در حال یادگیری دانشها یا در حال جمعآوری کتابها؟
انگیزه هم «نداشته» باش.
به نام خدا.
سلام.
بعد از اینکه تو مقاله قبلیم گفتم اعتماد به نفس نداشته باش، اینجا هم میخوام بگم انگیزه هم نداشته باش.
اگه میخوای مطالب رو خوب متوجه بشی، بهتره اول اون مقاله رو بخوانی که با مفهوم محصول اصلی و محصولات فرعیِ هر هدف، آشنا بشی.
راجب مفهوم انگیزه میشه آدم بیاد و یه ساعت راجب تعاریفش تو روانشناسی و غیره حرف بزنه و آخرش هم میشه یه چیز بی ارزشی که هیچ کاربرد عملی هم تو زندگی من و تو نداره. این رو هم بگم که من خودم قبلاً تقریباً ۳ سال روانشناسی خواندم و دیدم به دردم نخورد و جواب سوال هایی که داشتم رو نداد و ولش کردم. (فقط نظر شخصیمه و حوصله بحث با روانشناس های محترم رو هم ندارم).
خب پس چطور راجبش حرف بزنیم؟
من معمولاً دوس دارم راجب مسائلی که به بعد روحی روانی انسان ربط داره، از دید منطق خودمانی و همون چیزایی که تقریباً همه ما بلدیم، حرف بزنم. مثلاً میشه اسمش رو بزاریم منطق کوچه بازاری.
همه بلدیم، ولی خیلی تعداد کمی «عمل» میکنیم.
یه مقدمه کوتاه
چطور میشه بدون انگیزه کاری رو انجام داد؟ به جواب این هم میرسیم.
همونطور که تو مقاله قبلی راجب اعتماد به نفس گفتم، اتفاقاً انگیزه هم محصول اصلی نیست.
انگیزه هم محصول فرعی حساب میشه برای اهداف دیگه. (اگه معنی این حرف رو متوجه نمیشید اون مقاله قبلی رو بخوانید).
انگیزه میتانه بیاد و قبل از شروع کردن یه کار قرار بگیره. اتفاقاً وقتی آدما میگن «انگیزه»، این دقیقاً همون چیزیه که منظورشانه. یعنی انگیزه انگار چیزیه که حتماً باید قبل از شروع یه کار وجود داشته باشه. ولی من میگم یه جور انگیزه دیگه هم وجود داره که میاد و بعد از شروع یه کار قرار میگیره.
پس تا اینجا ۲ جور انگیزه داریم:
- قبل از شروع یه کاری (که معمولاً همه دنبال این نوع انگیزه هستن)
- بعد از شروع یه کاری (که معمولاً کسی به این نوع انگیزه توجهی نمیکنه)
یه مشکل بزرگ
مشکلی بزرگی که وجود داره و مقصر اصلیش هم این صنعت Selp Help مسخره آمریکاییه، اینه که اصلاً به اون نوع دوم انگیزه توجهی نمیکنن. همه فکر میکنن باید قبل از شروع یه کاری انگیزه وجود داشته باشه. و اکثر کتاب هایی که توی اون صنعت چاپ میشن، این قضیه رو دائم دارن تو وجود آدمای همه دنیا قوی تر میکنن.
چرا؟ چون آدما ذاتاً دنبال راحتی و میانبر هستن و وقتی تو بیای وعده یه راه حلِ خیلی راحت رو بهشان بدی، پول زیادی میره تو جیبت (البته اگه وجدانت قبول کنه اینجور کاری بکنی. البته شاید هم راه حل راحتی که ارائه میدی واقعا راه حل خوبی هم باشه، منظور من اون نیست قطعاً).
خب ایرادش چیه؟ ایرادش اینه که تو زندگی ما آدما، معمولاً اکثر وقت ها اون انگیزه «قبل از کار» یا وجود نداره و یا اینکه خیلی ضعیفه. فوق فوقش اتفاقی که میفته اینه که خیلی قوی شروع میکنی ولی معمولاً بعد از یه مدت کوتاه، سُست میشی و ولش میکنی.
در نتیجه:
- خیلی از ما آدما یا کارهایی که ته دلمان میدانیم باید انجام بدیم رو انجام نمیدیم و میندازیمش گردن انگیزه نداشتن.
- یا اینکه شروع میکنیم و به پایان نرسیده ولش میکنیم.
چرا این اتفاق میفته؟ چرا ولش میکنیم؟ خیلی سادست دیگه، چون ما فقط یجور انگیزه بلدیم و چون دیگه اون انگیزه قوی اولیه وجود نداره (یا اینکه خیلی ضعیف شده)، پس ما هم نمیتانیم با همون قدرت ادامه بدیم.
انگیزه نوع دوم وارد می شود
درست وسط این اوضاعه که اون انگیزه نوع دوم میاد وسط. به قول خودم(!):
مگه حتماً باید انگیزه داشته باشی که یه کاری رو شروع کنی؟ خیلی وقت ها اتفاقاً اگه شروع کنی، انگیزه بوجود میاد.
دیدی؟ انگیزه رفت بعد از شروع کار قرار گرفت.
شاید برای شما باورش سخت باشه، ولی این نوع انگیزه خیلی قوی تر و محکم تره و به قول خودمان خیلی بیشتر شارژت میکنه.
حالا چطور کار میکنه این نوع از انگیزه؟
من فکر میکنم به این شکله که:
- تو اول انگیزه انجام دادن یه کاری رو نداری (نوع اول انگیزه رو نداری).
- بعد به خودت میگی «گور بابای انگیزه» و اون کار رو شروع میکنی. (من اسمش رو میزارم «یه شروع مسخره»)
- بعد از اون شروع مسخره، باید دنبال این باشی که یه پیشرفت کوچیکی تو اون کار داشته باشی.
- یهو میبینی که همون پیشرفت کوچک میشه انگیزه برای ادامه.
دیدی؟ همونطور که اول مقاله هم گفتم، انگیزه هم، مثل اعتماد به نفس، جزو محصولات فرعیه.
فقط نکته مهم اینه که این «خود تویی» که باید دنبال اون پیشرفت کوچیک باشی، نه یکی دیگه.
یه مثال
- خیلی وقته که میخوای شروع کنی انگلیسی یادبگیری و مدرک IELTS بگیری.
- ولی انگیزه نداری.
- به خودت اون جمله بی نظیر «گور بابای انگیزه» رو میگی و یادگیری رو شروع میکنی. این میشه یه شروع مسخره.
- کم کم که جلو میری، باید خودت دنبال این باشی که یه پیشرفت خیلی کوچیک داشته باشی. مثلاً اینکه بتانی معنی یه جمله خیلی کوتاه از یکی از مقاله های ویکیپدیا رو بفهمی. یا اینکه بتانی معنی یه جمله انگلیسی روی جلد یه خوراکی رو بفهمی. چیز بزرگی نمیخوای، فقط دنبال یه پیشرفت کوچیکی که برات جالب باشه و بهت اون حس و حال خوب و انگیزه رو بده.
- اینم از انگیزه! همین مسیر رو ادامه بده و هروقت احساس کردی داری کم میاری، دنبال انگیزه نگرد، به جاش بازم دنبال یه پیشرفت کوچیک دیگه بگرد.
یه نکته فقط: من اینجا جوری مسئله رو گفتم که انگار اون انگیزه اولیه اصلاً وجود نداره یا خیلی ضعیفه، ولی ممکنه برای تو اونم وجود داشته باشه. خب چه بهتر! برای تو دیگه نمیشه یه شروع مسخره، میشه یه شروع محکم. ولی خب در ادامه کار، اگه اون انگیزه اولیه ضعیف شد، میتانی دنبال یه پیشرفت کوچیک باشی و از این نوع دوم انگیزه استفاده کنی.
یه نکته دیگه هم اینه که: شاید خیلی ها راجب موضوع «علاقه» به یه کاری فکر کنن و اینکه چه رابطه ای با انگیزه داره. چیزی که من دیدم و فهمیدم، اینه که این علاقه خودش میتانه بزرگترین انگیزه باشه برات برای رسیدن به اهدافت. چون برای خیلی از آدم ها تو این دنیا، زندگی حتی «فرصتِ» دنبال کردن علاقه هاشان رو هم بهشان نمیده.
پس چرا گفتم انگیزه «نداشته» باش؟
درست مثل مقاله قبلی، اینجا هم میگم که منظور من از اون «نداشتن» اینه که:
نباید دنبال داشتن خودِ انگیزه باشی قبل از شروع یه کاری، چون ممکنه این انگیزه اصلاً هیچوقت نیاد و تو میمانی و عمر و وقت و انرژی هدر رفته. کافیه فقط یه کاری رو شروع کنی، بعدش حتی کوچیک ترین پیشرفت های تو توی اون کار میتانه برات بشه انگیزه برای ادامه دادن اون کار. جالب اینجاس همونطور که تو مقاله قبلی هم گفتم، همین پیشرفت های کوچیک علاوه بر انگیزه، اعتماد به نفس هم میدن.
پس: چطور میشه بدون انگیزه کاری رو انجام داد؟ خیلی راحته، باید بدون انگیزه شروع کنی.
پس پیش به سوی یه شروع مسخره . . .
یا علی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
ذهن یک نویسنده چقدر ارزش داره؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
منبع الخِجالات و الخِجِلات
مطلبی دیگر از این انتشارات
از چرخِ گوشت تا ریاضیات !