Chain

به مثابه یک زنجیر بهم وصل هستیم.

قبلا گمان می‌کردم که اگر جایی کار خوبی کردم حتما در همان زمان و مکان به من برخواهد گشت. اما برنگشت! هیچ‌وقت برنگشت!

زمان دیگه، جای دیگه‌ای بهم برگشت! شعار هم نمی‌دم که آره صد برابرش بهم برگشت! نه قاطی‌پاتی بوده، یه وقتایی هزااااااااااااااااار برابرش و یه وقتایی معادل همون بود.

بعدتر فهمیدم که همون لحظه حس خوب رو گرفتی، اون لحظه‌ای که قلبت یهو خوشحال شد، چشمات دیگه دو تا قهوه‌ای سوخته نبود، رنگ گرفتن، دستات پر حس شدن.

زندگی یک طیف هست که مجبوری باهاش کنار بیای! حداقل برای ما آدم‌های معمولی و متوسط که قیافه کاریزماتیکی نداریم، از اون دسته آدم‌هایی هستیم که اگه یکی باهامون همنشین و هم صحبت شه ممکنه خوشش بیاد که ادامه بده مکالمه رو!

برای ما آدم‌های معمولی که برای یاد گرفتن یه مهارت باید 2 2 تا چارتا کنیم که خب به آخر ماه می رسه یا نه!

ته شم بگیم خب که چی؟ مردیم تا الان؟

برگردیم به زنجیر

ما یک زنجیر هستیم! که برای خوشبختی جمعی دور هم هستیم.

نادر ابراهیمی می‌گه:

خوشبختی امروز ما ، تنھا به درد آن می خورد که در راه خوشبخت سازی دیگران به کار گرفته شود. شرط بقای
سعادت ما این است، و ھمین نیز علت سعادت ماست.
یک روز از من پرسیدی:
و یادت ھست که من، در جا، جوابی نیافتم که بدھم. « ؟ کی علت و معلول، کاملاً یکی می شود «
بسیار خوب!
پاسخت را اینک یافته ام