در حال یادگیری دانشها یا در حال جمعآوری کتابها؟
موشک نقطه زنی که «هزار هدف» رو میخواد بزنه
به نام خدا.
سلام.
احتمالاً خیلی چیزا راجب موشک های نقطه زن و اینکه دقتشان به حتی زیر یک متر هم میرسه، شنیدید و دیدید. یه روز با یکی از دوستا که مهندس هوافضاس، راجب این موشک ها حرف میزدیم و حین حرف زدن یه چیزایی راجب یه سری موشک ها گفت که توی این قرن بیست و یکم ساخته میشن و میخوان هزار هدف رو بزنن.
داستانِ موشکِ قرن بیست و یکمی
این موشک های جدید هم یه سری ویژگی ها دارن که بسیار قابل توجهه.
مثلاً یه سوال، اینجور موشک ها چه ویژگی هایی دارن که باعث میشه خیلی به قول خودمان «خفن» باشن؟
در قالب یه داستان، این ویژگی ها رو میگیم:
- اول اینکه یه هدفی رو ازت میگیرن. بالاخره قبل از شروع حرکت باید بدانن اون جایی که قراره مورد اصابت قرار بگیره، کجاس.
- بعدش آماده شلیک یا پرتاب میشن. بالاخره برای هر سفری، آماده سازی و برنامه ریزیِ قبل از حرکت، لازمه.
- حالا موشکِ ما پرتاب شده و توی هواس. از دارِ دنیا فقط یه نقطه هدف رو داره و سفرش به سمت اون رو شروع کرده.
- اگه فکر میکنید میره و مستقیم به هدف میخوره، خیلی اشتباه کردید.
- وسط راه، این موشک ما یهو میگه «بابا اون هدف خیلی دور و درازه، بزار یه جایی همین نزدیکیا رو بزنم».
- خلاصه وسط راه توی هوا، هدف عوض میشه و موشک ما هم مسیرش رو تغییر میده.
- خوشحال و سرزنده از اینکه هدف جدیدش راحت تره و زود تر هم به مقصد میرسه و دهن اون هدف هم سرویس میکنه به زودی، به مسیر جدید خودش ادامه میده.
- چند دقیقه که میگذره، پیش خودش میگه «بابا این هدف جدید اصلاً باارزش نیست و احساس میکنم اصلاً براش آفریده نشدم، بهتر نیست برم سمت نقطه ای که حداقل یه چند تا آدم و ساختمانِ به درد بخور هم توش باشن؟ بهتر نیست اون هدفی باشه که من براش خلق شدم؟».
- خلاصه این فکر که منطقی هم به نظر میرسه، باعث میشه که بره توی گوگل و یه سرچ هم راجب اهداف ارزشمند و اون یک نقطه که از همه نقطه های دیگه با ارزش تره، انجام میده و هدف جدید خودش رو انتخاب میکنه.
- دوباره خوشحال و سرزنده بابت انتخاب ارزشمندترین هدف دنیا و «اون یک هدفی که اصلاً براش خلق شده»، مسیرش رو به سمت هدف جدید تغییر میده و از خوشحالی هم سر از پا نمیشناسه. پیش خودش میگه «وای خدای من، بالاخره اون یه هدفی که براش به این دنیا آمدم رو پیدا کردم! پیش به سوی هدف جدید».
- چقدر زندگی زیباست وقتی آدم اون چیزی که واقعاً براش خلق شده و بهش علاقه داره رو پیدا میکنه. اصلاً انگار آدم میره رو هوا. البته این موشک ما از همون اول هم هی رو هوا بود!
- ایندفعه دیگه با دفعه های قبل فرق داره. موشک ما دیگه اون single life purpose خودش رو پیدا کرده و توربو رو فعال کرده و یه پمپ نیتروژن هم مثل بازی های Need for Speed زده و با انگیزه و هیجان بی حد و اندازه ای داره به سمت هدف اصلیِ زندگیش حرکت میکنه.
- یه چند دقیقه که حرکت میکنه، یهو میفهمه که رادارهای دشمن شناساییش کردن و دارن روش قفل میکنن که بزنن به ۹ روش سامورایی و ۱۹ روش کرمانشاهی، دهن مَهَنش رو سرویس کنن. پیش خودش میگه «بابا این چه مسخره بازیه؟ این مسیر که انقدر زیبا و پر از حس و حال های خوب بود و دوسداشتنی، چرا همه چیز یهو سخت شد؟». خلاصه اینکه سختیِ راه و خطراتی که توش وجود داره، باعث میشه این موشک ما به این نتیجه برسه که «بابا من چه اشتباهی کردم ها، فکر میکردم این هدف، همون هدفیه که من براش خلق شدم. ولی اشتباه میکردم. این هدف، هدف اصلیِ زندگی من نیست. خدا رو شکر که حداقل زود فهمیدم این حقیقت مهم رو».
- خلاصه موشک ما وسط راه توی هوا، به این فکر میفته که دنبال هدف اصلی زندگیش بگرده دوباره و دست از تلاش در این راه مقدس برنداره. خلاصه یه سرچ دیگه میزنه و هدف بعدی رو انتخاب میکنه. ولی توی مسیرِ رسیدن به اون هدف هم با یه سری سختی ها و خطرها مواجه میشه و از وسط راه دوباره برمیگرده.
- خلاصه تا اونجایی که من یادمه، این موشک ما، این فرآیندِ «انتخاب هدف، باور به اینکه این هدف دیگه خودشه، حرکت به سمت هدف، برخورد به خطر و سختی یا مانع، نصفه نیمه ول کردن، انتخاب هدف جدید، تکرار همه مراحل» رو به مدت خیلی زیادی انجام داد.
طبق آخرین خبر، موشک بیچارهٔ ما، آخرش هم اون هدف اصلی زندگیش رو پیدا نکرد و در این مسیرِ مقدسِ «پیدا کردن هدف اصلی زندگی»، از شدت سردرگمی و پریشانی و فشار و استرس و تکرار کردنِ اون فرایندِ بالا، آخرش سوختش تمام شد و توی همون هوا منفجر شد و فقط تیکه های ریزی ازش به زمین برگشت.
کلید اسرار
حالا مثلاً این موشک رو با موشکی مقایسه کنید که به سادگیِ تمام:
- هدف رو گرفت.
- آماده شد.
- پرتاب شد.
- در مسیر رسیدن به هدف شَک به دلش راه نداد.
- با رسیدن به خطر و سختی مسیرش رو عوض نکرد.
- آخرش هم با قدرت تمام به هدف اصابت کرد و دهن هدف رو هم مورد سرویس قرار داد.
درسته که اونم توی هوا بود، ولی توی هَپَروت نبود و روی زمین هم به هدفش رسید.
حرف آخر
- هَپَروت چیست؟ منطقهٔ مَخوفیست مابین زمین و هوا که هرکس واردش بشه، نه هوا رو داره نه زمین، آخرش هم سهمش میشه «انفجار» در اثر درماندگی.
- چطور وارد این منطقه مَخوف میشن آدما؟ کافیه این عقیده رو داشته باشن که فقط برای یک چیز آفریده شدن. اتوماتیک وارد میشن.
- چطور میشه از این منطقهء ممنوعه خارج شد؟ کافیه این عقیده رو «نداشته» باشن که فقط برای یک چیز آفریده شدن. اتوماتیک «خارج» میشن.
حرف دیگه ای نیست جز چند کلام:
حضرت علی (علیه السلام):
کسی که به کارهای مختلف بپردازد، نقشه ها [و پیش بینی هایش] به جایی نمی رسد.
نهج البلاغه، حکمت ۴۰۳
حضرت علی (علیه السلام):
فکر تو وسعتی که همه امور را فرا بگیرد ندارد، پس آن را برای امور مهم فارغ بگذار.
غررالحکم، شماره ۵۵۵
ان شاء الله که ما هم توی هَپَروت و در جستجوی «فقط اون یک چیز»، منفجر نشیم.
کسی نمیدانه کِی سوختش تمام میشه و مرگش چه موقعیه و البته ما تا ابد هم وقت نداریم.
انرژی ها و وقت ها و زحمت هامان رو روی یه کاری که الان داریم بزاریم و توی رویا و هپروت نریم و تلاش کنیم و همون کار رو به سرانجام برسانیمش و اینقدر این شاخه اون شاخه نکنیم.
مخلص،
مطلبی دیگر از این انتشارات
علمني الشرف: یا... زن بودن
مطلبی دیگر از این انتشارات
عملِ بی احساس و «ماهیچه عمل»
مطلبی دیگر از این انتشارات
خودماسکپنداریسم: از «موفقیت اونها» تا «موفقیت ما»