در حال یادگیری دانشها یا در حال جمعآوری کتابها؟
عَر عَر و هنر: شاید تضاد، جواب باشه
بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام.
تا حالا فکر کردید اصلاً «هنر» یعنی چه؟ ما عادت داریم که راجب کلماتِِ مختلف، یه سری «مفاهیمِ غیر قابل توضیح» رو توی ذهن هامان بسازیم (یا برامان بسازن) و تا آخر عمر هم دیگه یه سوال ساده نمیپرسیم که اصلاً این کلمه ای که یه عمر میگفتیمش، به چه معنی بود. حالا این کلمهء «هنر» هم یه اینجور کلمه ایه. به معنیش فکر کردید؟ یا اینکه فقط اون «تصوراتی» که توی ذهنتان ازش دارید رو به عنوانِِ تعریف، قبول کردید؟
تعریفِ هنر
تعریفِ «اون» هنر که همهء آدما هم با شنیدنِ این واژه به ذهنشان میاد، یه چیزی تو مایه های زیره:
هنر یا تِکنِس (به یونانی: Τέχνες) مجموعهای از آثار یا فرآیندهای ساخت انسان است که در جهت اثرگذاری بر احساسات و هوش انسانی یا بهمنظور انتقال یک معنا یا مفهوم، خلق میشوند. همچنین میتوان گفت هنر، توانایی و مهارتِ خلقِ زیبایی است.
حالا این وسط یکی هم باید بیاد به ما بگه که اصلاً «زیبایی» یعنی چه؟!
مسئله اینه که این تعریف رو ۹۹٪ از ماها توی زندگیمان اصلاً نمیبینیم و اصلاً هم برامان مهم نیست و اصلاً هم دنبالش نمیریم. برای ما مهم اون چیزیه که توی ذهنمان ساختیم و بهش باور داریم، همین. برای ۹۹٪ از ماها اصلاً اهمیتی نداره که «خودِِ زیبایی» یعنی چه، بلکه مهم فقط اینه که به عنوانِ یه انسان، میتانیم تشخیص بدیم که فلان موسیقی و نقاشی و غیره، «زیباست» و دیگه حوصله این رو نداریم ببینیم که خودِ زیبایی اصلاً یعنی چه. هرچند که در زمینهء این «تشخیصِ خودِِ زیبا بودن» هم هزار جور عامل دیگه هست که روی نظر و عقیده های ما تاثیرگذار هستن، مثل فرهنگ و خانواده و غیره.
یعنی خیلی از کلمات وجود دارن که ما اصلاً به «معنیِ اصلیِ خودِ اون کلمه ها» کاری نداریم و بیشتر با استفاده از یه سری «مثال ها»، اونها رو برای خودمان تعریف کردیم و یه سری «تصورات و عقاید» توی ذهنمان ساخته شدن. مثلاً تا اسم هنر بیاد، چیزهایی مثل موتزارت (موسیقی دانِِ معروف و عشقِ خودِ من!) و فلان نقاش معروف و فلان شاعر معروف و فلان مجسمه سازِ معروف و غیره، به ذهن ما میاد و «هنر» رو با استفاده از این «مثال» ها برای خودمان توی ذهنمان تعریف کردیم، نه با استفاده از تعریفِ خودِ «هنر».
یعنی یه کلمه میتانه جوری استفاده بشه که یا اصلاً ربطی به معنیِ اصلیِ خودِ کلمه نداره، یا اینکه خیلی دوره معنیش. مثالهایی از این رو میتایند توی ادبیات و شعرها، در قالبِ خیلی از آرایه های ادبی مثل استعاره و غیره هم ببینید.
البته حتماً هم لازم نیست که این نوع کاربرد فقط توی ادبیات باشه. توی کوچه بازار و بین افرادِ عادی هم خیلی زیاد میتانیم این رو ببینیم که یه کلمه ای، در جایی به کار رفته که با معنیِ اصلیِ خودش خیلی تفاوت داره.
مثلاً ۲ مثالِِ غیر مودبانه و یه مثالِ مودبانه:
- طرف یه کاری میکنه و ما بهش میگیم «عجب خری هستی تو».
الان منظورِ واقعیِ ما چیه؟ طرف واقعاً خره؟ مگه انسان نیست؟ چرا بهش گفتیم خر؟ مگه خر چه ویژگی های بدی داره که ما به اون شخص گفتیم خر؟ من خودم توی روستا بزرگ شدم و تنها چیزی که از خر ندیدم، خریته! بجز یک مورد که اگه تا آخر مقاله بخوانید، متوجه خواهید شد!!! - به یه نفر میگیم «گُه نخور».
این یعنی چه؟ مگه آدم گُه میخوره؟ اصلاً منظورمان چیه وقتی این حرف رو به یه نفر میزنیم؟ دروغه که طرف واقعاً در حال گُه خوردن باشه، نه؟ اصلاً چطور شد که این کلمهء «گُه» معادل شد با «حرفِ بی ربط و بی منطق» یا هر معنیِ دیگه؟ پس میبینیم که اینجا هم کلمهء «گُه» در کنارِ فعلِ «خوردن» آمده، در صورتی که احتمالاً هیچکدام از ما تا حالا ندیدیم کسی واقعاً گُه رو خورده باشه (ببخشید بابتِ این مثالِ حال بهم زن). - به یه نفر میگیم «هنر این نیست که خشمگین بشی، هنر اینه که خشمت رو کنترل کنی».
خب، اینجا ما داریم از کلمهء «هنر» استفاده میکنیم، ولی واقعاً منظورمان «اون» هنر نیست. منظور ما از به کار بردنِ کلمهء «هنر» برای «کنترل خشم»، چیه؟ حتماً این کنترل کردنِِ خشم یه چیزی داره که ما بهش میگیم «هنر»، ولی مطمئناً منظورِِ ما از این کلمه، «اون» هنری که توی تصوراتمان و با استفاده از «مثال ها» ساختیمش، نیست.
حالا من نمیخوام بیشتر از این واردِ جزئیاتِ این کلمات و مفاهیم بشم چون میدانم حوصله اش رو هم ندارید. هدف این بود که ببینیم:
- یک) ما آدما خیلی وقتها معنیِِ اصلیِ خیلی از کلمات رو نمیدانیم و فقط یه مفهوم و تصورِ ذهنی ازش داریم که با استفاده از مثالها ساخته شده و همون رو هم «درست» میدانیم.
- دو) خیلی وقتها هم از کلمات، در جاهایی استفاده میکنیم که ربطی به اون مفهوم و تصورِ ذهنیِ قبلیِِ خودمان (یا بقیه) نداره.
من با این شمارهء دو کار دارم توی این مقاله.
حالا در رابطه با همون کلمهء «هنر»، وقتی که اون رو در کنارِ «کنترل خشم» به کار میبریم، منظورمان چیه؟
شاید خیلی جوابهای مختلفی به این سوال وجود داشته باشه، ولی من خودم برای این تعریفِ از هنر، از مفهومِِ «تضاد» استفاده میکنم (که البته «اون» هنری که مد نظر همه هست رو هم میتانه تعریف کنه).
حالا یعنی چه این؟
اگه خیلی دقیق بشید روی آثار هنریِ مختلف و هرچیزی که بشه اسم «هنر» روش گذاشت، میبینید که همه اونها رو میتانید با «تضاد» توضیح بدید:
- مثلاً نقاشی چیزی نیست جز تضاد بین رنگ ها (سیاه و سفید هم رنگ هستن). مثلاً توی یه نقاشیِ سیاه و سفید یا همون طراحی یا هرچیزی که شما اسمش رو میزاری، وقتی یه جایی سیاهه و یه جایی سفید، اون سیاهی ممکنه برای ما به عنوانِ «سایهء» یه جسم تعریف بشه (مثل عکس بالا). یا مثلاً توی یه نقاشیِ رنگی، هرچقدر اجسام دورتر باشن، کمرنگ تر کشیده میشن و غیره. ولی کلاً اگه بصورتِ خیلی مفهومی و کلی به یه نقاشی نگاه کنیم، داریم فقط تضاد بین رنگ ها رو روی کاغذ میبینیم که ذهن ما رو گول میزنن که باور کنیم چقدر شبیه به واقعیت هستن.
- یا مثلاً موسیقی هم چیزی نیست جز تضاد بین «نُت ها» و «استراحت ها». کسایی که نظریه موسیقی بلدن، اگه یکم مفهومی مسائل رو ببینن، میبینن که موسیقی اتفاقاً بهترین مثال برای این «تضاد» هست. مثلاً همهء اون مفاهیمِ interval ها و chord ها و melody و voice leading و مفاهیمِ کلی ترِ structure و arrangement و غیره، همگی مثال هایی از تضادِ بین نُت ها و استراحت ها (حالا یا در تضاد با خودشان یا درمقابل همدیگه) هستن.
- یا مثلاً مجسمه سازی رو میتانیم به شکل تضاد بین حجم ها و عمق ها تعریف کرد. یعنی حتی ریزترین texture ها هم میتانن بصورت حجم ها و عمق های کوچیکی تعریف بشن که در مقابل حجم ها و عمق های بزرگ تر، تضاد دارن.
- یا مثال های دیگه . . .
پس میبینیم که «تضاد» میتانه تعیین کنه که یه چیزی هنری هست یا نه. ولی نه هر تضادی!
تضادی میتانه باعث این بشه که بتانیم به یه چیزی بگیم «هنری»، که یه سری ویژگی ها داشته باشه. شاید بشه گفت فقط «یه تضادِ منطقی» هست که میتانه اینجور ویژگی هایی رو به اون اثر بده.
مثلاً همون نقاشی رو اگه ببینید، اگر ما همینطور الکی بیایم و یه سری خط ها و رنگ ها رو روی یه صفحه بپاشیم، نه تناسبی دارن و نه معنی و مفهومِِ خاصی رو میرسانن و نمیشه اصلاً اسم هنر روش گذاشت. یا مثلاً ما نمیتانیم نُت های موسیقی رو همینجور الکی بریزیم روی صفحه و انتظار داشته باشیم یه قطعهء موسیقیِ هنری هم داشته باشیم.
حالا این «منطقی بودنِ تضاد» رو کی تعیین میکنه؟! اون بماند برای یه مقاله دیگه.
هرچند که یه سری آدمها که اسم خودشان رو میزارن روشن-فکر و مُدرن، چند سالی هست که همون خط خطی های بی معنیِ روی بوم نقاشی و قطعه های گوش خراشِِ موسیقیِ atonal و عر عر کردنِِ خر رو هم به عنوان اثر هنری تعریف میکنن.
پس «هنر، یه تضادِ منطقیه» و جایی که تضاد ها با هم یجور تناسب داشته باشن و منطقی به نظر بیان، چیزی که میشه اسمش رو گذاشت «هنر»، بوجود میاد.
ولی همه این توضیحات چه ربطی به عَر عَرِ خر داشت؟
عر عر و هنر
حالا بیاید به این عر عر کردنِ خر نگاه کنیم. آیا هنری توی این کار هست؟ احتمالاً دوستانِ روشن فکر بیان و هزار دلیل بیارن که بله عر عر کردنِ خر هم هنریه و یه زیباییِ خاصی توی عر عر کردنِش وجود داره که فقط «سالکانِِ طریق» اون رو میفهمن! ولی بازم عر عرِ خر، چیزی نیست جز یه صدای گوش خراش که هیچ هنری هم توش نیست. البته اگه نگیم آزار دادنِ دیگران هم یه هنره (که حرف بی راهی هم نیست!).
برای توضیحِ این حرف، اول باید ببینیم که این خر، اصلاً برای چه عر عر میکنه. اگه مثل من توی روستا بزرگ شده باشید، تشخیصش برای شما خیلی راحته که این خر ها خیلی مواقع به خاطر اینکه از چیزی عصبانی هستن یا ترسیدن، عر عر میکنن. ولی نکتهء جالب تر هم اینه که خیلی وقت ها هم کاملاً بدونِ دلیل و توی شرایط خوب هم یهو برای خودشان چنان عر عری میکنن که لذت ببری و این میشه دقیقاً همون یک نمونه از «خریت» که اول مقاله گفتم!
توجه شما رو جلب میکنم به ۲ نمونه از این «خربازی» ها:
میبینید؟ کاملاً بی دلیل و فقط به خاطر اینکه یه «انسانِ» دیگه عر عر کرد، این هم عر عر کرد!
به هر حال، اگه اون عر عر کردنِِ بی دلیل و منطقش رو کنار بزاریم و روی عصبانی شدن و ترسیدنش تمرکز کنیم، نکته مهم اینه که خر این ویژگی رو داره که: «تا عصبانی میشه عر عر میکنه و کنترلِ این کار هم تقریباً براش غیر ممکنه».
و البته هنری هم توی این نیست که آدم فقط واکنش نشان بده. مثل اینه که بگیم وقتی آدم گرسنش میشه (دلیل) و غذا میخوره (واکنش)، هنر کرده.
پس هنر توی چه چیزیه؟
کنترل خشم
حالا اگه دوباره به همون معنی از هنر که در رابطه با «کنترل خشم» بود برگردیم، میتانیم ببینیم که چه تضاد زیبایی این وسط وجود داره.
کدام تضاد؟ تضادِ بینِ یه واکنشِ طبیعی و کنترل و مهارِ اون واکنش.
درسته که اکثر ما بصورت فطری جوری آفریده شدیم که سریع از یه سری چیزها عصبانی بشیم و به اصطلاح خودمان رو خالی کنیم، ولی این قضیه، علاوه بر اینکه جزو مسائل اخلاقی باشه، یه «هنرِِ» بی نظیر و یه «تضادِ منطقیِ بسیار زیبا» هم توشه.
اساساً انسان آفریده شده که در مقابل خیلی چیزها زود عصبانی بشه. ولی اینکه یه انسان به این توانایی برسه که بتانه خشمش رو کنترل کنه و حتی توی داغ ترین شرایط هم با آرامش با بقیه رفتار کنه، از دید من، یکی از زیباترین تضادها و هنرهاییه که آدم میتانه ببینه.
البته خیلی دیگه از چیزایی که خدا به ما داده هم این ویژگیِ مهارپذیری و تضاد رو دارن. مثلاً به ما چشم داده که ما میتانیم باهاش هم اثرهای هنریِ فاخر ببینیم، هم اثرهای هنری که توی خیابان راه میرن! یا به ما میل به جلب توجه دیگران رو داده و ما میتانیم یا خودمان رو جوری بسازیم که دل دیگران آب بشه، یا اینکه کنترلش کنیم.
با خودِ ماست که با این چشم ها و غیره، چه کار کنیم و نکنیم و در صورتِِ کنترلِ همین هاست که یه تضادِ زیبا میبینیم که بهش میشه گفت «هنر». البته نه اون هنر که همه میگن، بلکه «این» هنر.
پس چرا من هم بعضی وقتها خودم رو تا درجهء عر عر کردن پایین میارم و درمقابل چیزهایی که من رو عصبانی میکنه، مثل بمب منفجر میشم و فقط میخوام خودم رو خالی کنم؟
آیا این کار «هنره»؟ یا اینکه خودمان رو کنترل کنیم؟
حرف آخر
اون همه توضیح راجب «هنر»، فقط برای این بود که بدانیم که میشه به خیلی از چیزای این دنیا بصورتِ مفهومی نگاه کرد و وقتی این کار رو بکنیم، خیلی بهتر میتانیم پوسته و ظاهرِ مسائل و چیزها رو کنار بزنیم و اصل و ذاتِ چیزها رو بشناسیم. حالا اون «چیز» میتانه هنر باشه، یا خشم یا هر چیز دیگه ای...
متاسفانه من خودم در بیشتر زندگیم جزو آدمایی بودم که تا حد عر عر کردن خودم رو پایین میاوردم. خیلی توی ۷ یا ۸ سالِ گذشته روی خودم کار کردم که بتانم خودم رو کنترل کنم ولی باز هم در این زمینه هنوز خیلی کار دارم و یه جاهایی، کنترلش از دستم خارج میشه.
ولی نکته ای که هست اینه که حتی اون موقع ها هم که کنترلش از دستم خارج میشه، بعدش سریع پشیمان میشم. پس چرا از همون اول خودم رو کنترل نکردم؟؟؟ چون هنوز به اندازه کافی قوی نیستم در این زمینه. چون هنوز هنرمند نیستم!
حرف آخر هم چیزی نیست جز چند کلام حرف حساب:
پيامبر صلي الله عليه و آله:
بدانيد كه بهترين انسان ها كسانى هستند كه دير به خشم آيند و زود راضى شوند.
[نهج الفصاحه، ح۴۶۹]
پيامبر صلي الله عليه و آله:
انسان هيچ جرعه اى ننوشيد كه نزد خدا از جرعه خشمى كه براى رضاى خدا فروخورد، بهتر باشد.
[نهج الفصاحه، ح۲۶۲۸]
امام على عليه السلام:
اگر بردبار نيستى خود را بردبار جلوه ده، زيرا كمتر كسى است كه خود را شبيه گروهى كند و بزودى يكى از آنان نشود.
[نهج البلاغه، حكمت ۲۰۷]
امام على عليه السلام:
كسى كه چون ناتوان شود هجوم برد و چون قدرت يابد انتقام گيرد، بردبار نيست، بلكه بردبار كسى است كه قدرت داشته باشد اما گذشت كند و بردبارى بر تمامى امور او غالب باشد.
[غررالحكم، ج ۵، ص ۹۱، ح۷۵۲۹]
امام على عليه السلام:
خشم هم نشين بسيار بدى است: عيب ها را آشكار، بدى ها را نزديك و خوبى ها را دور مى كند.
[غررالحكم، ج۳، ص ۲۵۷، ح۴۴۱۷]
پيامبر صلي الله عليه و آله:
خشم از شيطان و شيطان از آتش آفريده شده است و آتش با آب خاموش مى شود، پس هرگاه يكى از شما به خشم آمد، وضو بگيرد.
[نهج الفصاحه، ح۶۶۰]
امام باقر عليه السلام:
هر كس در حال ايستادن خشمگين شود، بنشيند كه اين كار به سرعت وسوسه شيطان را از او دور مى كند و اگر نشسته است، برخيزد.
[بحارالأنوار، ج۷۳، ص ۲۶۴، ح۹]
پيامبر صلي الله عليه و آله:
هر كس در حالى كه مى تواند خشم خود را عملى كند، آن را فرو برد، خداوند او را سرشار از آرامش و ايمان مى كند.
[نهج الفصاحه، ح ۲۷۷۸]
پيامبر صلي الله عليه و آله:
كمال دليرى آن است كه كسى خشمگين شود و خشمش شدّت گيرد و چهره اش سرخ شود و موهايش بلرزد، امّا بر خشم خود چيره گردد.
[نهج الفصاحه، ح۱۸۷۲]
واقعاً هم هنر این نیست که مثل بمب خودت رو خالی کنی، هنر اینه که بتانی حتی وقتی که از عصبانیت صورتت سرخ هم شده، خودت رو کنترل کنی.
واقعاً چند درصد از ما اینجوری هستیم؟
مخلص همگی،
مخاطب همه اون خر و عر عر و اینها هم خودِ من هستم و ان شاء الله که کسی ناراحت نشه از دست ما.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چطور آدم دوست داشتنی تری بشیم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
نخوان: اینهمه کتاب خواندی و آخرشم هیچ *** نشدی
مطلبی دیگر از این انتشارات
یا درستش کن یا . . . نخور