در حال یادگیری دانشها یا در حال جمعآوری کتابها؟
من اغوا کننده میگردم، تو چشمات رو درویش کن.
به نام خدا.
سلام.
یه بار یه جا دیدم یه خانومی در جواب یه آقایی میگفت:
«من هرجور دوس دارم میام بیرون، تو انقدر بی جنبه و عقب مانده نباش و چشم هات رو درویش کن. جنبه داشته باش!».
اولش یکم گارد گرفتم جلوی این حرف، ولی بعدش به این فکر کردم که انگار هم یجورایی راس میگه و هم یجورایی حرفش مشکل داره، ولی دقیق نمیتانستم بگم «چه» جورایی.
۲ ویژگی، در خلاف جهت هم
اگه بحثِ آزاد بودن باشه، بالاخره این موجود ۲ پا، یه ویژگی داره که اگه سیم ترمز ها رو پاره کنه، پا رو خیلی فرا تر از «آزادی» خواهد گذاشت و به «تهِ درّه» سقوط خواهد کرد، حالا چه پسر باشه چه دختر.
اگه هم بحثِ مجبور کردن باشه، بالاخره این موجود ۲ پا، یه ویژگی دیگه هم داره که اگه خیلی دیگه محکم ترمز دستی رو براش بِکِشی، از جیمز باند و سَم فیشر (Splinter Cell) قشنگ تر «پنهان کاری» خواهد کرد، حالا چه پسر باشه چه دختر.
حالا چکار کنیم؟ تهِ درّه یا پنهان کاری؟
مرد، زن، ترمز
بالاخره خدا مرد و زن رو جوری آفریده که زن برای مرد جذابیت داشته باشه دیگه. حالا اینکه چه کسی «ترمز» داره و چه کسی نداره، دیگه یه بحث دیگس.
این که حرف درستیه که اگه یه مردی چشم پاک باشه، چشماش دنبال دختر و زنها نمیچرخه. ولی اونجور که اون خانوم جواب داده، من احساس میکنم منظورش این بوده که: «ما زن ها اصلاً اون دنیا مورد سوال و جواب قرار نمیگیریم و اصلا گناهی به پای ما که نوشته نمیشه، ما اصلا آفریده شدیم که میزان ایمان و خلوص و چشم پاکیِ شما مرد ها سنجیده بشه!».
امیدوارم من و داداش های عزیزم از ته دل «با جنبه» بشیم و از این امتحان های سخت الهی که خیلی هم تو خیابان ها و تقریباً همه جا زیاده، سربلند بیرون بیاییم و این «دیدِ زیبایی شناسی» رو کنترل کنیم!!!
بدون عنوان
اگه قرآن و احادیث رو بخوانی، میبینی انگار خدا داره میگه:
آقا جان من خودم درستت کردم، خودم میدانم چه ساختم، تو رو نه میشه خیلی آزادت گذاشت (که ترمز پاره کنی)، و نه میشه که دیگه خیلی مجبورت کرد (که ریاکار بشی). خودم میدانم که هیچکدام از این ۲ مسیر جواب نمیده. برای همین برات پیامبرها رو فرستادم، برات کتاب ها رو فرستادم، برات امام ها رو فرستادم. خلاصه اینکه برات «دفترچه راهنما» فرستادم، معلم هم برات تا دلت بخواد فرستادم. چرا اینقدر دست و پا میزنی و خودت رو بیشتر غرق میکنی؟
خلاصه اینکه ما مخلص خانوم ها هم هستیم و زوری هم نمیخوایم کسی رو ببریم بهشت، عددی هم نیستم که به کسی بگیم چطور رفتار کنه، وقتی خودِ ما پر از گناه و رفتارهای بد تشریف داریم.
- هرکسی آزاده هرجور عشقشه زندگی کنه.
- هرکسی آزاده هرجور عشقشه لباس بپوشه.
- هرکسی آزاده هرجور عشقشه رفتار کنه.
- و هرکسی آزاده هرجور عشقشه عمل کنه.
ولی میدانی به کجا فکر میکنم؟
به اون روزی که چه کوروش کبیر باشی و چه یه کارگرِ ساده، این دنیا با ماست و سالاد و نوشیدنی و تمام مخلفاتِ دیگش تمام میشه و اساساً به طرز کاملاً ریلَکسی به فلانش هم نیست که تو مُردی.
به اون لحظه آخر که دیگه خیلی دیر میشه و یکی مثل من که روزگارش پر از گناهه، هیچ حرفی برای گفتن و دفاع کردن نداره و جناب عزرائیل هم با یه لبخندِ ملیح middle finger رو بهم نشان میده.
به اون روزی که چه پسر باشی و چه دختر، احتمال روبرو شدنت با این middle finger و به فنا رفتنت و شنیدنِ دیالوگ زیر، بسیار زیاده:
- خانوم جان، بیا درمورد اون مچ پایی که انداختی بیرون و باعث شدی آتیش به هزار جای اون پسرها بیفته و یه فیلم سینمایی تو ذهنش با عنوانِ «از مچ پا تا ناکجا» بسازه، جواب بده.
- مَرد جان، بیا راجب اون چشم چرانی ها و بدبخت کردنِ دخترهای مردم و سایرِ اعمالِ پنهانی که داشتی، جواب بده.
خلاصه به اون لحظه هایی فکر میکنم که فقط تو میمانی و خدا و «کارهایی» که کردی.
حرف آخر
کلاً از همه این بحثا که بگذریم، نمیدانم این حس چیه که همه عمر ته دلت زمزمه میکنه که «بابا ولش کن، بیخیالش، خودش درست میشه».
فکر کنم اگه جلوش رو نگیرم، آخرش همین حس، سرنوشتِ من رو به جناب f-u-c-k تحویل بده.
اصلاً هم نتیجه نمیگیرم که این «حس» همون شیطانِ خودمانه.
بر چرخ فلک هیچ کسی چیر نشد
وز خوردن آدمی زمین سیر نشد
مغرور بدانی که نخوردهست ترا
تعجیل مکن هم بخورد دیر نشد
-- خیام
مخلص، یا علی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
در انتظار معجزه: مهمترین چیزی که توی زندگیت باید بفهمی
مطلبی دیگر از این انتشارات
بُلبُلیسم: جوری مقاله بنویسیم که دانشمند و بهحق به نظر بیایم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
بازم صد رحمت به مرام و معرفتِ پشه ها