در حال یادگیری دانشها یا در حال جمعآوری کتابها؟
غلط-کردم-نامه
به نام خدا.
سلام.
گفتنِ این حرف مهم بود و نتانستم تا جمعه صبر کنم.
این آدمیزاد معمولاً اینجوریه که وقتی ازش یه ایرادی میگیرن یا ازش نقدی میکنن، اولین واکنشش اینه که:
- جبهه بگیره.
- مقابله به مثل بکنه.
- دعوا کنه.
- سعی کنه از خودش «دفاع» کنه، حتی اگه حق هم باهاش نباشه.
- طرفی که ازش انتقاد کرده رو منفجر کنه.
- و سعی کنه حرف خودش رو به کُرسی بنشانه.
- و آخرش هم جوری ژست بگیره که انگار حق باهاشه.
پس «حق» کجا رفت؟
در عین حال که ما اینجور کارهایی میکنیم، حتی از خودمان نمیپرسیم که:
- حالا واقعاً کسی که این انتقاد رو از من کرد، داره درست میگه یا اشتباه میکنه؟
- حتی اگه ۱۰۰٪ هم درست نگه و حتی ۱۰٪ هم درست بگه، آیا نباید به همون ۱۰٪ هم توجه کنیم؟
- آیا نباید به درون خودمان نگاه کنیم و به جای اینکه به «غرور» و شیطان اجازه بدیم عقل ما رو تعطیل کنه، از خودمان بپرسیم که آیا طرف داره «حق» میگه یا نه؟
- اگه حق میگه، پس آیا نباید بریم دنبالِ رفعِ اشکال؟
اصلاً فرقی نمیکنه که «چه کسی» ایراد از این آدمیزاد میگیره، مهم اینه که آیا درست هم میگه یا نه.
حتی اگه غرور به آدم اجازه نمیده توی اون لحظه و درمقابل همون منتقد هم به حق اعتراف کنیم، حداقل نمیتانیم بعداً توی تنهاییِ خودمان بهش فکر کنیم؟
و اما قضیه اصلی
توی پستی که ۲ روز پیش نوشتم و راجب «حیا» بود، خانوم فاطمه انصاری به من گوشزد کرد که یکی از کارهای خودم میتانه منجر به بی حیایی بشه. ایراد این بود که من موقع حرف زدن با خانوم ها توی کامنت ها، از کلماتی مثل «عزیز» و «گل» و این چیزها استفاده میکنم که ایشان میگفتن ایراد داره و باعث بی حیایی میشه.
خب، خودم اولش شُکه شدم از شنیدنِ این حرف. ولی توی این ۲ روز خیلی بهش فکر کردم و از چند جا هم سوال و تحقیق کردم و فهمیدم که تا حدود زیادی حق داره.
من هیچوقت «قصد و نیتِ خودم» این نبوده که بخوام بی حیا باشم یا کسی رو بی حیا کنم. و البته اینجور الفاظ رو من برای پسرها و آقایان هم همیشه استفاده کردم و فرقی بین دخترها و پسرها نبوده برام هیچوقت.
ولی نیت و قصد من یه چیزه، و تاثیری که حرفِ من روی وجودِ طرف میتانه بزاره، یه چیز دیگه.
خلاصه اینکه تحقیقِ زیادی کردم و در آخر هم به یه مقالهء خوب در این باره رسیدم و که به نظرم کاملاً منطقی آمد و به اشتباه خودم هم پی بردم. ورژن کاملِِ مقاله رو هم از همون لینک میتانید بخوانید.
خلاصهء اون مقاله چیه؟
خلاصه اینه که برای مرد و زن «بهتر» اینه که:
- اول: در غیر موارد ضروری، با نامحرم ارتباط کلامی کمتری داشته باشن تا قلب هاشان از وسوسههای شیطان بیشتر در امان باشه.
- دوم: در مواردی که حرف زدن به هر دلیل برای زن یا مرد ضرورت داره و مجاز به ارتباط گفتاری با نامحرم هم هست، به طور متعارف حرف بزنه و از ادای کلمات به طرزی که مخاطب رو نسبت به یه سری مسائل به طمع بندازه، دوری کنن.
- سوم: از پُرگویی و پرداختن به حرف های طنز و شوخی، که ضرورتی نداره، دوری بشه.
البته هر نوع حرف زدنی بین نامحرم ها ایراد نداره و اگه اون مقاله رو کامل بخوانید، خیلی چیزها براتان روشن میشه.
همه اینها هم برای اینه که خودِ این مرد و زن یه وقت گول شیطان رو نخورن و به سمت گناه نزدیک نشن و این حرف زدنه جوری نباشه که یه موقع بشه مقدمه برای چیزهای دیگه و یا یه سری چیزها رو به دل مرد یا زن بندازه.
حرف آخر
حرف آخر هم اینکه درسته که من قصد و نیت بدی نداشتم، ولی ممکنه بکار بردن یه سری کلماتِ محبت آمیز برای دخترها و زن ها، باعث بشه چیزی به دل اونها بیفته و مقصرش هم بشم من.
همه هم میدانیم که شیطان انقدر گیر داده روی این آدمیزاد که فکر نکنم توی خواب هم دست از سر ما برداره.
همه ما قشنگ وسوسه هاش رو میتانیم هر روز حس کنیم و اگه کسی بگه اینجور نیست، فکر میکنم از جنس آدمیزاد نباشه و فرشته باشه.
از خانوم فاطمه انصاری ممنون که این هشدار رو به ما داد و باعث شد بریم دنبال جواب.
بعد از خواندنِ اون مقاله، پیش خودم گفتم چقدر بده که من خودم بیام راجب حیا بنویسم ولی خودم کاری کنم که برای همون حیا خطر ایجاد میکنه.
ما شرمنده ایم حسابی. اگه تو این مدت هم باعث شدم خدایی نکرده فکری یا چیزی به دل کسی بیفته، آقا ما رو حلال کنید و ببخشید.
به هر حال تصمیم گرفتم از این به بعد برای خانوم ها از اینجور واژه ها استفاده نکنم و به اسم کوچک هم صدا نزنم. امیدوارم که خانوم ها از من ناراحت نشن.
در آخر هم یه شعر که فکر میکنم از خانوم سیمیندخت وحیدی باشه:
صد سال می پری و به بالا نمی رسی
چون رود میروی و به دریا نمی رسی
شیطان اگر که همسفرت شد یقین بدان
با او به هیچ نقطه ی زیبا نمی رسی
فکری به حال غربت خود کن که رستخیز
می آید و به توبهء فردا نمی رسی
جائیست آسمان که در آن سبز می شوی
پرواز کن وگرنه به آنجا نمی رسی
هر جا که میروی برو ای همسفر، ولی
بیچاره ای، اگر که به تولی نمی رسی
خنجر نشسته بر جگر مردمان شهر
شادی مکن، تو هم به تماشا نمی رسی
مطلبی دیگر از این انتشارات
آناند کومار: الگوی من توی زندگی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کثیف ترین راز تاریخ - پروتکل های یهود - قسمت اول
مطلبی دیگر از این انتشارات
ایالات متحده فان - قسمت بعدی مقاله «چرا تو زندگیت نباید دنبال آرزوهات بری؟»