در حال یادگیری دانشها یا در حال جمعآوری کتابها؟
تجربه های آنتی دید: لذتِ وصف نشدنیِ چیزهای سخت
به نام خدا.
سلام.
اول از هرچیزی عید همگی مبارک. (به خاطر اینکه خودم چیزی رو اینجا تکرار نکنم، پیشنهاد میکنم نوشتهء نازنین گل رو بخوانید).
خب بریم سراغ این مقاله . . .
توجه کردی که هر کسی توی مراحل مختلف زندگیش، دائم با یه سری سوال های سخت روبرو میشه؟ واکنش اکثر آدما توی اینجور مواقع چیه؟
- اکثراً ناامید میشن و ذهنشان پُر میشه از حس و حال های منفی و خودسرکوبی و حسِ احمق بودن و آخرش هم نصفه نیمه ولش میکنن.
- یه درصد خیلی خیلی خیلی کمی هم کسایی هستن که ادامه میدن و نهایتاً اون «سخت» رو تبدیل میکنن به «آسان».
کم نبودن و نیستن آدمایی که این حس و حالهای منفی و بلد نبودنِ جوابِ سوالها و ناامید شدن، روی بخش های مختلفِِ زندگیشان تاثیرات منفی گذاشته، حالا چه توی کنکور چه آزمون دکترا، و چه خودِ زندگی و هر جور آزمون و چیزِ دیگه ای که توش با یه سری «سوال» های سخت، روبرو هستی.
توی این مقاله، من میخوام یه کاری کنم که ان شاء الله شما از این به بعد «یجور دیگه» به این مفهومِ تست و سوال هایی که سخت هستن، نگاه کنیم. اصلاً یجور دیگه به این کلمه «سخت» نگاه کنیم.
اصلاً «سوال» یعنی چه؟
ببین. تا حالا فکر کردی که اصلاً این «سوال» یعنی چه؟ من فکر میکنم سوال یعنی «درجاتِ مختلفِ فهمیدنِ واقعی». هرچی سوال سخت تر، فهمیدن هم قوی تر و عمیق تر.
فرض کن تو یه فصلِ گوارش از کتاب زیست شناسی رو خواندی و میخوای یه چند تا تست ازش حل کنی. چه اتفاقی میفته معمولاً؟
- اون دفعه اول، به احتمال زیاد از ۵۰ تا تست ۳۰ تاش رو اشتباه حل میکنی!
چرا اینجور شد؟ چون تو فقط یه فصل رو «خواندی»، ولی جزئیات و «عُمقِ» مطلب رو هنوز نگرفتی. برای همینه که فقط میتانی «فعلاً» به سوالهایی جواب بدی که عمق خاصی ندارن.
این ۳ تا سوال رو ببین:
- از اثر آمیلاز بر نشاسته، کدام تولید میشود؟
۱) تری گلیسرید ۲) لیپاز ۳) مالتوز ۴) لاکتوز - در انسان، سکرتین برخلاف گاسترین، . . .
۱) ترشح بی کربنات به خون را افزایش میدهد.
۲) از سلول های سازنده خود به خون وارد میشود.
۳) محرک توشح پروتئازهای فعال در لوزالمعده میباشد.
۴) در خنثی سازی کیموس اسیدی موجود در دوازدهه نقش دارد. - کدامیک از گزینه های زیر درمورد معده «نادرست» است؟
۱) غده های معده همگی در لایه زیرمخاطی قرار دارند.
۲) یاخته های کناری غده معده از یاخته های دیگر بزرگتر هستند.
۳) یاخته های اصلی حفره های معده کوچکتر از یاخته های کناری هستند.
۴) در غدد معده، تعداد یاخته های ترشح کننده ماده مخاطی از یاخته های کناری بیشتر است.
کسی که زیست خوانده باشه، میفهمه که:
- سوال اول که آبکیه و خیلی راحت. خیلی خوشگل هم حلش میکنه و تمام وجودش هم پر میشه از حس و حال خوب!
- سوال دوم یکم نیاز به مهارت و فکر داره و یکم سخت تره. اینجاست که حس و حال های مختلف، کم کم وارد میشن.
- سوال سوم هم که از بقیه یکم سخت تره و حس و حال های منفی کنترل رو میگیرن دست!
درسته که ما اینجا راجب زیست نمیخوایم حرف بزنیم، ولی مهم اینه که «مفهومی» که میخوام بگم رو متوجه بشیم و از اون در مواجهه با هر سوال و تستی توی موقعیت های مختلف زندگی، استفاده کنیم.
حالا میخوام چه بگم؟ بریم بخش بعدی.
وقتی «آسان» باشه
دیدیم که وقتی یه سوالی آسان باشه، آدم کیف میکنه و حتی برای خودش هم ذوق میکنه که تانسته اون سوالِ چرت و پرت رو حل کنه!
همه چی آرومه من چقدر خوشبختم!
همه وجود آدم هم پر از حس و حال های خوب میشه و اصلاً هم خبری از ناامیدی و اینجور چیزها هم نیست.
چرا؟ چون فکر میکنیم مطلب رو بلدیم و چقدر هم آدمِ باحال و با معلوماتی هستیم!
ولی وقتی «سخت» میشه
امان از وقتی که سخت میشه! من به مرور زمان و بعد از حرف زدن با خیلی ها، جملات زیر رو پشت سر هم از هزار نفر شنیدم تا حالا:
- من به درد این کار نمیخورم.
- من اصلاً ذهنم برای این کار ساخته نشده.
- ذهن من به اندازه کافی قوی نیست.
- من باهوش نیستم.
- امکانات ندارم.
- پول ندارم.
- میترسم نشه.
- اگه نشد چه؟
- دیشب فیلم The Greatest Showman رو دیدم و اصلاً به این نتیجه رسیدم که هدف من توی زندگی یه چیز دیگس!
- و هزااااااااار جور «توجیه» و دلیل دیگه که ثابت میکنه که «تو به درد این کار نمیخوری».
بابا یکم یواش تر منم میخوام سوار شم!
تو فقط جواب چند تا تست رو بلد نبودی، چرا سینیِ چای رو پَرت میکنی؟!
یکم آرام باش، چیزی نشده که. اکثر آدمای دیگه هم عین خودتن و دفعه اولی که به یه چیز سخت برمیخورن، همین حسی میشن. طبیعیه این حس و حال ها.
این جوابیه که من بهشان میدم.
فکر نکن که کسی این حرفها رو نمیزنه. اتفاقاً اکثر ما آدما موقعی که با یه چیز سخت روبرو میشیم، اینجور حرفا رو به خودمان میزنیم.
حالا چرا اینجوریه اصلاً؟ چرا اینجور حس هایی میان؟ جوابش تو ۲ بخش بعدیه.
منفی های طبیعی!
این خیلی طبیعیه که تو وقتی جواب یه سوال رو بلد نیستی، ناامید بشی و یهو ذهنت پُرِ بشه از افکار منفی و کلافگی و خلاصه هزار جور حس و حالِ «منفیِ» دیگه.
اینا همه طبیعی هستن، به خودت سخت نگیر. اینا همه واکنش های طبیعیِ ذهنِ تو هستن که البته مهم اینه این رو بدانی که تو هم آنچنان کنترلی روی «بوجود آمدنشان» نداری.
پس حالا که آنچنان کنترلی روی «بوجود آمدنشان» نداری، پس جنگیدنِ الکی باهاشان میشه یه کار بی منطق و بی نتیجه. از الان تا هزار سال دیگه هم هی بیا بشین و با خودت در جنگ باش که چرا جوابش رو بلد نیستم. نتیجه مثبتی داره آیا؟؟؟
معلومه که نداره. تنها نتیجه ای که داره، نتیجه های منفیه.
پس چکار میشه کرد توی این موقعیت ها؟
منفیِِ تو، مثبتِ من
ببین، تو به عنوانِ یه آدم، یه سری «دید» داری نسبت به چیزهای مختلف و همین «دید» تو هست که باعث میشه صبح تا شب همین آدمی باشی که هستی.
اصلاً تفاوتِ آدمها توی این دنیا، یعنی تفاوت «دید» های اونها.
بزار چند تا مثال بزنم:
- من جلوی جمع نمیتانم خوب حرف بزنم.
- من بهره هوشیم پایینه.
- من هیچوقت نمیتانم توی ریاضی قوی بشم.
- من این تست ها رو بلد نبودم، پس کارم تمامه و کنکور قبول نمیشم، فاتحه مع الصلوات!!!
به آخرین مثال توجه کردی؟ چون این تست رو بلد نبودم، حالم بد شد.
مشکل چیه حالا؟ مشکل اینه که این فقط «دیدِ» تو هست و بس.
ولی دیدِ من نسبت به این موضوع اینه که: من که تست های آسان تر از این رو بلدم. وقتی این تست رو بلد نیستم، یعنی یه جایی برای یادگیریِ بیشتر، هنوز باقی مانده و یه چیزهایی هست که هنوز یادنگرفتم.
خب چه از این بهتر؟؟؟
میبینی؟ همین که دیدت راجب یه مسئله ای عوض بشه، انگار کلِ دنیات عوض شده.
اون چیزی که برای تو پُر از حس و حالهای منفیه، واقعاً میشه تبدیلش کرد به چیزی که برات پُر از حس و حالهای مثبت باشه.
منتها چجوری میشه این کار رو کرد؟
مهمترین بحث هم همینه و توی بخش بعدی بهش میرسیم.
عمل + دیدن = جادو
خب بالاخره نمیشه که آدم بشینه یه گوشه ای و با خودش بگه «خب تا الان دید من این بوده، از این به بعد میشه این!!!» (عین چرت و پرت هایی که توی اکثر کتاب های self help آمریکایی مینویسن).
دیدِ آدم که اینجوری تغییر نمیکنه آقا جان.
پس چجوری تغییر میکنه؟
تا وقتی «خودت در عمل نبینی»، دیدِت تغییر نمیکنه.
همین نیم جمله برای یه عمر کافیه، البته اگه تا اون اعماق و فیها خالدونش بری!
حالا این یعنی چه؟
فرض کن تا الان دیدِ تو این بوده که توی درس ریاضی خیلی ضعیفی. چرا اینجور دیدی اصلاً بوجود آمد از اول؟ از شکم مادرت که آمدی بیرون که روی پیشانیت ننوشتن «این آدم توی ریاضی ضعیفه». پس بالاخره یه دلیلی بوده توی زندگیت که بعد از چند سال باعث شده تو به این نتیجه برسی که «من تو ریاضی ضعیفم».
دلایلش اینها میتانه باشه:
- معلم های چرت و پرتی داشتی که نتانستن مفهوم رو بهت درست و حسابی یاد بدن و بدتر تو رو بدبین کردن.
- خودت توی هَپَروت بودی توی دوران تحصیل و اصلاً به معلم و کلاس و این چیزها توجهی نداشتی.
- شرایط زندگی جوری بوده که مجبور شدی به یادگیری ریاضی اصلاً توجه نکنی.
- و شاید دلایل دیگه . . .
حالا مهم نیست که دلیل چه بوده، مهم اینه که یه دلیلی بوده! و البته مهم تر از اون هم اینه که هر دلیلی بوده، اصلاً به این معنی نیست که تو دیگه قراره تا آخر عمرت توی ریاضی ضعیف باشی.
برای اینکه دیدت در این زمینه عوض بشه، تو به این نیاز داری که خودت در عمل ببینی که توانایی یادگیری ریاضی رو داری، همین.
کافیه فقط یه بار تو زندگیت پیش بیاد که یه نفر یه مبحث از ریاضی رو خیلی خوشگل بهت آموزش بده و تو یهو به خودت نگاه کنی و بگی «این من بودم ریاضی یاد گرفتم؟». همین یه تجربه (عمل + دیدن) میتانه ضربه کُشنده ای وارد کنه به اون دیدِ قبلیِِ تو!
ولی این به این معنی نیست که تو با همین یک تجربه، دیدِ قبلیت عوض میشه. تو به چند تا تجربهء این شکلی نیاز داری که چند تا ضربهء جانانه به دیدِ قبلیت وارد کنن و باعث بشه کم کم تغییر کنه.
حالا اینجور «عمل + دیدن» هایی که من برای بهشان میگم «تجربه های آنتی دید!!»، رو چجوری بدست بیاریم؟
بدست آوردنِ «تجربه های آنتی دید»
خب، معمولاً ۲ راه داری:
- یا واگذارش میکنی به شازاده محمد! (یه امام زاده توی کرمانشاه)
- یا خودت میری دنبالش.
راه اول که به درد نمیخوره! پس پیشنهاد من اینه که:
- اول ببینی کدام «دید» داره جلوی پیشرفتت رو میگیره.
- بعد خودت باید بری دنبال این بگردی و ببینی چه تجربه ای میتانه این دید رو ضعیف کنه و بهش ضربه بزنه.
چند تا مثال:
- اگه در زمینه درسی (یا یادگیریِ هرچیزی) یه دیدِ محدود کننده داری، یه معلمِ درجه یک میتانه این کار رو برات بکنه.
- اگه فکر میکنی نمیتانی کُشتی گیر خوبی بشی، کافیه خودت رو بِکِشانی به سمت یه باشگاه کُشتی و از مربی بخوای بهت یاد بده. خدا رو چه دیدی؟ یهو دیدی عاشق کُشتی شدی!
- اگه این دید رو داری که نمیتانی یه وبسایت بسازی، کافیه چند تا آموزش نگاه کنی و «ببینی که شدنیه».
- و هزاران میلیون تریلیون مثال دیگه . . .
واقعاً مهم نیست که دیدِ تو چیه و مهم هم نیست که تو چقدر فکر میکنی این دیدِ منفیت قویه. چیزی که خیلی مهمه، اینه که «هر دیدِ منفی، هرچقدر هم که قوی باشه، فقط به چند تا ضربه محکم نیاز داره برای عوض شدن».
یه بار دیگه به «سخت» نگاه کنیم
اصلاً ماهیت و ذاتِ سوال و تست و موقعیت های سخت، اینه که به تو اون جنبه هایی از موضوع رو گوشزد کنن که هنوز یادشان نگرفتی. تست و سوال اصلاً برای این هستن که به تو بگن «اینجا رو بلد نیستی».
- خب چه از این بهتر که بفهمی کجا رو بلد نیستی؟
- آیا تست و سوال ها و موقیت های آبکی و الکی و شُل و وِل، توانِ این رو دارن؟ معلومه که ندارن.
منم خودم ۱۰ یا ۱۲ سال پیش کنکوری بودم و خیلی راحت اجازه میدادم این چیزها ذهنم رو بهم بریزن و ناامید میشدم.
یا حتی آخرین مثالش هم شطرنجه. من همه عمرم از شطرنج فراری بودم چون همیشه برام سخت بود و فکر میکردم نمیتانم خوب بازی کنم و اصلاً برای این کار آفریده نشدم. ولی خودم رو مجبور کردم که یکم یاد بگیرم و یه چند تا تجربه مثبت هم به دست بیارم و به همین راحتی بعد از یه مدت دیدِ من عوض شد و الان هم هر روز تو chess.com شطرنج بازی میکنم. البته هنوز خیلی آماتورم ولی خب مهم اینه که اون دیدِ منفی تغییر کرد.
خلاصه اینکه قبلاً اجازه میدادم این فکر ها جلوم رو بگیرن، ولی الان اصلاً اجازه نمیدم این اتفاق بیفته.
چرا؟ چون الان هروقت به یه تست یا سوال یا موقعیتِ سخت برمیخورم (حالا تو هر زمینه ای) و میبینم نمیتانم حلش کنم، سریع به خودم میگم «از اون سوال هاس که بلد نیستی حل کنی! بریم ببینیم چه چیز جدیدی قراره بهم یاد بده که تا حالا بلد نبودم».
من عشقم اینجور سوالهاس اصلاً. اینجور سوالهاس که به ما «یادگیریِ درست و حسابی» و «دانش» و «مهارت» میدن و باعث میشن ذهن ما قوی تر بشه، و این خودش باعث میشه برای یادگیری مسائلِ دیگه، آماده تر و قوی تر بشیم.
یه نکته برای کنکوری ها: برای کنکور هم همینه. اتفاقاً شما باید دنبال سوالهایی باشین که سخت هستن و اون جزئیات و لایه های عمیق رو به شما گوشزد میکنن. و اتفاقاً باید عشق کنید که از این سوالها چیز یاد میگیرید. اصلاً باید با این «دید» به این سوالها نگاه کنید و خوشحال بشید که قراره به وسیله این سوال های سخت، یه درجه آماده تر بشید. خب چه از این بهتر؟؟؟
چرا باید از دیدنِِ یه سوالِ ساده و چرت و پرت و حل کردنش، خوشحال بشیم؟ اتفاقاً من وقتی چشمم به سوالِ ساده میخوره، تنها چیزی که تو ذهنم میاد، اتلاف وقت و انرژی و حس و حالِ منفیه.
خلاصه ای از هرچی که گفتیم
خب همه چی از اونجا شروع میشه که ما به یه سوال سخت برمیخوریم. همه وجود ما میشه حس و حالهای منفی و گفتیم که همه اینها به خاطرِ اون «دید» هاس که هر کسی توی زندگیش بدست آورده. بعد هم گفتیم اگه میخوای این دید ها تغییر کنن، به یه چند تا «تجربه های آنتی دید» نیاز داری که یه سری ضربه ها به اون دیدت وارد کنن. منتها خب گفتیم که مهم اینه که:
- اولاً خودت و در عمل اون تجربه ها رو بدست بیاری. یعنی اینکه تجربه های یکی دیگه رو ببینی، معمولاً تاثیری نمیزاره یا اگر هم بزاره خیلی موقتیه. (شاید این یکی از دلایلی باشه که نصیحت های پدر مادر، گوش شنوا ندارن!).
- دوماً هم نباید انتظار داشته باشی دیدی که یه عمر طول کشیده شکل بگیره، توی چند روز عوض بشه. عوض شدنِ هر دیدی زمان میبره و نیاز به این داره که تو دائم بهش اون «ضربه» ها رو بزنی تا بالاخره عوض بشه.
خلاصه اینکه من فکر میکنم همه چیز توی همین «دید» های ماس. یکی از سرچشمه های حس و حال های بد و منفی و اصلاً خیلی از مشکلات انسان ها، توی همین «دید» اونهاس.
و راجب موضوع اصلیِ مقاله هم این مهمه که از چیزهای سخت فراری نباشیم چون واقعاً همش برمیگرده به همون «دید» و اون رو هم دیدیم که میشه تغییر داد.
حرف آخر
خلاصه همه این حرفا میشه «اون جوری که تو چیزها رو میبینی».
و چقدر هم جالبه که «اون جوری که تو چیزها رو میبینی»، خیلی خیلی میتانه فرق داشته باشه با «اون جوری که آدمای دیگه چیزها رو میبینن» و دقیقاً همین تفاوتِ دید هاس که باعث میشه آدمها توی زندگی «کارهای متفاوت» انجام بدن.
- من دیدم این بود که برای شطرنج آفریده نشدم و این دید باعث شد تا ۲۹ سالگی طرفش نرم. ولی دیدِ Magnus Carlsen که همسن من هم هست، این نبوده و الان هم رتبه اول دنیاست توی شطرنج! (البته خب اینکه چه عواملی باعث شدن دید ها متفاوت بشه هم خودش بحثیه که مال این مقاله نیست).
- یکی دیدش به رشته کامپیوتر و برنامه نویسی اینه که فوقش استخدام فلان شرکت بشه. ولی یکی هم دیدش اینه که خودش یه شرکت بسازه و دیگران رو استخدام کنه.
- و مثال های دیگه . . .
حالا چه کسی مَردِ اینه که دید های منفیش رو تغییر بده و فرصت ها و درهای جدیدی رو به روی خودش باز کنه؟ الله اعلم!
چند تا جمله راجب همین «دید»:
Weakness of attitude becomes weakness of character.
Albert Einstein
ضعفِ دید، میشه ضعفِ شخصیت.
Your living is determined not so much by what life brings to you as by the attitude you bring to life; not so much by what happens to you as by the way your mind looks at what happens.
Khalil Gibran
زندگیِ تو، نه خیلی از طریق چیزهایی که زندگی برات پیش میاره، بلکه از طریق اون «دید» که تو به زندگی میاری، تعیین میشه. نه خیلی از طریق اون اتفاقاتی که برات میفته، بلکه از طریق «اون جوری که تو نگاه میکنی» به اتفاقاتی که افتاده.
Nothing can stop the man with the right mental attitude from achieving his goal; nothing on earth can help the man with the wrong mental attitude.
Thomas Jefferson
هیچ چیزی نمیتانه جلوی انسانی که یه «دید ذهنیِ درست» داره رو بگیره که به اهدافش نرسه. هیچکس هم نمیتانه به انسانی کمک کنه که دید ذهنیِ اشتباهی داره.
If you think you can do a thing or think you can't do a thing, you're right.
Henry Ford
اگه فکر میکنی میتانی کاری رو انجام بدی یا فکر میکنی نمیتانی کاری رو انجام بدی، درست فکر میکنی! (یعنی دیدِ تو هرچه باشه، همون میشه واقعیتِ تو).
یه جمله زیبا راجب «سختی»:
Above all, don't fear difficult moments. The best comes from them.
Rita Levi-Montalcini
مهمتر از هرچیز دیگه ای اینه که از لحظات سخت نترسی. بهترین چیزها از اون لحظات سخت میان.
و در آخر هم یکی از جمله های بی نظیرِ قرآن، آیه ۵ سوره شرح:
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا
پس (بدان که به لطف خدا) «با» هر سختی البته آسانی هست.
اگه دقت کنی، خدا گفته «با» هر سختی. حتی نگفته «بعد از» هر سختی. یعنی وقتی تو یه سختی رو داری تحمل میکنی، «همزمان» داری «آسانی» هم وارد زندگیت میکنی، که خیلی جالبه از دید من.
گفته شده که كلمه «مع» ممكنه به معناى «سبب یا دلیل» باشه، يعنى هر سختى در درون خودش تجربهها و سازندگىهايى داره.
تفسیر کامل این آیه رو میتانید از این لینک بخوانید.
به «سخت» ها یجور دیگه نگاه کنیم، چون خیلی از بهترین فرصت های زندگی توی همین چیزهای سختیه که ازشان فرار میکنیم.
مخلصات پرمنگنات همگی.
یا علی تا جمعه آینده.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کار را خدا باید درست کند. (یک داستان عجیب)
مطلبی دیگر از این انتشارات
نخوان: اینهمه کتاب خواندی و آخرشم هیچ *** نشدی
مطلبی دیگر از این انتشارات
بُلبُلیسم: جوری مقاله بنویسیم که دانشمند و بهحق به نظر بیایم.