در حال یادگیری دانشها یا در حال جمعآوری کتابها؟
ترس از خدا: آیا اصلاً منطقی هست این ترس؟
بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام.
تا حالا با خودتان فکر کردید که:
مگه خدا مهربان نیست؟ مگه رحمان نیست؟ مگه رحیم نیست؟ مگه بخشنده نیست؟ چرا ما اصلاً باید از خدا بترسیم؟
یا مثلاً از این فکرها که:
چرا ما از خدا یه موجود ترسناک و وحشتناک برای خودمان ساختیم که همش ازش بترسیم؟
به احتمال زیاد، اینجور فکرها رو خیلی از ما داشتیم و از خیلی افراد هم ممکنه شنیده باشیم و شاید خیلی وقتها هم برای ما «غیرمنطقی» بوده که از خدا بترسیم.
برای پیدا کردن جواب این سوالها، از جهتهای مختلفی میشه به این قضیه نگاه کرد و من تصمیم گرفتم توی این مقالهٔ نسبتاً کوتاه، از جهتی بهش نگاه کنم که به نظر خودم منطقیترین و عقلانیترین زاویهٔ دید باشه.
ولی قبل از پرداختن به اصل موضوع، بیاید به چند تا موضوع فرعی نگاه کنیم که به ما کمک میکنن در رسیدن به جوابِ سوال اصلی.
مفهوم ترس
اصلاً ترس یعنی چه؟
تعریف کّلی میشه اینکه مثلاً یه خطر، ضرر و یا دردی توی یه چیزی مثل یه جسم، شخص، حیوان، اتفاق، فکر و یا عقیده ای باشه و در اثر اون، این احساسِ ترس برای ما بوجود میاد.
حالا بیاید یه چند تا مثال از این چیزهایی که باعث ترس میشن، بزنیم:
مثال برای جسم:
مثلاً فرض کنید آمدید به شهر ما یعنی کرمانشاه سر بزنید و رفتید اون مناطق مرزی و توی اون طبیعت های قشنگش دارید قدم میزنید. یهو میبینید یه مین از زمان جنگ اونجا افتاده و قبلش هم تابلویی رو دیده بودید که روش نوشته شده بود «خطر انفجار مین». خب چه حسی پیدا میکنید؟ میترسید دیگه. البته من نمیدانم توی میدان مین دنبال سرِ بریدهٔ کدام مار میگشتین ولی خب مثال بود دیگه.
مثال برای شخص:
خب فرض کنید یه شخصی رو میبینید که با چاقو داره به سمت شما میاد و حسابی هم سیم هاش قاطی کرده. خب میترسید دیگه. البته اینجا شاید بشه گفت که آدم از چاقو ترسیده نه خود اون شخص، که حرف درستی هم هست، ولی خب مثاله دیگه.
مثال برای حیوان و اتفاق هم بدیهیه و نیاز به مثال نیست.
ولی ترس از فکر و عقیده چطور؟
یه مثال خوب اینجا میتانه همین مرضِ فراگیرِ اهمال کاری باشه که میشه مودبانهٔ همون گشادبازی که یه جوری آمدن یه اسم خوشگل و باکلاسی روش گذاشتن که آدم خوشش میاد راه بیفته توی خیابان و بگه «ببینید من اهمالکار هستم» و یه ذوقی هم برای خودش بکنه که چه مشکلِ باکلاسی داره. در صورتی که کسی راه نمیفته توی خیابان و بگه «ببینید من گشادباز هستم».
البته من هم عمداً میگم گشادبازی که شاید به فکر بیفتیم برای درمانش.
افرادی که دارای درجات بالایی از این گشادبازی هستن، دقت نمیکنن که چیزی که جلوی اونها رو گرفته، در حقیقت «فکر و عقیده» هست، نه خودِ اون کاری که میخوان انجامش بدن. یعنی میان و یه ورژنِ سختتر از واقعیت از اون کار رو توی ذهنشان میسازن و بعدش تمام تلاششان رو هم میکنن که حتی با فکرش هم روبرو نشن، چه برسه به خودِ اون کار که در اکثر موارد هم از اون ورژنِ فکری هم خیلی آسان تر هست.
این است خودروی ملی! یا بهتره بگم «این است انسانِ قرن بیست و یکمی».
بگذریم . . .
خلاصه همین ترس از «فکر» هست که باعث فرار از اون کار و بوجود آمدنِ بیماریِ خطرناکی به اسم گشادبازی یا همون اهمالکاری میشه.
مثال از این بهتر میخواستید برای «فکری که ترس ایجاد میکنه»؟؟؟
ترسِ خوب، ترسِ بد
حالا فهمیدیم ترس اصلاً یعنی چه، بیاید این سوال رو از خودمان بپرسیم که:
آیا هرجور ترسی بده؟ آیا ترس، چیزِ منفی و غیرمنطقی و یا «بَدی» هست؟
فکر میکنم همه این رو قبول داشته باشن که ما هم ترسِ خوب داریم و هم ترسِ بد. برای اینکه بازم اوضاع روشنتر بشه، مثال میزنیم برای هرکدام:
ترس بد:
مثلاً شما میترسی که جلوی جمع صحبت کنی. چرا؟ چون فکر میکنی ممکنه خراب کنی و بهت بخندن یا اینکه هر اتفاق بدی که ممکنه بیفته رو توی ذهنت تصور میکنی و میترسی که ممکنه این اتفاق ها برات بیفته و نتیجه این فکر ها باعث میشه بترسی از اون شرایط و از اون اتفاق (صحبت کردن جلوی جمع) دوری کنی که اون زجر و درد و ضرر، بهت نرسه.
خب این ترس واقعاً ترسِ توجیه شده و درستی نیست و میشه بهش گفت «ترسِ بد». چرا؟ چون:
- در اکثر مواقع وقتی یه آدمی از حرف زدن جلوی دیگران میترسه، به این خاطره که واقعاً هم تواناییش رو نداره. پس بجای اینکه آدم بترسه، راه منطقیش اینه که به جای ترسیدن، بره و این توانایی رو بدست بیاره.
- بعضی وقتها هم ممکنه یه آدمی یه تجربه منفی از حرف زدن جلوی جمع داشته و میترسه که ممکنه دوباره این اتفاق براش بیفته. خب اینجا هم این ترس، منطقی نیست و اگه یه اتفاقی یه بار برای آدم افتاده، قرار نیست که دفعه بعد هم حتماً بیفته. باز هم مثل مورد قبلی، آدم میتانه به جای ترسیدن، تلاش کنه که اشتباهاتش رو جبران کنه و خودش رو تقویت کنه که دفعه بعدی اون اتفاق نیفته.
- و موارد دیگه . . .
ترس خوب:
مثال برای ترسِ خوب هم که دیگه خیلی بدیهیه. مثلاً به شما میگن که از این کوچه شب ها ساعت ۹ به بعد رد نشو چون خیلی ها رو اینجا اذیت کردن و چاقوکشی شده و دزدی و اینجور چیزها شده. خب آدمِ عاقل اینجا میترسه و از اون کوچه رد نمیشه دیگه. یا مثلاً شما الان ببینی یه مار زیر تخت خوابت داره استراحت میکنه، آیا نمیترسی؟ خب میترسی دیگه. و سعی میکنی ازش دور بشی که خطر جانی برات نداشته باشه.
اینها هم میشن مثال برای «ترس های خوب». چرا؟
- چون جان آدم رو نجات میدن.
- چون مال و ثروت و داراییِ آدم رو نجات میدن.
- چون خانواده آدم رو نجات میدن.
- و دلایل دیگه . . .
پس میشه نتیجه گرفت که «ترس» لزوماً به خودیِ خود چیز منفی و بدی نیست و بسته به اون «دلیلی» که باعث ترس شده و البته «نتیجه ای» که برای ما به بار میاره، میتانه ترس خوب یا ترسِ بد و یا ترسِ منفی یا مثبتی، باشه.
خب تا اینجا دلایل مختلفی رو برای ترس های خوب و بد، گفتیم. اینجا میخوام برای اینکه به سوالِ اولمان جواب بدیم، یه «دلیل» دیگه برای ترس بگم که باعث بوجود آمدنِ یه ترسِ خوب میشه که نتیجه های خوبی هم داره.
این دلیل چیه؟
عدالت و ترسِ خوب
یه وقتایی ما از یه «صفتِ» گردن کلفت و زمخت و شاید منفی میترسیم (مثل هیکل گندهٔ یه نفر!) ولی یه وقتایی هم از یه صفت لطیف و اخلاقی و شاید انتزاعی و شاید هم مثبت میترسیم، مثل عادل بودنِ یه نفر.
سوال اینه که چطور عادل بودنِ یه نفر، ممکنه باعث بشه ما بترسیم؟
قبلش باید ببینیم که اصلاً این عدالت یعنی چه.
«عدل» در لغت و اصطلاح، معانی مختلفی داره، مثل «نهادن هر چیزی به جای خود» یا مثلاً «دادگر بودن»، «انصاف داشتن» و یا چیزای دیگه. علاوه بر این معانی، من فکر میکنم که بهترین معنی برای این «عدل» این باشه که بگیم «عدل یعنی احقاق حق». یعنی هرکسی اون چیزی که حقش و شایسته اش هست رو دریافت کنه و دیگه پارتی بازی و مصلحت اندیشی و کوتاه آمدن و دلسوزی های بیدلیل و اینجور چیزها هم توش نباشه.
اینجاست که عدالت ترسناک میشه!!!
خیلی ساده هست این موضوع. فرض کنید که شما چند تا برادر و خواهر هستید و پدر شما هم خیلی آدمِ عادلی هست. حالا اگه شما برید و یکی از اسباب بازی های برادر یا خواهرتان رو بشکنید، پدر شما که آدم خیلی عادلی هم هست، چکار میکنه؟ برای این «احقاق حق» میاد و شما رو تنبیه میکنه به این شکل که یا مجبور میشید عین همون اسباب بازی که شکستید رو بخرید یا اینکه حالا به هر طریق دیگه ای تنبیه خواهید شد.
که البته این خیلی منطقی هم هست. آدم یا در حق کسی (یا حتی در حق خودش) بدی نمیکنه یا اگه کرد، باید تاوانش رو هم حاضر باشه بده. این یعنی عدالت.
حالا چرا گفتیم که عدالت ترسناک میشه؟
واضحه. چون ما اول کار فهمیدیم که ترس به چه معنیه و گفتیم وقتی توی یه چیزی خطر یا ضرر یا دردی وجود داشته باشه، احساس ترس توی ما بوجود میاد. در این مثال هم، عادل بودنِ پدر باعث میشه که ما «بترسیم» و دفعه دیگه این کار رو نکنیم، چون مجبور میشیم تاوان بدیم!
پس این میشه یه ترسِ خوب. چرا؟ چون جلوی ضرر رو میگیره برای ما.
البته اینجا این موضوع هم هست که هرچقدر تاوانِ یه کار اشتباه سنگین تر باشه، تاثیرش هم برای فرد و جامعه بهتره. مثلاً قطع کردنِ دستِ یا انگشتِ یه دزد ممکنه برای خیلی ها غیرمنطقی باشه ولی اگه ما واقعاً تاثیرات منفیِ دزدی روی خودِ شخص و از اون مهمتر روی جامعه رو بررسی کنیم، میبینیم که چقدر این قضیه منطقی هم هست و چقدر اگه درست اجرا بشه، میتانه جلوی افراد رو بگیره که دزدی نکنن. ساده هم هست دیگه، اگه من بدانم که اگه دزدی کنم، مجازات سنگینی در انتظارم هست، هیچوقت سمتش نمیرم ولی اگه ببینم اگه دزدی هم بکنم مجازاتش همچین سخت هم نیست، خب راهِ دزدی کردن برام هموارتر میشه دیگه.
البته خب این قضیه ربطی به این مقاله نداره و بیشتر از این بهش نمیپردازم. به هر حال، نشان دادیم که چطور این صفتِ عادل بودن میتانه باعث ایجادِ یه ترسِ خوب، توی وجود ما بشه.
عدالتِ خدا و بهترین نوعِ ترس
حالا آیا یه انسانِ معمولی مثل یه پدر یا مادر، که به هر حال تحت تاثیر احساسات هم هست، اصلاً میتانه ۱۰۰ درصد عادل باشه؟ معلومه که نمیتانه. اگه یه نگاه به خودمان بندازیم، خوب میتانیم ببینیم که چقدر خیلی وقتها تحت تاثیر احساسات و خودخواهی ها و غرور و غیره، هستیم.
پس درسته که این عدالت داشتنِ یه پدر میتانه ترس خوبی باشه و جلوی ضرر رو بگیره ولی چون اون پدر هم باز بالاخره یه انسانِ معمولی هست و تحت تاثیرِ احساسات و هوای نفس و خودخواهی و غرور و غیره، نمیتانیم ۱۰۰ درصد به عادل بودنش اطمینان کنیم.
ولی خدا چطور؟
اگه قرآن رو بخوانیم و صحبت های پیامبر (ص) و ائمه علیهمالسلام رو بررسی کنیم، میبینیم که چقدر خدا به انسان ها هشدار داده راجب عدالت خودش. خدا مثل من و شما نیست که احساسات و غیره روی منطق و عقلمان تاثیر منفی میزاره و خیلی وقتها هم حق رو ناحق میکنیم. خدا اوج عدالت رو داره و ما انسان ها هم در برابر تک تکِ کارهای بدی که توی این دنیا در حق خودمان یا بقیه کردیم، باید جواب پس بدیم و روز قیامت هم روزی هست که بهانه و توجیهی قابل قبول نیست و همه ما در برابر کارهایی که کردیم، مسئول خواهیم بود.
آیا این خودش بهترین نوعِ ترس رو ایجاد نمیکنه؟
وقتی ما بدانیم که خدا عادل هست و «هرچیزی رو سر جای خودش میزاره» و هر حقی رو احقاق میکنه، بینظیرترین نوعِ ترس در وجود ما پیش میاد و این ترس میتانه آدم ها رو چه در این دنیا و چه در آخرت، به بهترین مقام ها برسانه و بهترین نتیجه ها رو برای ما داشته باشه.
- وقتی بدانیم خدا عادل هست، پشت سر کسی حرف نمیزنیم چون بعداً باید جواب پس بدیم.
- وقتی بدانیم خدا عادل هست، زیرابِ کسی رو نمیزنیم چون بعداً باید جواب پس بدیم.
- وقتی بدانیم خدا عادل هست، حق کسی رو نمیخوریم چون بعداً باید جواب پس بدیم.
- وقتی بدانیم خدا عادل هست، به حرفاش گوش میدیم و اگه ندیم، بعداً باید جواب پس بدیم.
- وقتی بدانیم خدا عادل هست، خیانت نمیکنیم چون بعداً باید جواب پس بدیم.
- وقتی بدانیم خدا عادل هست، باهاش مستقیم یا غیرمستقیم دشمنی نمیکنیم چون بعداً باید جواب پس بدیم.
- و هزار مورد دیگه . . .
پس میبینید که عدالت چقدر میتانه ترسناک باشه. چرا؟ چون ضرر ها و درد ها و رنج های زیادی هست که اگه ما حواسمان به خودمان نباشه و در حق خودمان یا دیگران بدی کنیم، با اونها روبرو میشیم. که البته مثالهای زیادی از این ها رو میشه توی قرآن دید.
حرف آخر
با همه این حرفها، مشخص میشه که:
این خودِ ذاتِ خدا نیست که ترسناک بشه، بلکه عدالتِ بی چون و چرای خداست که ترسناک میشه. ما نباید از خودِ خدا بترسیم، بلکه باید از عدالتش بترسیم و از اونجایی که ما مختار و صاحب اراده و اختیار آفریده شدیم و میتانیم کارهایی که انجام میدیم رو خودمان انتخاب کنیم، باید حواسمان باشه که کاری نکنیم که بعداً این عدالتِ خدا باعث بشه ما درد و رنجی رو تجربه کنیم.
که البته پیامبر (ص) و ائمه علیهمالسلام هم خیلی این نکات رو به ما گفتن:
امام على عليه السلام:
به خدا سوگند، هرگز نعمت گروهى كه از زندگىِ خوش بهرهمندند، از بين نمىرود، جز به وسيله گناهانى كه مرتكب مىشوند؛ چرا كه خداوند هرگز به بندگان ظلمنمىكند.
نهج البلاغه، از خطبه ۱۷۸
پيامبر صلى الله عليه و آله:
عدالت، ترازوى خداى متعال در زمين است. هر كس آن را به كار گيرد، به خاطر آن،به بهشت مىرود و هركس آن را رها كند، به جهنّم رانده مىشود.
مستدرك الوسائل، ج۱۱، ص۳۱۷، ح۱۳۱۴۵
امام صادق عليه السلام:
به نقل از يونس: مردى به امام صادق عليه السلامگفت: فدايت شوم! آيا خداوند، بندگان را برانجام گناهان مجبور ساخته؟ امام فرمودند:« خداوند، عادلتر از آن است كه آنان را برانجام گناهان مجبور سازد و سپس به خاطر آن، كيفرشان نمايد». گفت: فدايت شوم! پسخداوند، اختيار آن را به بندگان واگذاشته است؟ فرمودند: «اگر به اختيار آنانمىگذاشت، امر و نهيشان نمىكرد». عرض كرد: فدايت شوم! آيا ميان جبر و واگذار كردن،جايگاه ديگرى هم هست؟ فرمود: «آرى، گستردهتر از فاصله ميان آسمان و زمين».
كافى ، ج ۱، ص ۱۵۹، ح ۱۱
امام سجاد عليه السلام:
خداوند به خاطر قضاوت عادلانهاش، از ظالم انتقام مىگيرد.
تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام، ص ۳۴۹، ح ۲۳۲
امام على (علیه السلام):
عدالت بهتر از شجاعت است زیرا اگر مردم همگى عدالت را درباره همه بکار گیرند از شجاعت بى نیاز مى شوند.
شرح نهج البلاغه ج۲۰، ص۳۳۳، ح۸۱۶
پيامبر صلى الله عليه و آله:
درباره ترس از قيامت و حسابرسى: لحظه ايستادنتان در پيشگاه خداوند ـ جلّجلاله ـ را به ياد آوريد، چراكه او حاكم عادل است و خودتان را براى پاسخگويى آماده سازيد كه از شما مىپرسد.
امالى صدوق ، ص ۳۵۴، ح ۴۳۲
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
سرآمد حكمت، ترس از خداست.
بحار الأنوار: 77/133/43
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
هركه خداشناس تر باشد خدا ترس تر است.
بحار الأنوار: 70/393/64
امام على عليه السلام:
ترس [از خدا] رداى خداشناسان است.
غرر الحكم : ۶۶۴
که البته بعضی ها نمیدانم به چه دلیل اصرار دارن که یه ورژنی از خدا رو برای ما بسازن که دیگه همه چیز رو میبخشه و آدم هم هرکاری دلش میخواد بکنه و از این حرفا. نتیجش هم این میشه که آدم میره شراب هم میخوره و هر کاری عشقش کشید هم میکنه و پیش خودش هم میگه «بابا خدا میبخشه». چقدر اشتباهه این تفکر. البته به این قضیهء خطرناک میگن «اسلام رحمانی» که بعداً ان شاء الله راجبش بیشتر خواهم نوشت.
نباید یادمان بره که درسته که خدا بخشنده هست، ولی عادل هم هست و باید جواب پس بدیم بعداً که البته بهترین و حکیمانهترین (از قول پیامبر (ص)) و منطقیترین نوع از ترس هم هست این ترس.
مخلص،
مطلبی دیگر از این انتشارات
۴ دلیل برای اینکه پیاز از تو ارزشش بیشتره
مطلبی دیگر از این انتشارات
چطور میشه به یه هدف بزرگ رسید؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
لاکچرایزِیشِن: هنرِ لطیفِ ریدن وسطِ حال های خوبِ واقعی