در حال یادگیری دانشها یا در حال جمعآوری کتابها؟
حال خوب: «شادی واقعی» از کجا میاد؟
بسم الله الرحمن الرحیم.
- سلام به همگی، مخصوصاً به اونهایی که در طول سال حتی یک ساعت هم استراحت به اون باسن لعنتی نمیدن و دائم دنبال اینن که به یه چیز بالاتر برسن و دائم هم حالشان خرابه و صبح تا شب هم از در و دیوار ایراد میگیرن.
- و درود ویژه به اون کسی که...بعد از خواندن این مقاله میفهمید چه کسی.
مقدمه
چند روز پیش توی یه گروهی یه ویدیویی از رقص و این چیزا گذاشته بودن و وقتی که بهشان تذکر داده شد، گفتن که ما برای «شاد شدن» اعضا گذاشتیم. من با خودم فکر کردم که:
اگه این چیزها واقعاً باعث شاد شدن مردم میشد، الان دیگه با وجود اینستاگرام همه انسانهای کره زمین باید در اوج شادی میبودن! ولی عملاً برعکسش مشاهده میشه و هر روز هم بر تعداد معتادهای اینستاگرامی افزوده میشه و حالها هم خرابتر.
چند سوال:
- حال خوب از کجا میاد؟
- چه شکلیه اصلاً؟
- آیا این چیزایی که ما عادت داریم بهشان بگیم «حال خوب» واقعاً هم حال خوب هستن؟
- آیا حال خوب یعنی پول زیاد؟
- قدرت زیاد؟
- شهرت زیاد؟
- مقام و پست بالا؟
- محبوبیت زیاد؟
- ماشین مدل بالا؟
- خانههای آنچنانی؟
- مسافرتهای آنچنانی به مکانهای آنچنانیتر؟
- تعداد فالوورهای بالا؟
- تعداد لایکهای بالا؟
- یا کلاً تمایل به همه جور «لذت»
بله، متاسفانه همه اینها یعنی حال خوب.
فکر کردید الان میگم نه اینها حال خوب نیستن و مثل مرتاضها و درویشها نشستن یه گوشه و گدایی کردن از مردم یعنی حال خوب و میام برای شما حرفای فلسفی و شبهعمیق میزنم؟ اشتباه فکر کردید. همهء اون موارد بالا، از پول گرفته تا ماشین و غیره، همگی باعث میشن ما حالمان خوب بشه.
ولی...
پس چرا متاسفانه؟
چون ما انسانیم، به همین سادگی.
یعنی چه؟ به خاطر ۲ تا از ویژگیهای ما انسان ها: ۱) تمایلات ۲) عادت
ما انسانها یه سری تمایلات داریم که هر لحظه و هر ساعت و هر روز دارن ما رو به یه سمت و سو هایی میکِشَن. یعنی درواقع اگه بخوام سادش کنم، یا بهشان میگیم تمایلات یا دل یا قلب یا هوا و هوس یا کششها و اسم های دیگه.
مثل چه؟
- تمایل به اینکه دیگران ما رو دوس داشته باشن یا اینکه دیگران به ما توجه کنن (فالوور، لایک و غیره).
- یا تمایل به اینکه پول و قدرت زیاد داشته باشیم.
- یا تمایل به اینکه ماشین و خانه آنچنانی داشته باشیم.
- و خلاصه «تمایل» به سمت اون چیزایی که بالاتر گفتم، که همش در اون «تمایل به همه جور لذت» خلاصه میشه.
ویژگی دومی که گفتم هم «عادت» بود.
یعنی چه؟
یعنی اینکه ما انسانها این توانایی بصورت خدادادی توی وجودمان قرار داده شده که میتانیم تقریباً به هر شرایطی عادت کنیم، حتی اگه الان نتانیم اون شرایط رو تصور هم بکنیم.
حالا اینکه یه عامل خارجی ما رو مجبور به اون عادت کردن بکنه یا اینکه خودمان بتانیم خودمان رو مجبور کنیم، میشه موضوع یه بحث دیگه. چیزی که اینجا مهمه اینه که «آدم عادت میکنه».
نگفتی چرا «متاسفانه»
حالا اگه این ۲ تا ویژگی خودمان رو باهم قاطی کنیم، میتانیم راحت بفهمیم که چرا از کلمهء متاسفانه استفاده کردم برای اون چیزهایی که بهشان میگیم «لذت».
این تیکه رو با دقت بخوانید:
- آدم از یه سری چیزها لذت میبره.
- اگه اون یه سری چیزها ادامه پیدا کنن (ارادی یا غیرارادی، یعنی چه خودت بری دنبالشان و چه دیگران برات شرایط رو فراهم کنن)، آدم بهشان عادت میکنه.
- اگه این «ادامه پیدا کردن» خیلی دیگه طولانی و پیوسته بشه، ممکنه به درجات بالاتر و منفیتری از عادت کردن، که شاید بهش میشه گفت «اعتیاد»، هم آدم میرسه.
حالا اگه اون «سرچشمههای لذت» که بهشان عادت کردی و وابسته شدی، هیچ حدِ آخر و انتهایی نداشته باشن، رسماً و officially دهنت سرویس شده.
تبریک میگم: تو شدی یه «انسانِ قرن بیست و یکمی».
لذتهایی مثل مسائل جنسی یا همون دنبال کردنِ پول و شهرت و غیره، هیچ حد آخر و انتهایی ندارن. یعنی اینطور نیست که آخرش B باشه و وقتی که تو به نقطه B رسیدی، دیگه از اون به بعد توی زندگی حالت خوب باشه و از شدت شادی و خوشحالی ندانی چکار کنی.
- اگه یه میلیارد پول داشته باشی، همون تمایلات نفسانی باعث میشن که بعد از اون دنبال ۱۰ میلیارد باشی.
- اگه پژو ۲۰۷ داشته باشی، همون تمایلات نفسانی باعث میشن که بعد از اون دنبال مزدا ۳ باشی و بعدش هم بنز و لامبورگینی و...
- اگه ویلا توی شهر خودت داشته باشی، همون تمایلات نفسانی باعث میشن که بعد از اون، دنبال ویلا توی بالا شهر تهران باشی و بعدش هم...
- اگه با ۵ تا دختر فلان رابطه داشته باشی، همون تمایلات نفسانی باعث میشن که بعد از اون دنبال رابطه با فلان سوپر مدل یا فلان دخترِ آنچنانی باشی و بعدش هم... البته که بعدش هم به هیچ دختر خوبی هم نمیتانی اعتماد کنی، که بحث یه مقاله دیگس.
- اگه یه میلیونتا فالوور داشته باشی، همون تمایلات نفسانی باعث میشن که بعد از اون، دنبال ۱۰ میلیونتا باشی و بعدش هم...
- و هزاران مثال دیگه که میشه زد...
خلاصه که این داستان، آخر و انتها نداره.
وقتی گفتم «متاسفانه»، به این خاطر بود که اکثر ما انسانها (اگه نگم «همه ما») این توانایی رو نداریم که وقتی به یه نقطهای رسیدیم، دیگه قانع باشیم و بگیم خدایا شکرت. بجاش همیشه حال خودمان رو خراب میکنیم که چرا به فلان چیز نرسیدیم و چرا مثل فلان کس، یه سری چیزها نداریم و غیره. انگار که الان اون اشخاصی که به نظر ما خیلی حالشان خوبه، دیگه حسابی قانع شدن و از اون بیشتر دیگه هیچی نمیخوان! اتفاقاً معمولاً هرچی آدم به این حرص زدن ها بیشتر بها بده، حالش هم بدتر میشه، حتی اگه من و شما یه ظاهر شاد و عادی هم ازش توی فضاهای مجازی ببینیم.
شادی واقعی چیه پس؟
من نمیتانم با قاطعیت بگم که شادی واقعی چیه، ولی اگه ۲ چیز باشه به انسانها کمک کنه که واقعاً شاد و در آرامش باشن، اینها هستن:
- دستاوردها
- قانع بودن و حرص نزدن.
دستاورد یعنی چه؟
خلاصه بخوام بگم، دستاورد یعنی چیزی که ۱) سخت باشه و ۲) زمان ببره و ۳) تعداد افراد کمی بهش رسیده باشن، رو با تلاش و صبر و پشتکار و مداومت، بدست بیاری.
اگه اطرافت رو نگاه کنی، اکثر آدمها این عمر رو میگذرانن و هیچ چیزی که بشه بهش گفت «دستاورد» رو هم بدست نمیارن.
- مثلاً رتبه عالی در کنکور یه دستاورده، ولی کارمند ساده فلان اداره شدن نه.
- یه نوازندهء عالی شدن دستاورده ولی چند ماه کلاس گیتار رفتن نه.
- آخوند شدن و گذراندنِ اون درسهای سختی که ما شاید نتانیم یک سالش رو هم پاس کنیم، دستاورده ولی یه لسیانس چرت و پرت گرفتن از دانشگاه با درسخواندنهای شب امتحانی، نه.
- پزشک شدن یا رسیدن به درجه دکترا از یه دانشگاه خوب در رشته های دیگه در ایران یا جاهای دیگه، یه دستاورده ولی فوق لیسانس و دکتراهای «کیلویی» گرفتن از دانشگاههای چرت و پرت در ایران یا سایر کشورهای دنیا، نه.
- یه برنامه نویس عالی شدن دستاورده، ولی فقط چند ماه کار کردن و یادگرفتن یه زبان برنامه نویسی، نه.
- کمربند مشکی گرفتن در یه هنرر رزمی دستاورده ولی چند ماه رفتن و جوگیر شدن، نه.
- خلاصه اینکه هر کاری که سخت باشه و بدست آوردنش زمان ببره و تعداد کمی هم بهش رسیده باشن، میشه یه دستاورد.
این «دستاوردها» باعث میشن آدم اعتماد به نفسِ واقعی پیدا کنه و یجور شادیِ درونی و آرامش واقعی به آدم میدن که با هیچ ماشین و پول و شهرت و قدرتی بدست نمیاد.
حرص نزدن هم که معلومه چرا باعث شادی واقعی میشه. وقتی دائم از حالِ خودت و چیزی که الان داری، ناراضی نباشی و دائم هم به خودت استرس و اضطراب هدیه ندی، خودش کمک میکنه که حالت خوبتر باشه. در غیر این صورت، هرچقدر که میخوای زور بزن و حرص بزن.
حرف آخر
حرف زیادی نیست، جز یه شعر از خیام که عقیده خودم هم هست:
در دهر هر آن که نیم نانی دارد *** از بهر نشست آشیانی دارد
نه خادم کس بود نه مخدوم کسی *** گو شاد بزی که خوش جهانی دارد
مخلصات،
مطلبی دیگر از این انتشارات
علمني الشرف: یا... زن بودن
مطلبی دیگر از این انتشارات
دانشگاه IUI: فرصتی بی نظیر و کاملاً رایگان
مطلبی دیگر از این انتشارات
شهرستان نیست، استانه.