شکست اهمال‌کاری: یا کشف رابطه بین باد معده و شقیقه

بسم الله الرحمن الرحیم.

سلام.

یادمه توی دوران دبیرستان و مخصوصاً یکی ۲ سال آخر که قرار بود کنکور بدم، همش منتظر بودم شنبه بیاد و بعد من شروع کنم درس خواندن. انقدر این شنبه‌ها آمدن و رفتن و من درس خواندن رو شروع نکردم که دیگه ۲ سال از دبیرستان گذشته بود و رفتم سربازی.

نمیدانم اصلاً این کار درستیه که ما حتماً صبر کنیم که سال نو بیاد و بعد تصمیم بگیریم به یه اهدافی برسیم، ولی خب بالاخره همین هم میتانه یه بهانه یا دلیل خوبی باشه برای «شروع».

ولی مشکل اینجاست که «شروع» همیشه آسانه و ساده، ولی «ادامه دادن» سخت‌تر و البته «به پایان رساندن» هم از اون سخت‌تر.

چرا اینجوریه؟

هرکسی میتانه یه هدفی برای خودش انتخاب کنه و یه چیزایی توی این زندگی بخواد. «خواستن» که کاری نداره، هرکسی میتانه قشنگ روی تختش دراز بکشه و یه آهنگ مورد علاقش رو هم بزاره و در اوج «راحتی» راجب هدف‌ها و خواسته‌ها و رویاهای مختلف فکر بکنه.

ولی چرا اکثر آدما نمیتانن به اهدافشان برسن؟ چرا همه خوب شروع میکنن ولی خوب ادامه نمیدن و از اون مهمتر، خوب به پایان نمی‌رسانن؟ دلیل اصلیش چیه؟ چقدر خوب میشد اگه آدمها میتانستن به همون خوبی که شروع میکنن، به همون خوبی هم ادامه بدن و به همون خوبی هم به پایان برسانن، نه؟ اگه آدمها اینجور بودن، دنیا چقدر تغییر میکرد، نه؟

پس دلیل اصلیِ اینکه ما نمیتانیم اینجور باشیم، چیه؟

نظرها که متفاوته و هرکسی هم برای خودش میتانه یه حرفهایی بزنه. به نظر من، این قضیه ۲ تا دلیل اساسی داره:

  • ارادهٔ ضعیف.
  • تجربیاتِ نیمه‌کارهٔ روی هم جمع شده (که خودش باعثِ ضعیف‌تر شدنِ همون اراده میشه دوباره).

منظور من از اراده چیه اینجا؟

اگه بخوایم مثل فلاسفه بریم دنبال «بازی با کلمات»، سر از ناکجاآباد درمیاریم، پس بهتره همینجا اول بگم که منظور من از «اراده» چیه.

اراده یعنی داشتنِ این توانایی که یه هدفی رو انتخاب کنی و حرکت به سمتش رو شروع کنی و مسیر رو ادامه بدی و به پایان برسانی و به هدفت برسی.

یعنی ۴ مرحله:

  • انتخاب
  • شروع حرکت
  • ادامهء حرکت
  • پایان

چرا اراده؟

گفتیم اکثراً این رو قبول دارن که «شروع» آسانه، مخصوصاً اگه علاقه و شوق و ذوق و انگیزهء قوی هم وسط باشه.

پس اگه مشکلی وجود داره، باید بریم سراغ مرحلهء سوم، یعنی «ادامه دادن».

چرا؟ چون اگه نقطهء A جایی باشه که الان هستیم و نقطهء B هم هدفمان باشه، چیزی که میتانه ما رو از A به B برسانه، فقط همین «ادامه دادن» هست و بس.

حالا فرض کن که شروع کردی و داری خوب هم پیش میری. ولی تا اینکه کار سخت میشه و به یه مانع برمیخوری، انگیزه و حس خوب و همه چیز یهو انگار از بین میره.

چرا اینجوریه؟ چون ارادهء ضعیف، باعث میشه آدم نتانه ادامه بده و این قضیه ربطی به علاقه داشتن به اون کار هم نداره.

حالا واکنش ما چیه؟

واکنش :)
واکنش :)

معمولاً واکنش ما اینه که:

  • ناراحت میشیم و خودخوری میکنیم که «خدایا چرا نتانستم؟ چرا نمیتانم؟».
  • ناامید میشیم.
  • یهو انگار ذهنمان پُر میشه و کلافه میشیم.
  • و در آخر هم برای اینکه از این کلافگی و حس‌های منفی خودمان رو نجات بدیم، کلاً اون کار رو نصفه‌نیمه ول میکنیم و میریم یکم توی اینستاگرام و یوتوب میچرخیم یا یکم دلقک‌بازی‌های خندوانه و غیره رو نگاه میکنیم که یکم از این عذاب و درماندگی کم بشه (البته بصورت کاذب).
  • بعدش خسته و درمانده و ناراحت از اینکه چرا نتانستیم ادامه بدیم و به هدف برسیم، شروع میکنیم دنبال «راه چاره» توی سایت‌ها و کتاب‌ها و فیلم‌ها و موسیقی‌ها و رمان‌ها و غیره، میگردیم. شاید هم بریم پیش روانشناس یا مشاور.
  • نتیجه میشه اینکه هرکدام از این‌ها ممکنه یه جرقهء کوتاه‌مدت توی ذهن ما بزنن و باعث بشن دوباره یه ذره از اون کار (یا یه کار جدید!) رو ادامه بدیم و باز دوباره همون آش و همون کاسه.
  • یعنی دوباره همون «ارادهء ضعیف» خودش رو نشان میده و آدم دوباره «ادامه دادن» رو ول میکنه و همون ناراحتی‌ها و... این چرخه انقدر ادامه پیدا میکنه که ارادهء آدم لگدمال بشه...
ولی اینها همش آب در هاون کوبیدنه و بس.

قبل از اینکه بگم چرا، یه مثال.

یه مثال

فرض کنید یه نفر باشگاه بدنسازی رو شروع کرده.

  • روز اول که به اندازهء یه خرمگس هم زور نداره.
  • یکی دو هفته که تمرین میکنه، حس میکنه زورش هم داره زیاد میشه و انگار یه تغییرات خیلی کوچیکی هم احساس میکنه خودش برای خودش.
  • ۲ یا ۳ ماه ادامه میده و زورش و بدنش هم تغییرات خوبی میکنه که بجز خودش، بقیه هم میتانن حس کنن.
  • بعد یهو فِسسسسسسسسسسسسسسسس، بادش میخوابه. چرا؟ چون دیگه مثل اول نمیتانه ادامه بده و به قول معروف شُل شده و خوب تمرین نمیکنه.
  • بعد هم کم کم این روندِ منفی رو تا جایی ادامه میده که دیگه باشگاه رو ول میکنه.
  • بعد ناراحت میشه که چرا اینجوری شد و خودخوری میکنه.
  • ۶ ماه میگذره و از خودش میپرسه «اگه این ۶ ماه باشگاه رو ول نمیکردم، الان اندامم چجوری بود؟»
  • خلاصه این خودخوری‌ها و ناراحتی‌ها بوجود میاد و این دوست ما دنبال «راه چاره» میگرده که «چطوری دوباره برگردم باشگاه و ادامه بدم؟»
  • شروع میکنه هزار تا کتابِ self help میخوانه و سخنرانی انگیزشی و از این چرندیات گوش میده و فیلم‌های به قول معروف inspirational و motivational نگاه میکنه.
انگار توی این کتاب‌ها و فیلم‌ها و سخنرانی‌ها، دنبال یه معجزه‌ای هست که یهو این آدم رو متحول کنه و اصلاً این آدم بشه یه آدم دیگه!
به خودش میاد میبینه ۶ ماه دیگه هم گذشت! اگه این ۶ ماهِ دوم رو هم باشگاه میرفت اندامش چطوری میشد؟!

حالا چرا آب در هاون کوبیدن؟

چون این کارها و این کتاب خواندن‌ها و فیلم دیدن‌ها و سخنرانی‌ها، به همون اندازه احمقانه هست که یه نفر بیاد بگه:

داداش برای اینکه عضلهء جلوبازوت قوی و گنده بشه، کتابِ The Power of Habit رو در ۳ ستِ ۱۲ تایی بخوان و برای داشتنِ six pack هم کتاب اثر مرکب رو در ۵ ستِ ۸ تایی بخوان!

ببخشید ولی *** چه ربطی به شقیقه داشت؟

وقتی من در زمینهء «عمل کردن» ضعیفم، قوی‌تر کردنِ «علم و دانش» که کمک چندانی به من نمیکنه.
اینها اصلاً ۲ تا دنیای متفاوت هستن.

اگه کسی میخواد جلو بازوش بزرگ و قوی بشه، باید با دمبل یا هالتر یا یه وسیلهء دیگه، حرکات مخصوص به جلو بازو رو انجام بده (عمل)، نه اینکه کتاب بخوانه (علم). بله این درسته که همین علم هم میتانه به آدم کمک کنه که در اون عمل هم نتیجه بهتری بگیره، ولی این یه موضوع دیگه هست و ربطی به این مقاله نداره.

حرف اینه که ارادهء ضعیف، در درجهء اول با عمل تقویت میشه، نه با کتاب و فیلم و داستان.

و برای این بود که گفتم «آب در هاون کوبیدن». چون شما صبح تا شب هم اگه کتاب بخوانید، عضله جلو بازو (که به عمل احتیاج داره)، تغییری نخواهد کرد.

خلاصه اینکه...

ارادهء انسان هم همینطوره.

ارادهء انسان هم دقیقاً مثل عضله هست. ازش کار بکشی قوی میشه، ولش کنی ضعیف میشه، به همین سادگی.

هیچ راز و معجزه‌ای در هیچ‌‌جا وجود نداره و تنها چیزی که به آدم میتانه کمک کنه به اهدافش برسه (برای اون مرحلهء سوم یا «ادامه دادن») داشتنِ ارادهء قوی هست و بس.

و نکته مهم اینه که هر بار که انسان یه کاری رو شروع میکنه و نصفه‌نیمه ولش میکنه، در حقیقت داره یا دستای خودش گند میزنه به ارادهء خودش، اونم گَندی که بعداً جمع کردنش سخت‌تر میشه.
اگر یک راز در این زمینه وجود داشته باشه، اینه که آدم باید یاد بگیره که «خودش رو مجبور کنه» و «کاری که شروع کرده رو، هر طور که شده، تمام کنه».

و چه زیبا گفت حضرت علی (علیه‌السلام) که:

حضرت علی (علیه‌السلام):
أفضل الأعمال ما أکرهت علیه نفسک.
برترین کارها، کاری است که نفس خود را بر انجام آن مجبور گردانی.
بحار الأنوار: ج۷۵ ص۶۹ (حدیث شماره ۲۰)

و البته این حدیث بی‌نظیر از امام رضا (علیه‌السلام):

اَلْمَشِيَّةُ اَلاِهْتِمَامُ بِالشَّيْءِ وَ اَلْإِرَادَةُ إِتْمَامُ ذَلِكَ اَلشَّيْءِ.
خواستن و طلب کردن یعنی اینکه به انجام یک چیزی اهتمام کنی، و اراده یعنی اون چیز رو به اتمام برسانی.
بحارالانوار، ج۷۵، ص۳۵۶

البته همین متنی که من الان نوشتم هم ممکنه برای چند ساعت یا چند روز کمکی به کسی بکنه، ولی بازم تا مشکل بصورت ریشه‌ای حل نشه و اون «عضلهء اراده» تقویت نشه، تغییر چندانی توی زندگی آدم اتفاق نمیفته و به اهدافش هم نخواهد رسید و فقط کوهی از «شروع شده‌های به پایان نرسیده» رو خواهد ساخت.

پس، رابطهء بین باد معده و شقیقه چیه؟ نکته اینجاست که رابطه‌ای ندارن با هم. البته اگه منطقی بشینیم فکر کنیم که آیا چیزایی که داریم ازشان فرار میکنیم و به تعویق میندازیمشان، «واقعاً» انقدر سخت و نشدنی هستن؟؟؟
  • حالا ممکنه بپرسید که «خب چطوری خودم رو مجبور کنم؟»
  • منم میگم «با مجبور کردنِ خودت» :)
  • نه خب آخه چطوری؟
  • اونطوری :)
  • یعنی چطوری؟
  • یعنی اینطوری.
  • واقعاً چطوری؟
  • با مجبور کردنِ خودت. چطوری نداره :)

من ماندم که این انسان‌های بیچاره‌ای که در طول هزاران یا میلیون‌ها سال روی کرهء زمین زندگی کردن، وقتی اثر مرکب و دیگر کتابهای self help آمریکایی نبوده، چطور اینهمه کارهای بزرگ کردن؟!

خلاصه که چه کنیم که این موجودِ ۲ پا خوشش نمیاد یه سری سختی‌های ? کوتاه مدت و گذرا? رو تحمل کنه و همش دنبال میانبر و راحتی هست همیشه و فقط میخواد کارهایی رو بکنه که «دوست داره»؟

خب، اینم از آخرین مقالهء سال ۱۳۹۹.

سال نو شما مبارک،

ان‌شاءالله که امسال سالی باشه که به جای کتاب خواندن، اراده‌ها رو‌ قوی کنیم.

اگه خواستید میتانید به کانال تلگرام من هم سر بزنید (کانال بیشتر مطالبش مذهبی و دینی و مباحث عقلی هست). برای ارتباط با من هم میتانید از این ID تلگرامی استفاده کنید.

یا علی.