سریال‌های ترکی: یک نکته مثبت و ۳ نکته منفی

بسم الله الرحمن الرحیم.

سلام به همگی، مخصوصاً به اونهایی که در روز چندین سریال ترکی نگاه میکنن و در کمال تعجب، داستان‌های این سریال‌ها رو هم اصلاً باهم قاطی نمیکنن. فکر نکنید که اینجور آدمهایی کم هستن، اتفاقاً خیلی هم زیادن. کافیه یه سر به کانال‌های تلگرامی که این سریال‌ها رو برای تماشا و دانلود گذاشتن بزنین و کامنت‌های مردم رو بخوانید. البته، این آدمها رو از دید من نباید سرزنش کرد چون هر انسانی توی زندگیش یه دوره‌ای رو معمولاً داره که دلش نمیخواد هیچ کار خاص و مثلاً باارزش و بزرگی بکنه و فقط میخواد زمان بگذره و فکرش از اون چیزایی که ناراحتش میکنه، منحرف بشه. معمولاً همه ما اینجور دورانی رو داشتیم یا داریم یا خواهیم داشت، نه یک بار بلکه چندین بار.

مقدمه

آخرین (و اولین!) سریال ترکی (بجز این ۲ تای آخر) که دیدم یه سریال بود به اسم «فاطماگل» که چند سال پیش میداد (شاید ۷ یا ۸ سال پیش). البته کلاً در عمرم فقط ۳ تا از این سریال‌ها رو بصورت کامل دیدم که یکیش همین فاطماگل بود و ۲ تای دیگه رو طی یک سال اخیر دیدم.

اون موقع ها من، مثل خیلی های دیگه، اصلاً به این فکر هم نمیکردم که این سریال داره بصورت غیرمستقیم چه چیزایی رو توی ذهن من جاگذاری میکنه و خلاصه اصلاً به «تاثیرات» این سریال‌ها فکر هم نمیکردم. فقط دنبال این بودم که داستان سریال چیه و اگه جذاب بود، نگاه میکردم.

ولی توی این چند سال اخیر که در خیلی زمینه‌ها مطالعه کردم، کم کم روی نه تنها سریال‌ها بلکه فیلم و موسیقی و کتاب و رمان و غیره هم ریز میشدم که ببینم داره چه تاثیری روی من میزاره. یعنی یجورایی به چشم یه منتقد یا شاید یه «ریزبین» به این چیزها نگاه میکردم. این باعث شد که یکم این سریال ها رو از دورتر هم ببینم و تاثیرات اونها رو هم بهتر متوجه بشم.

بعد از دیدن این ۲ تا سریال، توی این نوشته کوتاه میخوام یک نکته مثبت و ۳ نکته منفی که راجب این سریال ها به نظرم میرسه رو بگم. البته من خیلی سریال‌های دیگه‌شان رو هم بصورت ناکامل دیدم که ببینم از چه تکنیک‌‌هایی استفاده میکنن و نقاط قوت و ضعفشان چیه، ولی خب بصورت کامل فقط ۳ تا رو دیدم.

نکته مثبت: مهندسی داستان

اگر مثلاً کتاب «Story Engineering» از Larry Brooks رو بصورت عمیق خوانده باشید و بعدش هم این سریال‌های ترکی رو ببینید، کاملاً براتان روشن میشه که چقدر در زمینهء «داستان» یا «قصه» یا «Story» اینها دارن قوی عمل میکنن. من کتابهای زیادی در این زمینه دیدم طی چند سال گذشته ولی هیچکدام به خوبیِ این کتاب نیستن. من یه مطلب راجبش قبلاً نوشتم که میتانید بخوانیدش.

حالا یعنی چه که قوی عمل میکنن در زمینه داستان؟

آقای Brooks توی کتابش ۶ تا مهارت (یا ویژگی) رو میگه که برای یه داستان خوب باید ازشان استفاده کرد (این قسمت رو از همون مقاله کپی کردم):

  • مهارت اول: Concept
    این همون ایده یا سرچشمه اصلی و اولیه هست که داستان ازش شروع میشه و شاخ و برگ میگیره. اینجا یاد میگیرید که Concept اصلاً چه هست و چطور باید باشه و خیلی چیزای دیگه.
  • مهارت دوم: Character
    اینم که میشه همون شخصیت و شخصیت پردازی و این چیزها.
  • مهارت سوم: Theme
    این میشه اون «حرفی» که داستانِ تو راجب دنیای واقعی میخواد بزنه.
  • مهارت چهارم: Story Structure
    این مهارت مهم هم راجب اینه که ساختار داستان باید چطور باشه. خیلی از داستان ها و رمان ها هم به خاطر اینکه یه ساختار درست و حسابی ندارن، شکست میخورن.
  • مهارت پنجم: Scene Execution
    کلاً یه «داستان» میشه یه مجموعه ای از «صحنه» ها که پشت سر هم اجرا میشن. اینجا یاد میگیری که چطور از یه صحنه داستان به صحنه بعدی بری و اینجور چیزها.
  • مهارت ششم: Writing Voice
    اینم که میشه سالاد و زیتون پرورده! این همون «صدای» نویسندس، یعنی چیزی که نویسنده ها رو از هم متمایز میکنه.

وقتی که با این دانش، سریال‌های ترکی رو ببینید، متوجه خواهید شد که چقدر قوی عمل میکنن و چجوری باعث میشن آدم جذب سریال‌های اینها بشه. مثلاً:

  • سراغ Concept هایی میرن که برای فرهنگ و مردم کشورهایی مثل ایران و ترکیه و غیره جذاب و یجورایی «جنجالی» هستن. مثلاً دختری که بهش تجاوز میشه، انواع خیانت‌ها، ظلم در حق بچه‌ها و زن و دختر (یا حتی پسر و مرد)، فرار کردن از خانه با دوست‌پسر و دوست‌دختر، عشق‌های عجیب‌غریب، مسائل جنسی، بازگشت عشق جوانی بعد از ۲۰ سال (!) و هزار چیز دیگه که خودتان هم شاید بدانید. همه اینها، چه خوب چه بد، مسائلی هستن که اکثر انسان‌ها رو جذب میکنن.
  • در زمینه Character و شخصیت ها، همگی اون ویژگی‌هایی که آقای Brooks گفته رو دارن. یعنی مشخصه که اینها کی هستن و چه میخوان و گذشته‌شان چه بوده و خلاصه خیلی خوب این شخصیت‌‌ها رو ساخته و پرداخته میکنن و میندازن جان همدیگه!
  • در زمینه Scene Execution و Story Structure هم که از دید من سخت‌ترین بخش یه داستان هست، خیلی خوب عمل میکنن و مثل خیلی از سریال‌های ایرانی، ضعیف نیستن.
  • در زمینه Theme و Writing Voice هم همینطور.
خلاصه اینکه همه اینها دست به دست هم میدن که یه داستان، جذاب و تاثیرگذار باشه.

۳ نکته منفی: راه رو باز کنید برای از دست دادن «معصومیت»

این برمیگرده به همون «تاثیرات» که اول توی بخش مقدمه گفتم. این سریال‌ها، مستقیم یا غیرمستقیم باعث موارد زیر میشن:

  • عادی شدن و شکسته شدنِ قبح خیلی چیزها.
    من یادمه یه زمانی اگه توی یه فیلمی یه بوسه هم میخواست نشان بده، کل اعضای خانواده‌ها بسیج میشدن که یه وقت بچه ها این چیزها رو نبینن (البته نه اینکه اگه بزرگ ها ببینن خوبه ها). یا مثلاً یه زمانی شاید حتی حرف زدن راجب «دوست‌پسر» و «دوست‌دختر» به این سادگی ها نبود. یا مثلاً خیانت کردن و روابط نامشروع رو به این راحتی ها نمیشد راجبشان حرف هم زد، چه برسه به اینکه انجام بدی. خلاصه اینکه این سریال ها خیلی این فرایندِ عادی شدن رو سرعت میدن و قبح خیلی چیزها رو هم برای ما میشکنن. این خیلی چیز مهمیه چون انسان موجودیه که تا وقتی قبح چیزی براش نشکنه، جرات نمیکنه سمتش هم بره، ولی کافیه حتی توی یه فیلم هم ببینه که اون چیزی که ازش میترسیده، خیلی راحت داره انجام میشه. همین باعث میشه که تشویق بشه که کمتر بترسه و به مرور هم کامل اون قبح شکسته میشه و البته این قضیه نه فقط برای آدمِ دیندار بلکه برای یه آدمِ بی‌دین هم چیز خوبی نیست. من کسایی رو میشناسم که مثلاً توی این روابط جنسیِ قبل از ازدواج غرق شدن و الان به جایی رسیدن که به هیچ دختری نمیتانن برای ازدواج اطمینان کنن و با اینکه خودشان هم خیلی عذاب میکشن، ولی کاری از دستشان برنمیاد.
  • خوشگل نشان دادنِ خیلی چیزهایی که در دنیای واقعی واقعاً خوشگل نیستن.
    بهترین مثال برای این میشه «طلاق». خیلی از این سریال‌ها میان مثلاً نشان میدن که فلان زن با شوهرش بر به مشکل میخورن و بعد خیلی خوشگل و راحت هم از هم طلاق میگیرن و بعدش (بعدش جالبه!) انواع و اقسامِ خوشبختی‌ها و حال‌‌های خوب به سمتِ اون زن یا مرد سرازیر میشه. مثلاً زنه طلاق میگیره بعدش یهو فلان شرکت بهش زنگ میزنه و یه قرارداد میلیون دلاری باهاش میبنده تا دستور پختِ فلافلش رو بخره! یا مردی که طلاق گرفته یهو زیباترین و خوش اخلاق ترین و همه چیز تمام‌ترین دختر دنیا و «اون عشقی که همه عمر دنبالش بوده» رو میببینه! انقدر این طلاق گرفتن رو ساده و رویایی و خوشگل نشان میدن که آدم به خوش میگه کاش زودتر ازدواج بکنم و بعدش طلاق بگیرم. دیگه نمیان نشان بدن که طلاق گرفتن یه عالمه سختی ها هم داره.
    یه مثال دیگش هم میشه فرار کردن دختر از خانه با «عشقش». باهم فرار میکنن و یه زندگی مملو از عشق و آرامش و خوشبختی رو هم تجربه میکنن و انگار نه انگار که اصلاً اتفاقی هم افتاده. آدم پیش خودش میگه همین الان ماشین رو بزنم بیرون و برم یه دختری رو بدزدم و بریم روی کوه‌ها در اوج عشق زندگی کنیم. دیگه نشان نمیدن که اگه با دختری فرار کنی، به احتمال زیاد، خانوادهء اون دختر تعداد دسته‌بیل های زیادی رو از روزنه‌های بدنت عبور خواهند داد و اون دختر هم...
  • سوء استفاده از عشق.
    من هیچوقت عشق رو رد نمیکنم و نمیگم که چیز بدی هست. اتفاقاً ان شاء الله که برای خودم هم اتفاق بیفته ولی در قالب ازدواج. منتها حرف اینه که این ورژنی از عشق که توی این سریال ها نشان داده میشه، تقریباً هیچ فرق با جنون و دیوانگی (و یا خیلی جاها هم شاید خریت) نداره. این مورد سوم هم یجورایی ربط پیدا میکنه به دو مورد قبلی ولی خب انقدر از دید من مهم بود که جدا بیارمش.
    مثلاً هیچ عقل سالمی حکم نمیکنه که آدم یه دختری رو برداره و فراری بده. یا هیچ عقل و وجدان سالمی حکم نمیکنه که قبل از ازدواج هزار جور بلا سر دختر مردم بیاری. یا خیلی از خشونت‌ها و تصمیم ‌های انفجاری و فورانی که به اسم عشق توی این سریال ها میگیرن، واقعاً بیشتر برای دراماتیک کردنِ داستان و تاثیرگذاری بیشتر روی ذهن و جذبِ بیشترِ من و شما هست تا اینکه بخواد دنیای واقعی رو نشان بده.
    من فکر میکنم توی دنیای واقعی، خیلی از او کارهای عجیب غریبی که اینها توی سریال هاشان نشان میدن، اصلاً عقلانی و منطقی نیست و دیگه خیلی «زیاده روی» هست و احتمالاً اثرات منفی زیادی خواهد داشت.
    عشق چیز قشنگی هست ولی اگه عقلانی هم باشه. اونجور عشق‌هایِ عجیب و غریب معمولاً فقط برای داستان هاست و فقط هم تا لحظه وصال ادامه داره. به محض اینکه ۲ نفر بعد از ۲۰۰ قسمت به هم رسیدن، دیگه چیزی برای نگاه کردن باقی نمیمانه! زندگی واقعی اینجور نیست و اصل کار تازه میشه بعد از وصال و ازدواج.
خلاصه اینکه این ۳ نکتهء منفی از دید من بسیار «تاثیرات» مخرب و خطرناکی روی روح (و شاید بعداً جسم) انسان‌ها میزارن. تاثیراتی که شاید خیلی‌هاشان هم قابل جبران نباشه...
معصومیت، خیلی چیز قشنگ و قیمتی و نایابی هست (مخصوصاً برای دختر و زن از دید من) که اگه از دست بره، برگرداندنش به این سادگی ها نیست.

حرف آخر

طی چند سال اخیر، تنها سریال ایرانی که دیدم اون قسمت های مربوط به مهندسی داستان رو خوب درآورده، سریال «آقازاده» بود.

تا قبل از اینکه سریال «آقازاده» رو ببینم، یجورایی اعتقادم این بود که تا وقتی از مسائلی مثل تجاوز و خیانت و بدبختی و مسائل جنسی و لُختی زن و دخترها و اینجور چیزها، مثل سریال های ترکی، استفاده نشه، سریال‌های ایرانی نمیتانن با ترکی ها رقابت کنن و آدم رو جذب کنن. ولی بعد از دیدن آقازاده نظرم عوض شد و بیشتر به حرفهای آقای Brooks توی کتابش ایمان آوردم.

از دید من واقعاً زیبا بود و نشان داد که اگه واقعاً علمش رو کسی داشته باشه و سرمایه‌گذاری هم بشه، ایران هم سریال‌های بی‌نظیری میتانه بسازه که اتفاقاً تاثیرات مثبت هم روی روح (و شاید بعداً جسم ما) داشته باشن، نه منفی.

به هر حال مخلصاتیم،

یا علی.