حرامزادهء مظلوم، عادیِ پنهان شده

به نام خدا.

سلام.

خب خیلی از ماها هر روز احتمالاً فیلم و سریال نگاه میکنیم و اصلاً شاید راجب خیلی چیزا فکر هم نکنیم.

شما تا حالا فکر کردی راجب اینکه پشتِ این فیلم و سریالی که داری نگاه میکنی، آیا اصلاً «هدفی» میتانه باشه یا نه؟

بیاید یه نگاهی بندازیم به مفهومِ فیلم و سریال، توی این دوره زمانه.

نگاهِ درست به مفهوم امروزیِ «فیلم» و «سریال»

خب، بعضی چیزا انقدر ساده و پیش پا افتاده به نظر میان که ما آدما اصلاً بهشان توجه هم نمیکنیم، چه برسه به اینکه راجبشان درست و حسابی فکر کنیم.

اصلاً تا حالا فکر کردید که توی این دوره زمانهء ما، فیلم و سریال اصلاً یعنی چه؟

احتمالاً الان میگید خب این دیگه چه سوالیه؟ معلومه دیگه، یه بچه هم میدانه فیلم و سریال یعنی چه. درسته، یه بچه هم میدانه یعنی چه، ولی بزارید یه مثال بزنم:

اگه من از شما بپرسم «اصلاً میدانی سیگار یعنی چه؟»، شما چه جوابی میدی؟ بازم میگی «خب یه بچه هم میدانه سیگار یعنی چه». ولی میدانی من چه میگم؟

من میگم:

  • سیگار یعنی نابود شدن ریه ها.
  • سیگار یعنی افزایش خطر سرطان.
  • سیگار یعنی دور ریختن و دود کردنِ پولی که با زحمت به دست میاری.
  • سیگار یعنی به خطر انداختنِ سلامتی.
  • سیگار یعنی یه کارِِ غیر عقلانی و غیر منطقی.
  • و غیره . . .
حالا بازم میپرسم: توی این دوره زمانهء ما، فیلم و سریال اصلاً یعنی چه؟

جواب به این سوال

خب شاید شما با توجه به توضیحات بالا، هزار جور تعریفِ مفهومی از فیلم و سریال ارائه بدی که در جای خودش میتانه بحث جالبی هم باشه، ولی من توی این مقاله، با یه تعریف از فیلم و سریال توی این دوره زمانه کار دارم که خیلی جالب هم هست.

چه تعریفی حالا؟

فیلم و سریال یعنی: ابزارِ کنترل و جهت دادن به ذهن و عقایدِ آشکار و پنهانِ من و تو.

اونقدر ها هم فهمیدنش سخت نیست اگه یکم روش فکر کنید. این روزا، از طریق همین فیلم و سریالها، دارن هزاران جور افکار و عقاید رو وارد ذهن ما میکنن، بدون اینکه خودِ ما هم خبر داشته باشیم.

به جای توضیحِ بیشتر، بزارید اول راجب یه تکنیکِ به شدت تاثیرگذار در فیلم و سریال و رمان و کلاً «داستان»، حرف بزنیم، که بعدش مثالی که میزنم رو خوب تر متوجه بشید.

دلم رو بسوزان، خَرَم کن

ببینید، فرقی نداره که کدام شخصیتِِ یه داستان یا فیلم باشه، مهم اینه که چطوری داستان رو بنویسی و چطور اون شخصیت رو شکل بدی که باعث بشه آدما دلشان برای اون شخصیت بسوزه و باهاش همزادپنداری کنن و بهش حق بدن و قبولش کنن.

اگه دقت کنی، اکثر فیلم و سریال و کتاب و رمان هایی که خیلی تاثیر گذار بودن و هستن (و خواهد بود!)، از این قضیه استفاده (یا سوء استفاده) کردن برای تاثیرگذاریِ بهتر روی مخاطب و تحتِ تاثیر قرار دادنِ ذهن و فکر و عقاید و «نگاهش به دنیا و مسائل». شاید آخرین نمونهء خیلی موفقش هم همین فیلم Joker بود که اعتراف میکنم که روی خودِ من هم تاثیر داشت. بالاخره ما همه بنده احساسیم، ولی مهم اینه که احساساتِ ما «در چه جهتی» دارن برانگیخته و تحریک میشن.

با استفادهء درست از این تکنیک، فیلمساز ها و داستان نویس ها این توانایی رو پیدا میکنن که «هر» شخصیتی رو برای من و شما جذاب کنن و از همین طریق هم روی ذهن و عقاید ما تاثیر بزارن.

فرقی نداره اون شخصیت شِمر باشه یا یزید یا هرکول یا زئوس یا Joker یا هر شخصیت دیگه ای. مهم اینه که داستان جوری بره جلو و اتفاقاتی برای اون شخصیت بیفته که ما دلمان بسوزه براش.

همین که دل ما موجوداتِ ۲ پا سوخت، خَر شدیم و رفته پی کارش. دیگه نمیشه کاریش کرد.

حالا که یکم راجب این تکنیک حرف زدیم، بزار برسیم به اون مثالی که قول دادم، که در واقع موضوع اصلیِ این مقاله هم هست.

و حالا سریالی به اسم «بچه»

یه چند وقتی هست که این سریال داره از شبکه های ماهواره ای پخش میشه و خیلی ها هم دارن نگاه میکنن و چه دلها هم که به حالِ این «بچه» نسوخته.

ولی کدام «بچه»؟

سوال اشتباهه، بهتره بپرسیم «کدام حرامزاده»؟

کل این سریال حول محورِ ۲ تا «بچه»، یا بهتره بگم «۲ تا حرامزاده» میچرخه و سازندگانِ این سریال هم کاملاً خوب میدانن که چطور از اون تکنیکِ «دلم رو بسوزان، خَرم کن» استفاده کنن.

یه طرف قضیه ما یه «حرامزاده» داریم به اسم «حسن» و یه طرف دیگه هم یه «حرامزاده» دیگه داریم به اسم «اِفِ».

تمام طول داستان ما داریم میبینیم که چقدر این ۲ شخصیت، مظلوم واقع میشن و بهشان ظلم میشه و به اصطلاح چقدر گناه دارن. ولی از اون طرف، شخصیت های داستان که حرامزاده هم نیستن، یعنی «علی کمال» و «مُراد»، یکیشان که کلاً یه موجودِِ بی عرضه و تیتیش مامانیه (مُراد) و اون یکی هم که کلاً از اول تا آخر داره از زنش و مادرش بازی میخوره و یه جاهایی هم اون رو خشن و عصبی و بی کفایت نشان میدن و زنش (که یه اژدهای ۲ سرِ به تمام معنا هم هست) رو مظلوم نشان میدن.

پس:

  • از یه طرف ما «حسن» رو داریم که حاصل یه رابطه نامشروعه و از بچگی هم تو پرورشگاه بوده و بعدش هم یه عالمه سختی کشیده و کل عمرش هم یه آدمِ لات و مثلاً خلافکار و بی سر و پا بوده. هرچقدر هم که داستان جلو میره، جوری برای ما تداعی میشه که این حسنِ بیچاره چقدر گناه داره و چقدر هم بی کَس و تنهاس.
    مادرش هم که اسمش توی داستان «آسیه» هست، کلاً انگار از اولِ داستان حق باهاش بوده که قبل از ازدواج رابطه نامشروع داشته و یه بچه حرامزاده به دنیا آورده.
    داستان هم جوری ساخته شده و به من و شما نشان داده میشه که دلمان برای این «آسیه» بسوزه و از پدرش بدمان بیاد که چرا مثلاً به عشقِ دخترش احترام نزاشته. نکته داستان هم اینه که جوری به من و تو نشان میدن که انگار باعث و بانیِِ همه این بدبختی ها پدرِِ آسیه هست و این وسط، آسیه حتی با اینکه زنا کرده و یه بچه حرامزاده هم به دنیا آورده، اصلاً اشکالی نداره و خیلی هم گناه دارن هر دو، هم حسن هم آسیه.
  • حالا از اون طرفِ قضیه هم ما «اِفِ» رو داریم که یه بچهء ۵ یا ۶ ساله هست. اینجاست که داستان میشه «خر تو خر» یا بهتره بگیم «حرامزاده در حرامزاده». توی داستان، ما این رو میبینیم که مادرِ اِفِ وقتی میفهمه اِفِ پسر واقعیش نیست، شروع میکنه به بدجنسی کردن و به قولی «نامادری بازی» و چقدر هم که این «بچه» بیچاره زجر میکشه با اون سن کمش. کم کم هم که داستان جلو میره، میفهمیم که همین اِفِ هم محصولِ یه رابطه نامشروع بین همون «حسن» و یه دختر دیگه به اسم «آکچا» هست و اینجاست که گفتم داستان میشه «حرامزاده در حرامزاده». در طول داستان هم با استفاده از تکنیک های مختلف، سعی میشه که ما دلمان برای «این بچهء بی گناه» یعنی اِفِ هم بسوزه.

حالا جنبه های دیگه داستان و شخصیت های دیگه داستان هم هرکدام اگه بخوان به دقت بررسی بشن، مشکلات خودشان رو دارن. مثلاً مادرِ همون «آکچا» که اسمش هم «اَمینه» هست، از جوانی از طریق همین رابطه های نامشروع پول درمیاورده و در طول داستان هم به ما نشان داده میشه که انگار اصلاً هیچ اشکالی هم نداره و تازه خیلی از جاهای داستان هم همین زن میشه فرشته نجات و نقش آدم های خوب رو هم بازی میکنه و ما حتی ازش خوشمان هم میاد. دیگه راجب اون تیکه های طنزی که برای این شخصیتِ اَمینه درست کردن و باعث میشه ما ازش خوشمان بیاد و خَر بشیم، حرف نمیزنم دیگه.

یا مثلاً دخترِ خدمتکارِ خانهء همین «آسیه» هم با همون «مُراد» رابطه دارن و خیلی مثال های دیگه.

البته نکته مهم و عجیب اینه که در طول این داستان، جوری داستان پیش میره و شخصیت های داستان هم جوری تغییر میکنن (که توی داستان نویسی بهش میگن Character Arc) که ما دلمان برای همه این حرامزاده ها و زناکار ها بسوزه و بهشان هم حق بدیم و حتی دوستشان هم داشته باشیم.
یا به عبارتی، خَر بشیم.

خب این یه مثال کوتاه بود فقط. ولی اصل قضیه این نیست اصلاً.

عادیش کن برام، خودم بقیه راه رو میرم

البته، تا اینجا راجب دل سوختن و غیره حرف زدیم، ولی هدفِ اصلی این نیست که دلِِ من و تو بسوزه برای شخصیت های داستان، بلکه این خودش مقدمه ایه برای یه هدفِ اصلی تر.

چه هدفی؟

عادی سازیِ فرهنگِِ حرامزاده بودن و زناکار بودن.

اینجور فیلم و سریال ها، که کاملاً هم هدفمند و برای ضربه زدن به ارزش های دین اسلام، مخصوصاً تشیع، ساخته میشن، سخت در تلاش هستن که مفاهیمی که کاملاً برعکس و برخلافِ دستورات خدا و دین اسلام هست رو «عادی» کنن برای ما.

وقتی هم که چیزی برای آدمیزاد عادی بشه، دیگه بقیه راه رو خودش خوب بلده چطور با راهنمایی های شیطان، جلو بره.

بالاخره این سریال ها و فیلم ها هم یه چند روزی میان و میرن، ولی «تاثیراتی» که رو ذهن ها و عقاید و باورهای ما و صد البته روی ضمیر ناخودآگاهِ ما میزارن، به این زودیا از بین نمیره و اگر هم هوشیار و آگاه نباشیم، توی این تله ها میفتیم و اینجور چیزها برای خودمان هم «عادی» میشن و چه بسا ممکنه برای خود ما هم تبدیل به «عقیده» بشن و با نادانیِ تمام بیایم و توی ویرگول هم راجبش بنویسیم! درست مثل کسانی که گول این بازی های صهیونیست ها رو خوردن (بدون اینکه خودشان باخبر باشن) و میان توی ویرگول راجب Peter Lynch و Hilary Clinton مقاله مینویسن و اصلاً هم نمیدانن که این موجودات خودشان عروسک های خیمه شب بازیِ صهیونیست های پشت پرده هستن و هیچ هنری هم از خودشان نداشتن، جز «بله چشم قربان گفتن و دُم تکان دادن» برای ارباب های صهیونیستِ خودشان.

برگردیم به بحث فیلم و سریال ها.

این سریال ها و فیلم ها با این هدف ساخته میشن که من و تویی که اسم خودمان رو گذاشتیم مسلمان، عقایدمان جوری تغییر کنه که به اسم روشن فکری و مدرن و امروزی بودن و باکلاس بودن، به چیزهایی مثل حرامزاده بودن و زناکار بودن، به عنوانِ یه سری چیزهای «عادی و بی عیب و اشکال» و «حقوق انسان ها و حقوق بشر و غیره» نگاه کنیم و مثلاً «به حق و نظر های همدیگه احترام بزاریم».

این دقیقاً هدفِ همون کساییه که پشت پرده هستن (صهیونیست ها) و با سرمایه های میلیارد دلاری دارن تلاش میکنن که من و تو رو از راه خدا و راه حق و درست، منحرف کنن و مثلاً برچسبِِ روشن فکری و امروزی و مدرن بودن و باکلاس بودن بچسبانن روی پیشانی های ما.

حرف آخر

به هر حال، اینجور قضایا رو میشه توی خیلی از این فیلم و سریال های ترکی دید، اگه یکم دقت کنیم و فراتر از سطحِ قضایا رو ببینیم و یکم فکر کنیم راجبشان.

البته بجز اینها، اینجور «جریان» ها رو میشه توی اکثرِ فیلم های هالیوودی و غیره هم به وضوح دید، ولی این فیلم و سریالهای ترکی از این جهت بسیار تاثیر بدتری دارن که مردمشان ظاهر ها و عقاید و فرهنگی تقریباً شبیه به ما دارن و این باعث میشه برای ما آشناتر و قابل باورتر بشن و این، خطرِ این سریال و فیلم ها رو چند برابر میکنه.

اگه از چند سال گذشته به اینور رو خوب بررسی کنید، میبینید که چقدر این فیلم و سریال های ترکی، توی به گند کشیده شدنِ دختر پسرها و زن و مردها و کلاً‌ جامعه و عادی شدنِِ خیلی چیزها، تاثیر منفی داشتن. البته این فیلم و سریالها «تنها دلیل» نیستن و خیلی عامل های دیگه هم توی این قضیه تاثیر داشتن که مربوط به این مقاله نمیشه دیگه. من فقط خواستم راجب یه قسمت کوچیک از این قضایا صحبت کنم.

من فکر میکنم تنها کاری که ما از دستمان برمیاد، اینه که این سریال ها و فیلم ها رو نبینیم و نزاریم بچه های ما هم اینها رو ببینن. نباید فراموش کنیم که ذهن های ما اونقدر هم که فکر میکنیم قوی و ضد ضربه نیست و دائم هم تحت تاثیر شیطان و وسوسه های اونه و اینجور فیلم و سریالها هم تنها کاری که میکنن، هموار تر کردنِ راه برای تاثیرگذاریِِ بیشترِِِ شیطانه و البته دور تر شدن از خدا و پیامبر (ص) و امام ها و در نهایت هم «بدبختیِ ما».

البته، یادمان نره که یه بچه حرامزاده که خودش گناهی نداشته، ولی یه دختر و پسری که زنا میکنن و یه بچهء حرامزاده بوجود میارن، دارن گناه مرتکب میشن، اونم گناهی که گناه کوچیکی هم نیست.
کاری که این فیلم و سریال ها میکنن (مخصوصاً فیلم و سریال های ترکی)، اینه که ذهن ما از اصل قضیه (زنا کردن و گناه کبیره کردن) منحرف بشه و بعدش میان این شخصیت های داستان رو توی یه شرایطی میزارن که من و تو دلمان براشان بسوزه. ولی، ولی، ولی . . . هیچکدام از اینها اصل قضیه، یعنی زنا کار بودن رو تغییر نمیدن و هرچقدر هم که این شخصیت ها توی داستان زجر بکشن و ما دلمان براشان بسوزه، باز هم زناکار هستن.
به هر حال، هدف این مقاله فقط این بود که حواسمان به تکنیکِ «دلم رو بسوزان، خرم کن» و همینطور «عادی شدنِ یه سری چیزها» باشه و حواسمان باشه که هر فیلم و سریالی داره چجور مفاهیم و عقایدی رو وارد ذهن ما میکنه.

در آخر، کاش یکم بیشتر و دقیق تر به سکانس ها و صحنه ها و کاراکترها و اتفاقاتی که توی این فیلم ها هست، نگاه کنیم.

راستی، همه اون «خر شدن ها» رو هم با خودم بودم. ما به کسی توهین نمیکنیم خدایی نکرده.

مخلص همگی،

یا علی.