس فهمیدن، حس اینکه میدانم دنیا چقدر به تو سخت گرفته، میدانم که اصلا حق تو این نبوده، میدانم که چندین بار دلت شکسته است، میدانم که چقدر خسته و سردرگمی.

ناخودآگاه انگار که حالت بهتر میشود. خودت نه، اما روح ات لبخند میزند. قلبت از ناآرامی ها خالی میشود و ذهنت سبک تر میشود.

دوست داشتم بنویسم و روزی حداقل به ده نفر از این نامه ها میدادم. راستش بیخیال نشده ام. البته گاهی به نظرم مسخره می آید اما خب هنوز از لیست کارهایی که باید بکنم پاکش نکرده ام. شاید در وقتی مناسب تر شروع کردم. دوره ی بردگی ام تمام شده اما این بار جور دیگری محبوس شدم.


اگه از این پست خوش تون اومد اون قلب کوچولو رو قرمز کنین

و توی کامنت ها بهم بگین

به نظرتون این نامه نوشتن و نامه دادن ایده خوبیه؟

پست صوتی چطور؟ ترجیح میدین بخونین یا بشنوین؟ خوشحال میشم نظرتون رو بدونم.

بشیر صابر هفدهم تیر ماه هزار و چهارصد و سه